فیک:"بزار نجاتت بدم"۲۹
ا.ت کلهی سحر که خورشیدم کپهی مرگشوگذاشته بود عین خروس بی محل چشمای قرمزشو به روی دنیای نکبت گشود !
(خو آدم حسابی...آدم وقتی تو بغل دوست پسر جذابشه احیانا نباید تا سه ظهر بخوابه؟)
درد زیادی تو سرش حس میکرد(والا من اگه این همه مست کرده بودم الان زنده نبودم!)و هنوز نمیتونست درست ببینه
یه چند دقیقه بعد که چشماش وا شد دید که دستای جونگ کوک دورش حلقه شده و کوک خیلی آروم خوابیده
هرچقدر تلاش کرد نتونست از میون دستاش بیاد بیرون
پس مجبور شد بیدارش کنه! :
هوی...
*آقای جئون داره هفت پادشاهو خواب میبینه*
ا.ت: جئون جونگ کوک
*آقای جئون خوابش سنگینه*
ا.ت: هوی !
*آقای جئون...
ا.ت:مرگو آقای جئون آقای جئون! بیدارش میکنی یانه؟
باشه بابا! چرا جوش میاری حالا...
جونگ کوک بدون اینکه به خودش زحمت بده از چشاشو وا کنه گفت: هوم؟
ا.ت:ولم کن
جونگ کوک جای اینکه ا.ت رو ول کنه پاهاشم روی پاهای ا.ت انداخت:
نه...
ا.ت:ایشششش بزار برمممم هنوز یه بچ مونده که زنده مونده! د ولم کننننن
جونگ کوک:ا.ت...ا.ت
ا.ت:اون دخترهی هیز هرزه هنوز زندسسس
جونگ کوک یهو با صدای بمی داد زد:
ا.ت!
ا.ت به یکباره ساکت شد و از دستو پا زدن دست کشید:
جونگ کوک:بس کن...همین حالاشم سه نفرو توی دو شب متوالی کشتی! پلیس ردتو میگیره!
ا.ت با حرص گفت:
ولی اون بچ هنوز زندس...
جونگ کوک:بیخیالش شو ا.ت! همین حالا هم دوتا از بهترین دوستاشو کشتی! مردن که فقط نفس نکشیدن نیست!
جونگ کوک نفسی کشید
سر ا.ت رو به سینش چسبوند و سعی کرد دوباره بخوابه:
تازشم...تو صبح نمیتونی کسیو بکشی...چند ساعت دیگه هم باید بریم دانشگاه...دیرمون میشه
ا.ت که دید تلاش فایدهای نداره دوباره چشماشو بست تا بخوابه
جونگ کوک راست میگفت
اون الانشم مرده !
خیلی دلش میخواست نظاره گر مرگ تدریجی اون بچ باشه...
.
.
.
계속
(خو آدم حسابی...آدم وقتی تو بغل دوست پسر جذابشه احیانا نباید تا سه ظهر بخوابه؟)
درد زیادی تو سرش حس میکرد(والا من اگه این همه مست کرده بودم الان زنده نبودم!)و هنوز نمیتونست درست ببینه
یه چند دقیقه بعد که چشماش وا شد دید که دستای جونگ کوک دورش حلقه شده و کوک خیلی آروم خوابیده
هرچقدر تلاش کرد نتونست از میون دستاش بیاد بیرون
پس مجبور شد بیدارش کنه! :
هوی...
*آقای جئون داره هفت پادشاهو خواب میبینه*
ا.ت: جئون جونگ کوک
*آقای جئون خوابش سنگینه*
ا.ت: هوی !
*آقای جئون...
ا.ت:مرگو آقای جئون آقای جئون! بیدارش میکنی یانه؟
باشه بابا! چرا جوش میاری حالا...
جونگ کوک بدون اینکه به خودش زحمت بده از چشاشو وا کنه گفت: هوم؟
ا.ت:ولم کن
جونگ کوک جای اینکه ا.ت رو ول کنه پاهاشم روی پاهای ا.ت انداخت:
نه...
ا.ت:ایشششش بزار برمممم هنوز یه بچ مونده که زنده مونده! د ولم کننننن
جونگ کوک:ا.ت...ا.ت
ا.ت:اون دخترهی هیز هرزه هنوز زندسسس
جونگ کوک یهو با صدای بمی داد زد:
ا.ت!
ا.ت به یکباره ساکت شد و از دستو پا زدن دست کشید:
جونگ کوک:بس کن...همین حالاشم سه نفرو توی دو شب متوالی کشتی! پلیس ردتو میگیره!
ا.ت با حرص گفت:
ولی اون بچ هنوز زندس...
جونگ کوک:بیخیالش شو ا.ت! همین حالا هم دوتا از بهترین دوستاشو کشتی! مردن که فقط نفس نکشیدن نیست!
جونگ کوک نفسی کشید
سر ا.ت رو به سینش چسبوند و سعی کرد دوباره بخوابه:
تازشم...تو صبح نمیتونی کسیو بکشی...چند ساعت دیگه هم باید بریم دانشگاه...دیرمون میشه
ا.ت که دید تلاش فایدهای نداره دوباره چشماشو بست تا بخوابه
جونگ کوک راست میگفت
اون الانشم مرده !
خیلی دلش میخواست نظاره گر مرگ تدریجی اون بچ باشه...
.
.
.
계속
۵۲.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.