⭐ پارت۱۸/کما⭐
گفت:
تهیونگ:آت خیلی خوشگل شدی
+ولی من که کاری نکرده بودم رو صورتم
تهیونگ:میخوام ببوسمت
آت:چییی؟؟
+بدون هیچ واکنشی به واکنشم ادامه داد:
تهیونگ:اشکال نداره حق داری تو منو فقط برادرت میدیدی منه احمق عاشقت شدم میفهمی ؟عاشقت شدم و بیخیالت نمیشم
+هنوز مغزم لودینگ بود و قبل از اینکه به حرفاش واکنش نشون بدم کاری کرد که چشام از حدقه زدن بیرون....
لباشو گذاشت روی لباک و آروم داشت میمکید حس عجیبی داشت حتی نمیدونم چطوری توصیفش کنم لباش طمع عسل میداد و شیرین بود(خب چون خرسه😂🐻)بعد چند دقیقه که لبامو در تصاحب خودش داشت از هوش رفت انگار خیلی مست بود افتاد کنارم و همونجا خوابش برد و من تا صبح نتونستم بخوابم...
صبح روز بعد.....
-وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاق آت و روی تخت آت خوابیدم بعد سر گیجه عجیبی اومد توی سرم و همه ی اتفاقات دیشب یادم اومد.سرم داشت میترکید.رفتم بیرون که دیدم یه فرشته موهاشو با کلیپس بالای سرش بسته یه لباس کرمی و قهوه ای بلند هم پوشیده واقعا فرشته بود ... (اسلاید بعد لباس آت)محو زیباییش شده بودم برگشت و نگاهم کردم خیلی خوشگل شده بود همین طور داشتم تو ذهن خودم همچین حرفایی میزدم و محو زیباییش بودم که با صدای بی اعصابش به خودم اومدم
آت:یااا فک کنم یادت میاد دیشب چه گندی به بالا آوردی ؟بیا سوپ ضد خماری برات درست کردم بخورش و گمشو شرکت فهمیدی؟(داد)
-یا خدا این طوری ندیده بودمش وقتی معمولا ناراحته این جوریه.
تهیونگ:ببین من دیشب مست بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم...
آت:خب که چی؟الان انتظار داری بیام بهت بگم اشکال ندارد عزیزم بالاخره مست بودی اصلا خوب کردی افرین؟برو بابا عااا راستی
مامان بابا چرا دیشب نیومدن؟
تهیونگ:گفتن که رفتن سفر کاری و امروز شب برمیگردن
-بی توجه به من از کنارم رد شد و رفت اتاقش من پشت سرش درو بست یه لحظه به حرفایی که زد فکر کردم درسته اشتباه کرده بودم ولی اگه این طوری میموند دیگه درست نمیشد پس یه فکر شیطانی به سرم زد و یاد یه سکانس از یه کیدراما افتادم و لبخند شیطانی اومد رو لبم....
خب نظرتون؟
یعنی اگه لایک نکنین بی ناموسین ما اینجا داریم زحمت میکشیم😭
فالو؟😂
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.