پارت114
#پارت114
چ چیز!
فشاری به دستش دادم،نگاهش تو کل اجرای صورتم در گردش بود.
که رو لبام ثابت موند،کم کم سرشو نزدیک اورد.
چیزی نموده بود لباش رو لبام قرار بگیره که یهو....
چیزی نمونده بود که لباش رو لبام قرار بگیره که دستگیره در بالا و پایین شد..
هول زده خواستم سرمو عقب بکشم چون حواسم نبود با سر رفتم تو دماغ حامد
که سریع سرشو عقب برد یه اخ گفت، یه هین گفتمو دستمو جلو دهنم گذاشتم
حامد همین طور که دستش رو دماغش بود گفت:
فقط بلدی زد حال بزنی اه!
اخمامو تو هم کشیدم گفتم:
زد حال کجا بود، ندیدی دستیگره در بالا پایین میشد؟!
دستشو از رو دماغش برداشت:
نوچ، چون من نگاهم به یه جا دیگه بود
بعد از تموم شدن حرفش باز زل زد به لبام
نمیدونم چرا یهو گر گرفتم، سرمو انداختم پایین.
انگشت اشاره شو زیر چونه م گذاشت وادارم کرد که سرمو بلند کنم...
سرمو بلند کردم ولی نگاه مو ازش دزدیدم که گفت:
مهسا؟ خجالت نداشتیم من تو این حرفا بینمون نیست پس دیگه از من خجالت نکش باشه؟
مهسا: باشه
حامد: تو چشمام نگاه کن و بگو باشه!
تو چشماش زل زدم : باوشه، دیگه خجالت نمیکشم خوبه؟
چشماشو ریزش کرد: اومم بذار فکر نکنم نه به چیزی کم داره!
با تعجب گفتم: چی؟! هم....
با قرار گرفتن لباش رو لبام حرف تو دهنم ماسید با چشملی گرد شده به حامد نگاه کردم که چشماشو بسته بود
داشت با لبام بازی میکرد، ناخداگاه دستم دور گردنش حلقه شد شروع کردم به همراهی کردنش، با کاری که کرد....
با گ..زی که گرفت یه اخ گفت که باز لب..شو رو لب..م گذاشت
کم کم داشتم نفس کم میاوردم، دستمو رو سینه ش گذاشتم به عقب هول دادم
ولی دریغ از یک میل تکون خوردن. دست از همکاری کردن باهاش برداشتم.
که خودش انگار فهمید خسته شدم آروم آروم ازم جدا شد...
پیشونیشو چسبوند به پیشمونیم.
همین طور که نفس نفس میزد گفت:
خوشمزه ترین چیزی که تا الان خوردم لباته
آروم گفتم: بهتره بریم بیرون، مدت زیادیه که اتاق هستیم!
از برخورد نفسای داغش تو صورتم مور مور شدم آب دهنمو قورت دادم.
مهسا: حامد بریم، بسه!
کلافه ازم فاصله گرفت یه لبخند زد: باشه گلم بریم ولی اول رژتو تمدید کن!
به لبخند زدم از جام بلند شدم رفتم سمت میز آرایشم داخل کیف آرایشم رژلب هلویی آوردم
رو لبام کشیدم. طی این مدت سنگینی نگاه حامد رو خودم حس کردم.
رژ رو داخل کیف گذاشتم برگشتم پیش حامد چشمامو ریز کردم:
خب آقا بسه منو کم نگاه کن تموم میشمااا!
همبن طور که از جاش بلند میشد گفت:
زن خودمی، دوست دارم نگاه کنم مشکلیه؟!
برگشتم داخل آینه خودمو نگاه کردم بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی مرتبه.
نگاه مو از آینه گرفتم.
نزدیک در اتاق رفتم دستمو رو دستگیره گذاشتم:
نه مشکلی نیست، بیا بریم دیگه
سری تکون داد، کنارم وایستاد دستشو پشت کمرم گذاشت
یه لبخند بهش زدم در اتاق رو باز کردم
از اتاق اومدم بیرون، پشت سرمم حامد اومد.
همه نگاه ها سمت ما چرخید، سرمو پایین انداختم اروم آروم بهشون نزدیک شدم
با صدای مادر حامد سرمو بلند کردم یه لبخند بهم زد:
خب مهسا جان دهنمونو شیرین کنیم؟
سرمو پایین انداختم: با اجازه پدر و مادرم بله!
با تموم شدن حرفم صدای دست زدنا بلند شد.
سرمو بلند کردم که چشمم خورد به نگاه عصبی حسام.
نگاه مو ازش گرفتم سعی کردم یه امشب بهش بی توجه باشم...
با صدای مامان به خودم اومد، رو به رو وایستاده بود و ظرف شیرینی جلوم گرفته بود.
آروم گفت: حواست کجاست دختر؟
ظرف رو از دستش گرفتم: هیچ جا همین جا!
سمتشون رفتم و به همه شیرینی رو تعارف کردم.
خم شدم ظرف جلو حسام گرفتم، همین طور که شیرینی برمیداشت گفت:
از این روزا خوب لذت ببر، چون به زودی اتفاقات مهمی در راهه عروسکم!
با غیض نگاه مو ازش گرفتم، سعی کردم به خودم مسلط باشم.
ظرف رو میز گذاشتم خواستم برم بشینم که صدای مادر حامد رو شنیدم.
مادر حامد: عروس خوشگلم بیا اینجا کارت دارم!
بعد به کنارش اشاره کرد. سرمو تکون دادم رفتم کنارش رو مبل نشستم...
چ چیز!
فشاری به دستش دادم،نگاهش تو کل اجرای صورتم در گردش بود.
که رو لبام ثابت موند،کم کم سرشو نزدیک اورد.
چیزی نموده بود لباش رو لبام قرار بگیره که یهو....
چیزی نمونده بود که لباش رو لبام قرار بگیره که دستگیره در بالا و پایین شد..
هول زده خواستم سرمو عقب بکشم چون حواسم نبود با سر رفتم تو دماغ حامد
که سریع سرشو عقب برد یه اخ گفت، یه هین گفتمو دستمو جلو دهنم گذاشتم
حامد همین طور که دستش رو دماغش بود گفت:
فقط بلدی زد حال بزنی اه!
اخمامو تو هم کشیدم گفتم:
زد حال کجا بود، ندیدی دستیگره در بالا پایین میشد؟!
دستشو از رو دماغش برداشت:
نوچ، چون من نگاهم به یه جا دیگه بود
بعد از تموم شدن حرفش باز زل زد به لبام
نمیدونم چرا یهو گر گرفتم، سرمو انداختم پایین.
انگشت اشاره شو زیر چونه م گذاشت وادارم کرد که سرمو بلند کنم...
سرمو بلند کردم ولی نگاه مو ازش دزدیدم که گفت:
مهسا؟ خجالت نداشتیم من تو این حرفا بینمون نیست پس دیگه از من خجالت نکش باشه؟
مهسا: باشه
حامد: تو چشمام نگاه کن و بگو باشه!
تو چشماش زل زدم : باوشه، دیگه خجالت نمیکشم خوبه؟
چشماشو ریزش کرد: اومم بذار فکر نکنم نه به چیزی کم داره!
با تعجب گفتم: چی؟! هم....
با قرار گرفتن لباش رو لبام حرف تو دهنم ماسید با چشملی گرد شده به حامد نگاه کردم که چشماشو بسته بود
داشت با لبام بازی میکرد، ناخداگاه دستم دور گردنش حلقه شد شروع کردم به همراهی کردنش، با کاری که کرد....
با گ..زی که گرفت یه اخ گفت که باز لب..شو رو لب..م گذاشت
کم کم داشتم نفس کم میاوردم، دستمو رو سینه ش گذاشتم به عقب هول دادم
ولی دریغ از یک میل تکون خوردن. دست از همکاری کردن باهاش برداشتم.
که خودش انگار فهمید خسته شدم آروم آروم ازم جدا شد...
پیشونیشو چسبوند به پیشمونیم.
همین طور که نفس نفس میزد گفت:
خوشمزه ترین چیزی که تا الان خوردم لباته
آروم گفتم: بهتره بریم بیرون، مدت زیادیه که اتاق هستیم!
از برخورد نفسای داغش تو صورتم مور مور شدم آب دهنمو قورت دادم.
مهسا: حامد بریم، بسه!
کلافه ازم فاصله گرفت یه لبخند زد: باشه گلم بریم ولی اول رژتو تمدید کن!
به لبخند زدم از جام بلند شدم رفتم سمت میز آرایشم داخل کیف آرایشم رژلب هلویی آوردم
رو لبام کشیدم. طی این مدت سنگینی نگاه حامد رو خودم حس کردم.
رژ رو داخل کیف گذاشتم برگشتم پیش حامد چشمامو ریز کردم:
خب آقا بسه منو کم نگاه کن تموم میشمااا!
همبن طور که از جاش بلند میشد گفت:
زن خودمی، دوست دارم نگاه کنم مشکلیه؟!
برگشتم داخل آینه خودمو نگاه کردم بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی مرتبه.
نگاه مو از آینه گرفتم.
نزدیک در اتاق رفتم دستمو رو دستگیره گذاشتم:
نه مشکلی نیست، بیا بریم دیگه
سری تکون داد، کنارم وایستاد دستشو پشت کمرم گذاشت
یه لبخند بهش زدم در اتاق رو باز کردم
از اتاق اومدم بیرون، پشت سرمم حامد اومد.
همه نگاه ها سمت ما چرخید، سرمو پایین انداختم اروم آروم بهشون نزدیک شدم
با صدای مادر حامد سرمو بلند کردم یه لبخند بهم زد:
خب مهسا جان دهنمونو شیرین کنیم؟
سرمو پایین انداختم: با اجازه پدر و مادرم بله!
با تموم شدن حرفم صدای دست زدنا بلند شد.
سرمو بلند کردم که چشمم خورد به نگاه عصبی حسام.
نگاه مو ازش گرفتم سعی کردم یه امشب بهش بی توجه باشم...
با صدای مامان به خودم اومد، رو به رو وایستاده بود و ظرف شیرینی جلوم گرفته بود.
آروم گفت: حواست کجاست دختر؟
ظرف رو از دستش گرفتم: هیچ جا همین جا!
سمتشون رفتم و به همه شیرینی رو تعارف کردم.
خم شدم ظرف جلو حسام گرفتم، همین طور که شیرینی برمیداشت گفت:
از این روزا خوب لذت ببر، چون به زودی اتفاقات مهمی در راهه عروسکم!
با غیض نگاه مو ازش گرفتم، سعی کردم به خودم مسلط باشم.
ظرف رو میز گذاشتم خواستم برم بشینم که صدای مادر حامد رو شنیدم.
مادر حامد: عروس خوشگلم بیا اینجا کارت دارم!
بعد به کنارش اشاره کرد. سرمو تکون دادم رفتم کنارش رو مبل نشستم...
۱۸.۷k
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.