طوفان عشق پارت ده مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_ده #مهدیه_عسگری
آب دهنمو قورت دادم و با شک گفتم:دیشب!!..
سری تکون داد و گفت:دیشب چی؟!....
مستقیم به چشماش خیره شدم و گفتم:دقیقا دیشب چیشد؟!....
لبخند شیطونی زد و گفت:ای شیطون انگار توهم خیلی از دیشب خوشت اومده!!!!....
با خشم نگاش کردم و اومدم دهنمو باز کنم و چهارتا بد و بیراه بارش کنم که دستشو گرفت جلومو گفت:خیلی خب خیلی خب جبهه نگیر....
بعدم دستی تو موهای پرپشتش کشید و گفت:دیشب بعد از اینکه بیهوشت کردم و اوردمت اینجا زنگ زدم به پلیس که بریزن تو باغ....
با شنیدن این حرفش با بهت نیم خیز شدم که زیر دلم تیر کشید که اهمیتی ندادم و گفتم: مهلقا...مهلقا چیشد؟!....
لباشو کج کرد و نگاهی مستقیم به چشمام انداخت و گفت:خب من برای اینکه مهلقا از نبودت باخبر نشه و کاری نکنه اون کارو کردم...
آب دهنمو قورت دادم و با شک گفتم:دیشب!!..
سری تکون داد و گفت:دیشب چی؟!....
مستقیم به چشماش خیره شدم و گفتم:دقیقا دیشب چیشد؟!....
لبخند شیطونی زد و گفت:ای شیطون انگار توهم خیلی از دیشب خوشت اومده!!!!....
با خشم نگاش کردم و اومدم دهنمو باز کنم و چهارتا بد و بیراه بارش کنم که دستشو گرفت جلومو گفت:خیلی خب خیلی خب جبهه نگیر....
بعدم دستی تو موهای پرپشتش کشید و گفت:دیشب بعد از اینکه بیهوشت کردم و اوردمت اینجا زنگ زدم به پلیس که بریزن تو باغ....
با شنیدن این حرفش با بهت نیم خیز شدم که زیر دلم تیر کشید که اهمیتی ندادم و گفتم: مهلقا...مهلقا چیشد؟!....
لباشو کج کرد و نگاهی مستقیم به چشمام انداخت و گفت:خب من برای اینکه مهلقا از نبودت باخبر نشه و کاری نکنه اون کارو کردم...
۴.۲k
۲۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.