فبک عشق غمارباز
پارت۶
گلوریا: مچ دستمو گرفت
جونگ کوک: رز...لط.فا..ن.رو...پیش.م...بمون..از.ت..خواه.ش.می..کنم
گلوریا: (یه لحظه نمیدونم چرا دلم براش سوخت برای همین رو تخت پیشش نشستم و یهو خوابم برد)
صبح🌌🌌
جونگ کوک: با درد سرم از خواب بلندشدم.....اوففف چقدر سرم بد درد میکنه انگار خیلی خوردم
برگشتم دیدم گلوریا نشسته خوابیده.........دیشب.....وای......من گند زدم........
اروم بلند شدمو بغلش کردم و اروم رچ تخت گذاشتمش و روش پتو کشیدم خیلی کیوت خوابیده بود
همینجوری بهش زل زده بودم که یهو فهمیدم بیدار شده
گلوریا: احساس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه چشامو باز کردم دیدم جونگ کوک بهم زل زده..........اممم..صبحبخیر
جونگ کوک: یهو به خودم اومدم..با حالت جدی گفتم صبح بخیر....
خب دیشب من خیلی
گلوریا: اره خیلی مست بودی.........
جونگ کوک: اون حرفام.....
گلوریا: میدونم..لازم نیست برام توضیع بدید
جونگ کوک: اوکی......الان که بیدار شدی برو برام صبحونه درست کن
گلوریا: باشه الان میرم....
داشتم میرفتم که....
جونگ کوک: راستی امشب ساعت هشت شب یه مهونی دعوتیم حاضر باش
گلوریا: اما مگه من خدمتکارت نیستم
جونگ کوک: از این به بعد هر چی میگم باید بگی چشم فقط همین فهمیدی؟
گلوریا: اره..........رفتم اشپزخونه و صبحونه رو اماده کردم و میز و چیدم......از پله ها اومد پایین و نشست سر میز
اگه چیزی خواستی بهم بگو...........
جونگ کوک: بشین
گلوریا: بله؟
جونگ کوک: نمیشنوی؟؟گفتم بشین و صبحونه بخور
گلوریا: با.شه.....نشستم.........
جونگ کوک: لباسی که برای شب باید بپوشی رو رو تخت گذاشتن اونو میپوشی یه چیزاییم باید تو مهمونی رعایت کنی که به خدمتکار توضیع دادم اون بهت میگه تا ساعت هفت و نیم اماده باش
گلوریا: باشه
بعد اینکه صبحونه رو خورد بلند شدو کتشو پوشید و رفت
منم بلند شدم و میز و جمع کردم و یسری کار کردم
و ساعت پنج و نیم شد
رفتم حموم ......بعد نیم ساعت اومدم بیرون موهامو خشک کردم.......موهامو به مدل خوشگل درست کردم و خودم و ارایش کردم و یه رژ قرمز زدم ساعت و نگاه کردم...............ساعت هفت و ربع بود لباسمم پوشیدم تو ایینه قدی خودمو نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم صدای ماشین اومد کیفمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم
جونگ کوک: وقتی سوار ماشین شد با دیدنش همینجوری موندم بعد چند دقیقه به خودم اومدم .......خیلی خوشگل شدی
گلوریا: تو هم همینطور خیلی خوشتیپ شدی
بعد به راننده گفت که حرکت بکنه
رز: نمیدونستم تهیونگ میاد مهمونی یا نه دیگه اماده شده بودم کیفمو برداشتم یهو صدای ماشین اومد فکر کردم رانندمه ولی وقتی رفتم بیرون دیدم تهیونگ جلوی ماشین با یه پوزخند وایساده خیلی خوشحال شده بودم و با هیجان رفتم سمتش
تهیونگ: سلامم😎اوهه یسسس برگرد....امم...خیلی سکسی شدی....
