• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part148
#leoreza
با ترس از اتاق خارج شد بدون اینکه اهمیت بدم دست خونیم نشستم رو کاناپه
با دو انگشت پیشونیم رو ماساژ میدادم تا کمی از درد اش تسکین کنِ
امت بی فایده بود
_کار خودِ لعنتی ش بود، تا فهمید داره دستش رو میشه همچنین غلطی کرد
در اتاق بی پروا باز شد با دیدنم اخمی کرد و درو بست
نشست کنارم
امیر: چیکار کردی با دستت پاشو خودتو جمع و جور کن ، زنگ زدم پلیس ها بیان اینجوری بهتره
_چجوری خودم جمع و جور کنم تا فهمید گند زد به همه چی میفهمی اینو دیگه هیچی تو دستم نیست...کپی ، اصل همه چی رو برده
امیر: باشه رضا ، دیگه ولش کن الان اگه با پلیس ها قدم به قدم برداریم خوبه یکم دیگه میاد...من برم کمک های اولیه رو بیارم
از اتاق رفت بیرون گوشیم زنگ خورد که ریجکت اش کردم ، برای بار هزارم پانیذ زنگ میزد
نمیخواستم بخاطر این مسائل اون رو ناراحت کنم ؛ گوشی رو خاموش کردم
امیر و چند تا از پلیس ها وارد اتاق شدن نشستن
سرهنگ: آقای؟
_برزگر هستم
امیر مشغول بستم دستم شد
سرهنگ: چجوری سرقت رخ داد و اون فلشی که میگن چه چیزی هست توش؟
نفسی گرفتم تا ماجرا رو توضیح بدم همه رو گفتم تک به تک کار های شهرام
از اختلاص تا جرم هاش
کشیدن دلار هایی که پدرم براش زحمت کشیده بود و کل اتفاقات این ماه اخیر
* * * * * *
سمت ماشین رفتم که یا صدای امیر سمتش برگشتم
امیر: درباره امروز سعی کن زیاد فکر نکنی باشه
سری تکون دادم
امیر: مراقبت کن ، خدافظ
_خدافظ
سوار ماشین شدم و با یه حرکت سریع از پارکینگ اومدم بیرون شب شده بود از نیمه های شب گذشته بود
راهی که هروز ۱ ساعت میومدم
۲ ساعت و نیم رسیدم خونه انقدر فکر کرده بودم مغزم طاق برداشته بود ، بی حوصله از راهرو و پله ها گذشتم
روبروی در وایستادم چشم بستم
_آروم وارد اتاق میشی رضا ، اون تقصیری نداره
نفسی گرفتم و وارد اتاق شدم تو تاریکی فرو رفته بود ، لباس ها رو عوض کردم از کشو
مسکینی برداشتم و انداختم
رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم از حالا به بعد چی میشد
پانیذ : چرا جواب گوشیت رو نمیدی میدونی چقدر زنگ زدم
نگاهی بهش کردم
_حتما کار داشتم که جواب ندادم
دستش رو گذاشت رو دستی که پانسمان شده بود
پانیذ: کارت اینه......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part148
#leoreza
با ترس از اتاق خارج شد بدون اینکه اهمیت بدم دست خونیم نشستم رو کاناپه
با دو انگشت پیشونیم رو ماساژ میدادم تا کمی از درد اش تسکین کنِ
امت بی فایده بود
_کار خودِ لعنتی ش بود، تا فهمید داره دستش رو میشه همچنین غلطی کرد
در اتاق بی پروا باز شد با دیدنم اخمی کرد و درو بست
نشست کنارم
امیر: چیکار کردی با دستت پاشو خودتو جمع و جور کن ، زنگ زدم پلیس ها بیان اینجوری بهتره
_چجوری خودم جمع و جور کنم تا فهمید گند زد به همه چی میفهمی اینو دیگه هیچی تو دستم نیست...کپی ، اصل همه چی رو برده
امیر: باشه رضا ، دیگه ولش کن الان اگه با پلیس ها قدم به قدم برداریم خوبه یکم دیگه میاد...من برم کمک های اولیه رو بیارم
از اتاق رفت بیرون گوشیم زنگ خورد که ریجکت اش کردم ، برای بار هزارم پانیذ زنگ میزد
نمیخواستم بخاطر این مسائل اون رو ناراحت کنم ؛ گوشی رو خاموش کردم
امیر و چند تا از پلیس ها وارد اتاق شدن نشستن
سرهنگ: آقای؟
_برزگر هستم
امیر مشغول بستم دستم شد
سرهنگ: چجوری سرقت رخ داد و اون فلشی که میگن چه چیزی هست توش؟
نفسی گرفتم تا ماجرا رو توضیح بدم همه رو گفتم تک به تک کار های شهرام
از اختلاص تا جرم هاش
کشیدن دلار هایی که پدرم براش زحمت کشیده بود و کل اتفاقات این ماه اخیر
* * * * * *
سمت ماشین رفتم که یا صدای امیر سمتش برگشتم
امیر: درباره امروز سعی کن زیاد فکر نکنی باشه
سری تکون دادم
امیر: مراقبت کن ، خدافظ
_خدافظ
سوار ماشین شدم و با یه حرکت سریع از پارکینگ اومدم بیرون شب شده بود از نیمه های شب گذشته بود
راهی که هروز ۱ ساعت میومدم
۲ ساعت و نیم رسیدم خونه انقدر فکر کرده بودم مغزم طاق برداشته بود ، بی حوصله از راهرو و پله ها گذشتم
روبروی در وایستادم چشم بستم
_آروم وارد اتاق میشی رضا ، اون تقصیری نداره
نفسی گرفتم و وارد اتاق شدم تو تاریکی فرو رفته بود ، لباس ها رو عوض کردم از کشو
مسکینی برداشتم و انداختم
رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم از حالا به بعد چی میشد
پانیذ : چرا جواب گوشیت رو نمیدی میدونی چقدر زنگ زدم
نگاهی بهش کردم
_حتما کار داشتم که جواب ندادم
دستش رو گذاشت رو دستی که پانسمان شده بود
پانیذ: کارت اینه......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.