• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part121
#leoreza
پرستار از اتاق رفت بیرون کنار تخت نشستم
_چطوری درد نداره که؟
چون بهش اکسیژن وصل بود با اکتفا سر
دستش رو گذاشت رو سینش تا ماساژ بده
دستش رو کنار زدم و خودم ماساژ دادم
_چرا خبر ندادی که حالت بده حداقل به نگهبان میگفتی
دستش رو برد سمت ماسک اکسیژن و برش داشت
سریع مانعش شدم
_داری چیکار میکنی مگه نگفت تا نیم ساعت بمونه حداقل
چشم بست و دیگه چیزی نگفتم
وقتی مطمئن شدم خوابید بلند شدم پنجره اتاق رو باز کردم
سیگاری روشن کردم و به بیرون نگاه کردم چند پوک زدم که در اتاق باز شد دیانا اومد تو
دیانا: چطوره خوبه
_خوبه تازه خوابیده
پوک دیگه ای زدم و
نشست رو صندلی کنار تخت
دیانا: تا زنگ زدی اومدم مردم تا برسم...چیشد که اینجوری شد
سیگار رو انداختم پایین و تکیه دادم به دیوار
_صبح بلند شد بره بیرون از حال رفت
نگاه کلافه ای بهم کرد
دیانا: حتما قرصاش تموم شده وگرنه اصن زیاد اینجوری نمیشد به جز یه بار
نفسی گرفتم و لب زدم
_میرم کارای ترخیص رو انجام بدم
از اتاق رفتم بیرون و به سمت پذیرش رفتم
بعد از اینکه هزینه ها رو پرداخت کردم رفتم داروخونه
* * * * * *
دیانا از دستش گرفته بود در ماشین رو باز کردم نشست
با دیانا سوار شدیم و راه افتادیم
دیانا: خوبی دیگه
نفس کلافه ای کشید
پانیذ : بخدا حالم خوبم چرا انقدر نگرانین
_متوجه ای چی میگی از حال رفتی تا بیارمت بیمارستان مردم و زنده شدم
دیانا: چرا دیشب خبر ندادی که داروهات تموم شده
پانیذ: بخدا خسته بودم فکر نمیکردم انقدر جدی بشه دردش
سری نشونه تاسف تکون دادم
_یه شب ازت دور موندم ببین با خودت چیکار کردی بماند ک....
پانیذ: باشه خوبم دیگه تموم شد
جلو خونه نگه داشتم دیانا خدافظی کرد و رفت
راه عمارت رو در پیش گرفتم
پانیذ: بابات حالش خوبه
_آره خوبه
حرفی دیگه ای نزد تا برسیم .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part121
#leoreza
پرستار از اتاق رفت بیرون کنار تخت نشستم
_چطوری درد نداره که؟
چون بهش اکسیژن وصل بود با اکتفا سر
دستش رو گذاشت رو سینش تا ماساژ بده
دستش رو کنار زدم و خودم ماساژ دادم
_چرا خبر ندادی که حالت بده حداقل به نگهبان میگفتی
دستش رو برد سمت ماسک اکسیژن و برش داشت
سریع مانعش شدم
_داری چیکار میکنی مگه نگفت تا نیم ساعت بمونه حداقل
چشم بست و دیگه چیزی نگفتم
وقتی مطمئن شدم خوابید بلند شدم پنجره اتاق رو باز کردم
سیگاری روشن کردم و به بیرون نگاه کردم چند پوک زدم که در اتاق باز شد دیانا اومد تو
دیانا: چطوره خوبه
_خوبه تازه خوابیده
پوک دیگه ای زدم و
نشست رو صندلی کنار تخت
دیانا: تا زنگ زدی اومدم مردم تا برسم...چیشد که اینجوری شد
سیگار رو انداختم پایین و تکیه دادم به دیوار
_صبح بلند شد بره بیرون از حال رفت
نگاه کلافه ای بهم کرد
دیانا: حتما قرصاش تموم شده وگرنه اصن زیاد اینجوری نمیشد به جز یه بار
نفسی گرفتم و لب زدم
_میرم کارای ترخیص رو انجام بدم
از اتاق رفتم بیرون و به سمت پذیرش رفتم
بعد از اینکه هزینه ها رو پرداخت کردم رفتم داروخونه
* * * * * *
دیانا از دستش گرفته بود در ماشین رو باز کردم نشست
با دیانا سوار شدیم و راه افتادیم
دیانا: خوبی دیگه
نفس کلافه ای کشید
پانیذ : بخدا حالم خوبم چرا انقدر نگرانین
_متوجه ای چی میگی از حال رفتی تا بیارمت بیمارستان مردم و زنده شدم
دیانا: چرا دیشب خبر ندادی که داروهات تموم شده
پانیذ: بخدا خسته بودم فکر نمیکردم انقدر جدی بشه دردش
سری نشونه تاسف تکون دادم
_یه شب ازت دور موندم ببین با خودت چیکار کردی بماند ک....
پانیذ: باشه خوبم دیگه تموم شد
جلو خونه نگه داشتم دیانا خدافظی کرد و رفت
راه عمارت رو در پیش گرفتم
پانیذ: بابات حالش خوبه
_آره خوبه
حرفی دیگه ای نزد تا برسیم .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.