رز: ممنونم......تو هم خیلی خوشتیپ شدی
تهیونگ: ممنون....بیا سوارشو
رز: مگه نگفتی با یه دختر قرار داری؟؟؟
تهیونگ: خب گفتم ولش کن از قرار کاری که مهمتر نیست
رز: عجیبه.......به هر حال خیلی خوشحال شدم
گلوریا: مچ دستمو گرفت
جونگ کوک: رز...لط.فا..ن.رو...پیش.م...بمون..از.ت..خواه.ش.می..کنم
گلوریا: (یه لحظه نمیدونم چرا دلم براش سوخت برای همین رو تخت پیشش نشستم و یهو خوابم برد)
صبح🌌🌌
جونگ کوک: با درد سرم از خواب بلندشدم.....اوففف چقدر سرم بد درد میکنه انگار خیلی خوردم
برگشتم دیدم گلوریا نشسته خوابیده.........دیشب.....وای......من گند زدم........
اروم بلند شدمو بغلش کردم و اروم رچ تخت گذاشتمش و روش پتو کشیدم خیلی کیوت خوابیده بود
همینجوری بهش زل زده بودم که یهو فهمیدم بیدار شده
گلوریا: احساس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه چشامو باز کردم دیدم جونگ کوک بهم زل زده..........اممم..صبحبخیر
جونگ کوک: یهو به خودم اومدم..با حالت جدی گفتم صبح بخیر....
خب دیشب من خیلی
گلوریا: اره خیلی مست بودی.........
جونگ کوک: اون حرفام.....
گلوریا: میدونم..لازم نیست برام توضیع بدید
جونگ کوک: اوکی......الان که بیدار شدی برو برام صبحونه درست کن
گلوریا: باشه الان میرم....
داشتم میرفتم که....
جونگ کوک: راستی امشب ساعت هشت شب یه مهونی دعوتیم حاضر باش
گلوریا: اما مگه من خدمتکارت نیستم
جونگ کوک: از این به بعد هر چی میگم باید بگی چشم فقط همین فهمیدی؟
گلوریا: اره..........رفتم اشپزخونه و صبحونه رو اماده کردم و میز و چیدم......از پله ها اومد پایین و نشست سر میز
اگه چیزی خواستی بهم بگو...........
جونگ کوک: بشین
گلوریا: بله؟
جونگ کوک: نمیشنوی؟؟گفتم بشین و صبحونه بخور
گلوریا: با.شه.....نشستم.........
جونگ کوک: لباسی که برای شب باید بپوشی رو رو تخت گذاشتن اونو میپوشی یه چیزاییم باید تو مهمونی رعایت کنی که به خدمتکار توضیع دادم اون بهت میگه تا ساعت هفت و نیم اماده باش
گلوریا: باشه
بعد اینکه صبحونه رو خورد بلند شدو کتشو پوشید و رفت
منم بلند شدم و میز و جمع کردم و یسری کار کردم
و ساعت پنج و نیم شد
رفتم حموم ......بعد نیم ساعت اومدم بیرون موهامو خشک کردم.......موهامو به مدل خوشگل درست کردم و خودم و ارایش کردم و یه رژ قرمز زدم ساعت و نگاه کردم...............ساعت هفت و ربع بود لباسمم پوشیدم تو ایینه قدی خودمو نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم صدای ماشین اومد کیفمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم
جونگ کوک: وقتی سوار ماشین شد با دیدنش همینجوری موندم بعد چند دقیقه به خودم اومدم .......خیلی خوشگل شدی
گلوریا: تو هم همینطور خیلی خوشتیپ شدی
بعد به راننده گفت که حرکت بکنه
رز: نمیدونستم تهیونگ میاد مهمونی یا نه دیگه اماده شده بودم کیفمو برداشتم یهو صدای ماشین اومد فکر کردم رانندمه ولی وقتی رفتم بیرون دیدم تهیونگ جلوی ماشین با یه پوزخند وایساده خیلی خوشحال شده بودم و با هیجان رفتم سمتش
تهیونگ: سلامم😎اوهه یسسس برگرد....امم...خیلی سکسی شدی....
رز: ممنونم......تو هم خیلی خوشتیپ شدی
تهیونگ: ممنون....بیا سوارشو
رز: مگه نگفتی با یه دختر قرار داری؟؟؟
تهیونگ: خب گفتم ولش کن از قرار کاری که مهمتر نیست
رز: عجیبه.......به هر حال خیلی خوشحال شدم
۱۶۳.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.