پارتشصتونه

#پارت_شصت‌و‌نه


از داخل اینه ی نگاه به خودمون کردم که نگاه ادرین هم کشیده شد اینور و از اینه نگاهم کرد طولی نکشید که اسانسور وایساد و با هم رفتیم بیرون


کنار ی پاساژ وایساد و رفتیم تا هم کادو بگیریم هم لباس برای فردا

برای اوین ی دستبند طلای سفید گرفتیم با گردنبندش که ی A بود

ی لباس لمه زرشکی هم گرفتم خیلی ناز بود بهم میومد ولی نشون ادرین ندادم و سریع درش اوردم

برای ادرین هم ی کت قهوه ای و کراوات گرفتم که اونم بهم نشون نداد

برای فردا وقت ارایشگاه گرفتم و بزن بریم


از ماشین پیاده شدم که ادرین اومد طرفم و بازوش رو طرفم گرفت که سوالی نگاهش کردم

ادرین - انتظار نداری اونجا هم با فاصله راه بریم

چپ چپ نگاهش کردم و دستمو دور بازوش حلقه کردم بازو هم که بازو نبود تنیه درخت کیف میداد برای گاز گرفتن حتما باید امحتانش کنم

داخل که رفتیم همه نگاه ها برگش طرف ما انگار اخرین نفر ما بودیم همه سر وقت اومده بودن
نشستیم روی ی مبل دو نفره که اوین اومد طرفم و پرید بغلم

اوین - وااااای خیلی خوشگل شدی
+ خشگل بودم
اوین - بر منکرش لعنت ....

اومد حرفش رو ادامه بده که ارین صداش زد و رفت

همینطور به جمعیت نگاه میکردم که ی نفر تو چشمم اشنا بود به ادرین نشونش دادم

+ ادرین اون مرده خیلی اشناس کیه ؟؟؟

ادرین اخمی کرد و جواب نداد

+ هی با توام
ادرین - اون ارمانه یادت هست کوچیک بودی هم بازیت بود
+ نه یادم نمیاد
ادرین - رفتیم خونه عکسش رو نشونت میدم ولی طرفش نرو
+ چرا
ادرین - بهت میگم

دیگه سوالی نپرسیدم
تا اخر جشن فقط نشستم و ی دور با اوین رقصیدیم


•••••



سریع رفتم و لباسم رو پوشیدم و توی اینه به خودم نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم موژه های بلند که چشم های ابیم که به خاکستری میزد رو به نمایش گذاشته بود و رژ جیگری ی خط چشم و سایه
مو هام رو هم چون تا روی سرشونم بود فقط اتو کرده بود و پاینش رو حالت داده بود

ی تک زدم به ادرین که بیاد دنبالم

مانتو و شالم رو پوشیدم فقط دعا میکنم ادرین چیزی نگه لباسم تا بالای زانوم بود و چون مانتوم بلند بود نیازی به شلوار نداشت

گوشیم زنگ خورد که قطع کردم و از ارایشگر تشکر کردم و اومدم پایین

سوار ماشین شدم
+ سلام
-سلام

حرکت کرد ی نگاه به ناخونام انداختم که بلند بود و لاک ژل زده بودنش تا پاک نشه دوست نداشتم مانیکورن کنه

به ادرین نگاه کردم همون کت رو با شلوار مشکی پوشیده بود و حسابی بهش میومد


وقتی رسیدیم هیچکس نبود اوین با ارین رفته بودم بیرون به هوای اینکه دور بزنن تا ما خونه ی مامان جون رو تزیین کنیم

ادرین با ژست خاصی پیاده شد و با هم رفتیم طرف عمارت

در رو باز کردم که باباجون رو دیدم که دست به کمر داشت بادکنک باد میکرد

کامنت یادتون نره حتما نظر بدین
دیدگاه ها (۴)

#پارت_هفتادزدم زیر خنده که نگاه باباجون برگشت طرف من باباجون...

#پارت_هفتادو‌یکمانتوم رو در اوردم و گذاشتم روصندلی و رفتم طر...

#خلاصه‌پارت‌اول_تا_پارت‌شصت‌و‌هشت سلام من اومدو با خلاصه ی ر...

#پارت_شصت‌و‌هشت همینطور نگاهش میکردم که شروع کرد به فهش دادن...

#invisiblelovePart_12جونگکوک اومد نزدیکم و دستمو گرفت ، از ا...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶اروم خندیدم رفتم داخل..... . . . داشتم سا...

استاد من پارت ۱۶از سر کنجکاوی جلوتر رفتم و در را باز کردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط