عشق باطعم تلخ part131
#عشق_باطعم_تلخ #part131
بالکن رو باز کردم هوای تازهای به ریههام دادم، دستهام رو گذاشتم روی نرده خیره شدم به ماه...
- همیشه وقتی دلتنگت میشدم ماه، همدم تنهایم بود الان باز رفتی و باز دوباره ماه کنارمِ؛ چیمیشد به جای ماه خودت بودی؟!...چی میشد بمونی پیشم!
روی صندلی نشستم پتوی نازکی روی خودم انداختم چشمهام رو بستم، باید میخوابیدم تا فرار کنم از فکر و خیالهایی که اسم اون رو صدا میزدند.
...
بدون خوردن صبحونه ماشین پرهام رو برداشتم؛ جلوی در شهرزاد وایستادم، چون خودش زنگ زده بود جلوی در آماده بود، تا بوق زدم اومد بیرون سوار ماشین شد.
- چطوری آناجونم؟
- سلام.
نگاهی به ماشین کرد چشمکی زد.
- وضعت توپها!
لبخند غمگینی زدم و استارت ماشین رو زدم.
- وضع قلبم داغونه.
نگاهی بهم کرد.
- الهی تازه دیروز رفته که!
نفسم رو دادم بیرون دادم، دوست داشتم کل روز توی فکرش باشم؛ ولی هرچی بهش فکر میکردم دلتنگیم بیشتر میشد.
- شهرزاد گفته بودی راهکار داری!
سرش رو تکون داد نیم نگاهی بهم کرد.
- امیدوارم کمکم کنی.
- چرا که نه!
- پس باید چند مدتی نقش بازی کنی، تو هم که بلدی.
یک تار از ابروم رو دادم بالا...
- چه نقشی؟
خیره شد بهم...
- ببین اگه باید بری طرف رضا؛ بعد من بفهمم من و میخواد یا نه؟! از اون طرف وقتی بهت نزدیک شد از دوتاشون کمک میخوام هم فرحان و رضا، ببینم کی میاد برای رفع مشکلم، اونم مشکل ساختگیم!
میخوام بدونم رضا دوستم داره یا بهم خیانت میکنه؟! وقتی فهمیدم؛ تو هم بهش بگو نقشه بوده، بعد طرف حسابش میشم من!
ترمز ماشین رو با پام فشار دادم.
- جان؟
با مکث...
- ببین اصلاً میفهمی چی میگی؟! اگه پرهام بفهمه چی؟! مطمئنم اجازه نمیده.
- اولاً فعلا باخبرش نمیکنیم، دوماً تموم که شد بهش میگیم؛ فعلا نباید کسی متوجه شه، قول میدم تا آخر هفته تمومش کنیم.
با التماس نگاهم کرد.
- لطفاً قبول کن...
از یک طرف پرهام از یک طرف شهرزاد، مونده بودم قبول کنم یا نه!...
- اگه قبول نکنی منم شاید به اشتباه کاری کنم بعد پشیمون شم.
با مکث:
- خودتم گفته بودی کمکم میکنی...
آب دهنم رو قورت دادم خیره شدم به نقطه نامعلومی، نفسم رو دادم بیرون...
- کمتر از یک هفته باشه.
لبخندی زد.
- قول.
لبخند زورکی تحویلش دادم.
بغلم کرد.
- عاشقتم آنایی.
هیچ نمیدونستم کارم درسته یا نه؛ ولی امیدوارم پرهام متوجه نشه!
.....
با شهرزاد رفتیم کافیشاپ استرس داشتم چون قرار بود رضا بیاد پیش شهرزاد، منم داخل اون کافیشاپ ببینه و بعد دیگه ادامه داستان...
یک میز خوب پیدا کردم نشستم، شهرزاد هم رفت دم در تا منتظر رضا باشه، منم جوری نشستم که شک نکنه شهرزاد من رو دیده...
📓 @romano0o3
بالکن رو باز کردم هوای تازهای به ریههام دادم، دستهام رو گذاشتم روی نرده خیره شدم به ماه...
- همیشه وقتی دلتنگت میشدم ماه، همدم تنهایم بود الان باز رفتی و باز دوباره ماه کنارمِ؛ چیمیشد به جای ماه خودت بودی؟!...چی میشد بمونی پیشم!
روی صندلی نشستم پتوی نازکی روی خودم انداختم چشمهام رو بستم، باید میخوابیدم تا فرار کنم از فکر و خیالهایی که اسم اون رو صدا میزدند.
...
بدون خوردن صبحونه ماشین پرهام رو برداشتم؛ جلوی در شهرزاد وایستادم، چون خودش زنگ زده بود جلوی در آماده بود، تا بوق زدم اومد بیرون سوار ماشین شد.
- چطوری آناجونم؟
- سلام.
نگاهی به ماشین کرد چشمکی زد.
- وضعت توپها!
لبخند غمگینی زدم و استارت ماشین رو زدم.
- وضع قلبم داغونه.
نگاهی بهم کرد.
- الهی تازه دیروز رفته که!
نفسم رو دادم بیرون دادم، دوست داشتم کل روز توی فکرش باشم؛ ولی هرچی بهش فکر میکردم دلتنگیم بیشتر میشد.
- شهرزاد گفته بودی راهکار داری!
سرش رو تکون داد نیم نگاهی بهم کرد.
- امیدوارم کمکم کنی.
- چرا که نه!
- پس باید چند مدتی نقش بازی کنی، تو هم که بلدی.
یک تار از ابروم رو دادم بالا...
- چه نقشی؟
خیره شد بهم...
- ببین اگه باید بری طرف رضا؛ بعد من بفهمم من و میخواد یا نه؟! از اون طرف وقتی بهت نزدیک شد از دوتاشون کمک میخوام هم فرحان و رضا، ببینم کی میاد برای رفع مشکلم، اونم مشکل ساختگیم!
میخوام بدونم رضا دوستم داره یا بهم خیانت میکنه؟! وقتی فهمیدم؛ تو هم بهش بگو نقشه بوده، بعد طرف حسابش میشم من!
ترمز ماشین رو با پام فشار دادم.
- جان؟
با مکث...
- ببین اصلاً میفهمی چی میگی؟! اگه پرهام بفهمه چی؟! مطمئنم اجازه نمیده.
- اولاً فعلا باخبرش نمیکنیم، دوماً تموم که شد بهش میگیم؛ فعلا نباید کسی متوجه شه، قول میدم تا آخر هفته تمومش کنیم.
با التماس نگاهم کرد.
- لطفاً قبول کن...
از یک طرف پرهام از یک طرف شهرزاد، مونده بودم قبول کنم یا نه!...
- اگه قبول نکنی منم شاید به اشتباه کاری کنم بعد پشیمون شم.
با مکث:
- خودتم گفته بودی کمکم میکنی...
آب دهنم رو قورت دادم خیره شدم به نقطه نامعلومی، نفسم رو دادم بیرون...
- کمتر از یک هفته باشه.
لبخندی زد.
- قول.
لبخند زورکی تحویلش دادم.
بغلم کرد.
- عاشقتم آنایی.
هیچ نمیدونستم کارم درسته یا نه؛ ولی امیدوارم پرهام متوجه نشه!
.....
با شهرزاد رفتیم کافیشاپ استرس داشتم چون قرار بود رضا بیاد پیش شهرزاد، منم داخل اون کافیشاپ ببینه و بعد دیگه ادامه داستان...
یک میز خوب پیدا کردم نشستم، شهرزاد هم رفت دم در تا منتظر رضا باشه، منم جوری نشستم که شک نکنه شهرزاد من رو دیده...
📓 @romano0o3
۷.۳k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.