برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟖



جونگکوک: عمرا من هیچوقت این کارو نکردم و نمیکنم....
جیمین: بحث نکن جئون...زود باش...من میرم تا وسایل رو از اجوما بگیرم...

با صدای قدم های اون پسره فهمیدم که از اتاق بیرون رفت....متوجه نگاه سنگین جونگکوک شدم و سعی کردم اصلا تکون نخورم ....حدود ۳ دقیقه بهم زل زده بود دیگه داشتم خسته میشدم که یهو از رو تخت بلندم کرد و منو تو بغل گرمش گرفت و از اتاق بیرون رفت...قلبم از این حرکت یهوییش داشت از جاش درمیومد .. تا کل مسیر اتاق عطر تلخش به بینیم میخورد...محکم تر منو به خودش فشرد که باعث شد قلبم بیشتر از قبل بلرزه...میتونستم عضله های سفت‌و سختش رو لز زیر لباسش حس کنم...با احتیاط از آغوش گرم جئون روی تخت سرد و نرم اتاق گذاشته شدم

متوجه آمدن اون پسره شدم که بالای سرم امد اول از پهلوهام شروع کرد و بعد شلوارم رو کمی بالا داد و زانوهام رو پانسمان کرد...
رسید به صورتم سعی کردم تکون نخورم بعد از اینکه صورتم تموم شد نوبت سرم بود....

جیمین: جونگکوک...
جونگکوک: بله؟
جیمین: بیا کمک کن...
متوجه گرمای تنش که بهم نزدیک بود رو شدم

جیمین: بیا بشین رو تخت و سرش رو کج کن

جونگکوک هم بدون حرفی نشست رو تخت آروم از شونه هام گرفت و آروم منو به پهلو خوابوند و سرم رو گذاشت رو پاش...باز باعث شدش قلب مسخره‌ی من تند بتپه...
موهای بلندم رو جمع کرد و اون پسره کارش رو شروع کرد...
انقدر کارش طول کشید که حوصله‌ی من مثل جونگکوک سر رفت....و شروع به بازی کردن با موهام کرد...
جیمین: هی جونگکوک داری چیکار میکنی؟
سریع از کارش دست برداشت و گفت...
جونگکوک: ه..هیچی....
جیمین: خب کارم تموم شد ....من فقط برام سواله که چرا تا الان بیدار نشده...
جونگکوک: نمیدونم...میخوای بیدارش کنم...
جیمین: اره بیدارش کن...
یهو صورتم خیس اب شد و از سردی آب لرز شدیدی گرفتم و با گفت هینی سریع از جام بلند شدم...
دستی به چشمای خیسم کشیدم و به اون دوتا نگاهی کردم....
اون پسره خندید و گفت...
جیمین: گفتم بیدارش کن...ولی نه اینطوری...
جونگکوک هم یه نگاهی به موش آب کشیده شدنم کرد و پوزخندی زد....
پسره جلو اومد و گفت...
جیمین: حالت خوبه ...جاییت درد نمیکنه...
سرم رو به معنای نه تکون دادم
جونگکوک: خب خوبه...بلند شو لباس هات رو عوض کن و کارت رو شروع کن...

چییی بعد از این همه بلایی که سرم آورده میگه کارت رو شروع کن..فکرم رفت به اون جایی که داشتن درموردم حرفای عجیب میزدن ... جونگکوک یه مافیاست هر کاری ممکنه باهام بکنه...اما..اما...اگه منو بشناسه چی...؟..یعنی مثل قبل باهام مهربون و دوستانه رفتار میکنه ؟...شاید..شاید..بتونم که دوباره مثل قدیما کنار جونگکوک و مامان لیا و...بقیه خوب زندگی کنم..نباید فرصتم رو از دست بدم الان بهترین وقته...باید بهش بگم...ادامه‌ش جا نشد
دیدگاه ها (۵۴)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟗نباید فرصتم رو از دست بدم...الان بهترین و...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟎هنوز توی تعجب بودم...این...این...جونگکوکی...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟕جیمین: اون دختره چی شد؟سوال های تکراریش د...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟔( ویو جونگکوک )خیلی عصبانی شده بودم چند و...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط