رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
صدای تفنگ روی سرم رژه میرفت.
ولی من و یونگی دیگه ندوییدیم..
چون اون کسی که تیر خورده بود..
جین بود..!
با چشمای خودم دیدم که وایساد جلوی منو و یونگی تا تیر ها به خودش بخوره..
بدنم میلرزید..
دوباره صدای تیر تفنگ اومد ولی خشابش خالی بود. یونگی با عصبانیت رفت سراغ اون دوتا.
با دستای لرزون بازوشو گرفتم..
من: جین..خ..خوبی؟
اما همون لحظه چشماش بسته شد و افتاد توی بغل من..
اشکام سرازیر شدن..
اگه چیزیش بشه..
نه..من میمیرم..
اروم جین و روی زمین گذاشتم و با دستای لرزونم رفتم سراغ گوشیم و به آمبولانس زنگ زدم.
یونگی بغض کرده بود ولی گریه نمیکرد.
اون دوتا عوضی ها هم انقد از یونگی خورده بودن که بیهوش شده بودن.
و دوباره پشت بندش به پلیس زنگ زدم.
یونگی جین و بلند کرد و بردش روی کاناپه گذاشتش.
هرچی نفس عمیق میکشیدم نفسم بالا نمیومد.
یه لیوان برداشتم و زره آب خوردم ولی باز حالم خوب نبود.
چشمام تار میدید و دنیا دور سرم میچرخید..
دستمو زدم به صندلی تا بشینم ولی یهو سیاهی مطلق..
#یونگی
خدایا..بلایی سر جین نیاد..
بغض لعنتیمو قورت میدادم و جین و صدا میزدم..
کاش من جاش تیر خورده بودم..کاششش..
با صدای صندلی سرمو چرخوندم که دیدم همون دختره جیسو افتاده روی زمین و کاشی ها خونیه..
یعنی چی..
رفتم بالای سرش ولی چشماش بسته بود.
بازوش تیر خورد بود..
لعنتیی..
چرا من ندیدمممم.
چهره پاک ومعصومی داشت و چشماش به شدت برام آشنا بود..
تکونش میدادم ولی بیهوش بود.
چراااااا آمبولانسسسس نمیرسههههه...
صدای آژیر و که شنیدم مث فشنگ رفتم دم در.
پرستارا تا منو دیدن تعجب کردن و شروع کردن حرف زدن.
باباااااا دوتا آدم داره میمیره اونوقت این وایساده اینجااا.
برانکارد و آوردن و جین بردن..
کاش زودتر خوب بشی هیونگی..
اما..
یه آمبولانس اومده!
پس جیسو چی؟
لعنتییییییی.
بدون فکر کردن جیسو رو گرفتم بغلم و در خونه رو قفل کردم.
چقد سبک بود.
جیسو رو گذاشتم روی صندلی پشت ماشین و دنبال آمبولانس رفتم.
وای من چقد سر این پارت واسه جین و جیسو گریه کردم😂💔
پارت¹⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
صدای تفنگ روی سرم رژه میرفت.
ولی من و یونگی دیگه ندوییدیم..
چون اون کسی که تیر خورده بود..
جین بود..!
با چشمای خودم دیدم که وایساد جلوی منو و یونگی تا تیر ها به خودش بخوره..
بدنم میلرزید..
دوباره صدای تیر تفنگ اومد ولی خشابش خالی بود. یونگی با عصبانیت رفت سراغ اون دوتا.
با دستای لرزون بازوشو گرفتم..
من: جین..خ..خوبی؟
اما همون لحظه چشماش بسته شد و افتاد توی بغل من..
اشکام سرازیر شدن..
اگه چیزیش بشه..
نه..من میمیرم..
اروم جین و روی زمین گذاشتم و با دستای لرزونم رفتم سراغ گوشیم و به آمبولانس زنگ زدم.
یونگی بغض کرده بود ولی گریه نمیکرد.
اون دوتا عوضی ها هم انقد از یونگی خورده بودن که بیهوش شده بودن.
و دوباره پشت بندش به پلیس زنگ زدم.
یونگی جین و بلند کرد و بردش روی کاناپه گذاشتش.
هرچی نفس عمیق میکشیدم نفسم بالا نمیومد.
یه لیوان برداشتم و زره آب خوردم ولی باز حالم خوب نبود.
چشمام تار میدید و دنیا دور سرم میچرخید..
دستمو زدم به صندلی تا بشینم ولی یهو سیاهی مطلق..
#یونگی
خدایا..بلایی سر جین نیاد..
بغض لعنتیمو قورت میدادم و جین و صدا میزدم..
کاش من جاش تیر خورده بودم..کاششش..
با صدای صندلی سرمو چرخوندم که دیدم همون دختره جیسو افتاده روی زمین و کاشی ها خونیه..
یعنی چی..
رفتم بالای سرش ولی چشماش بسته بود.
بازوش تیر خورد بود..
لعنتیی..
چرا من ندیدمممم.
چهره پاک ومعصومی داشت و چشماش به شدت برام آشنا بود..
تکونش میدادم ولی بیهوش بود.
چراااااا آمبولانسسسس نمیرسههههه...
صدای آژیر و که شنیدم مث فشنگ رفتم دم در.
پرستارا تا منو دیدن تعجب کردن و شروع کردن حرف زدن.
باباااااا دوتا آدم داره میمیره اونوقت این وایساده اینجااا.
برانکارد و آوردن و جین بردن..
کاش زودتر خوب بشی هیونگی..
اما..
یه آمبولانس اومده!
پس جیسو چی؟
لعنتییییییی.
بدون فکر کردن جیسو رو گرفتم بغلم و در خونه رو قفل کردم.
چقد سبک بود.
جیسو رو گذاشتم روی صندلی پشت ماشین و دنبال آمبولانس رفتم.
وای من چقد سر این پارت واسه جین و جیسو گریه کردم😂💔
۲.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.