فصل دوم p5
فصل دوم p5
به اجزای صورتش نکاه میکردم درست مثل عشق قبلیم بود
اون وو: رسیدیم میتونی بغلشکنی برم برانکارد و بیار و پرستارو خبرکنم
کوک: اره برو
اون مرد و رفت و اون دخترو بغل کردم و گذاشتمش روبرانکارد و پرستارا بردنش و منم دویدم سمتشون نشسته بودم رو صندلی دستم تو موهام بود که پرستار اومد و اون مرده زودتر بلند شد و رفت به سمت پرستار
اون وو: پرستار چی شد حالشون خوبه
پرستار: اره چیزی نیست نکران نباشید ولی ممکنه سردردش مال این باشه که میخاد یهچیزیو به یاد بیاره
اون وو: یعنی چی یه چیزیو به یاد بیاره
پرستار: من اون رپ نمیدپنم با اجازتون من باید برم سر بیمار های دیگه
کوک: ممنونم ازتون خب. منم دیکه میرم اکه شما اینحا هستید
اون. وو: عا بله بله ممنونم ازتون
کوک: با اجازه(لبخند) ـ
از بیمارستان اومدم بیرون و یه تاکسی گرفتم به سمت خونه، بعد چند مین رسیدم و کارت رو زدم و وارد خونه شدم کتمو در اوردم متوجه یه چیزی شدم
خرگوش خرگوش اون دختره تو جیبم مونده بود، سریع کتمو پوشیدم و زدم بیرون از خونه که خرگوشش رو ببرم
ماشینمو سوار شدم و با سرعت به سمت بیمارستان رانندگی کردم
ویو هه سو:
چشمامو باز کردم تو تخت بیمارستان بودم دیدم اون وو نشیته کنارم و خابه دست کشیدم رو صورتش بیدار شد
اون وو: عه بهوش اومدی، خوبی چیزی نیاز نداری
هه سو: جکی. جکی کجاست هان
اون وو: جکی،؟ راستش نمیدونم
هه سو: چی یعنی چی نمیدونی جکی کجاست اون وو جکی(گریه)
اون وو: هی هی گریه نکن حتما پیش اون مرده مونده
تا گفت اون. مرده تا چهرش یادم اومد سرم دوباره تیر کشید و یه چیزایی تو سرم مرور شدم نمیدونستم چی بودن با دو تا دستام سرموگرفتم که همون مرده با حکی تو دستش اومد سمتم و جکی رو داد به اون وو و با یه لبخند رفت
هه سو: لبخندش، لبخند اون....
اون وو: چیزی نیست بیا اینم اقا جکی کحا بودی پسر شیطون مامانتو نگران کردی(بزار یه روز بشه پسرم این بیاد عضو خونواده بعد مامانش)
جکی رو گرفتم تو دستام و گوشاشو ناز کردم و بوسش کردم گرفتمش تو بغلم
چهره ی اون مرد هی جلو چشمام بود و هر وقت بهش فکر میکردم سرم تیر مکشید
فلش بک بیرون بیمارستان:
از بیمارستان اومدیم بیرون اون وو در ماشینمو باز کرد و رفتم نشستم داخلش و جکی هم بغلم بود سوار ماشین شد و ماشین رو روشن کرد بریم به سمت خونه
بعد چند مین رسیدیم و کمکم کرد پیاده بشم کمرمو گرفت
هه سو: اکه خانم و خاهراتون ببینن ممکنه بد بشه براتون پس ولم کنید
اون وو: الان چیزی مهم تر از تو نیست پس نگران نشو بیخود از الانم میای تو اتاق من استراحت میکنی و میخابی از این به بعد..
کامنت: 400
لایک: 70
(تا شرطا نرسه پرات بعدی اپ نمیشه با تچکر از طرف نویسنده🫰🏾🤗)
به اجزای صورتش نکاه میکردم درست مثل عشق قبلیم بود
اون وو: رسیدیم میتونی بغلشکنی برم برانکارد و بیار و پرستارو خبرکنم
کوک: اره برو
اون مرد و رفت و اون دخترو بغل کردم و گذاشتمش روبرانکارد و پرستارا بردنش و منم دویدم سمتشون نشسته بودم رو صندلی دستم تو موهام بود که پرستار اومد و اون مرده زودتر بلند شد و رفت به سمت پرستار
اون وو: پرستار چی شد حالشون خوبه
پرستار: اره چیزی نیست نکران نباشید ولی ممکنه سردردش مال این باشه که میخاد یهچیزیو به یاد بیاره
اون وو: یعنی چی یه چیزیو به یاد بیاره
پرستار: من اون رپ نمیدپنم با اجازتون من باید برم سر بیمار های دیگه
کوک: ممنونم ازتون خب. منم دیکه میرم اکه شما اینحا هستید
اون. وو: عا بله بله ممنونم ازتون
کوک: با اجازه(لبخند) ـ
از بیمارستان اومدم بیرون و یه تاکسی گرفتم به سمت خونه، بعد چند مین رسیدم و کارت رو زدم و وارد خونه شدم کتمو در اوردم متوجه یه چیزی شدم
خرگوش خرگوش اون دختره تو جیبم مونده بود، سریع کتمو پوشیدم و زدم بیرون از خونه که خرگوشش رو ببرم
ماشینمو سوار شدم و با سرعت به سمت بیمارستان رانندگی کردم
ویو هه سو:
چشمامو باز کردم تو تخت بیمارستان بودم دیدم اون وو نشیته کنارم و خابه دست کشیدم رو صورتش بیدار شد
اون وو: عه بهوش اومدی، خوبی چیزی نیاز نداری
هه سو: جکی. جکی کجاست هان
اون وو: جکی،؟ راستش نمیدونم
هه سو: چی یعنی چی نمیدونی جکی کجاست اون وو جکی(گریه)
اون وو: هی هی گریه نکن حتما پیش اون مرده مونده
تا گفت اون. مرده تا چهرش یادم اومد سرم دوباره تیر کشید و یه چیزایی تو سرم مرور شدم نمیدونستم چی بودن با دو تا دستام سرموگرفتم که همون مرده با حکی تو دستش اومد سمتم و جکی رو داد به اون وو و با یه لبخند رفت
هه سو: لبخندش، لبخند اون....
اون وو: چیزی نیست بیا اینم اقا جکی کحا بودی پسر شیطون مامانتو نگران کردی(بزار یه روز بشه پسرم این بیاد عضو خونواده بعد مامانش)
جکی رو گرفتم تو دستام و گوشاشو ناز کردم و بوسش کردم گرفتمش تو بغلم
چهره ی اون مرد هی جلو چشمام بود و هر وقت بهش فکر میکردم سرم تیر مکشید
فلش بک بیرون بیمارستان:
از بیمارستان اومدیم بیرون اون وو در ماشینمو باز کرد و رفتم نشستم داخلش و جکی هم بغلم بود سوار ماشین شد و ماشین رو روشن کرد بریم به سمت خونه
بعد چند مین رسیدیم و کمکم کرد پیاده بشم کمرمو گرفت
هه سو: اکه خانم و خاهراتون ببینن ممکنه بد بشه براتون پس ولم کنید
اون وو: الان چیزی مهم تر از تو نیست پس نگران نشو بیخود از الانم میای تو اتاق من استراحت میکنی و میخابی از این به بعد..
کامنت: 400
لایک: 70
(تا شرطا نرسه پرات بعدی اپ نمیشه با تچکر از طرف نویسنده🫰🏾🤗)
۵۰.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.