سرنوشت متصل

سرنوشت متصل
Part 14
فلش بک به بیمارستان
_ببینم الان بهتری؟
+اهوم
_رونا؟
+بله
_میدونم الان تو چه وضعیتی هستی ولی ازت میخام منم درک کنی
+میفهمم
_بیا این شمارمو بگیر هر وقت نیاز داشتیم و کمک خاستی بهم زنگ بزن
+باشه ممنونم
_من دیگه میرم کار دارم مواظب خودت باش

فلش بک الان
+کوککک اون میتونه کمک کنه


روای جونگ کوک
_داشتم شام میخوردم که یکی زنگ زد
×ساعت 10 شب کی داره زنگ میزنه کلک
_عههه چه بدونم ناشناسه ولش کن
نشستم ادامه شام رو بخورم که دوباره زنگ زد
بزار جواب بدم
الو
+میشهههه بدونممم چراااا جواببب نمیدیییی داد*
_وادااافاکککک چته
×کیه کیه کیه
+ماجرا رو تعریف کردم گفت الان میاد
×چی شده
_مثل اینکه هانا گم شده
×چیییییییی چی شدهههه
_نمیدونم پاشو بریم دنبال رونا دنبالش بگردیم
×من با ماشین خودم میرم دنبالش بگردم تو برو دنبال عشق جونت بای
_توعم برو دنبال عشق جونت بگرد
×گوه نخور
_گگگگ

روای هانا
پنج ساعته دارم دور سرم میچرخم و گریه میکنم همه جا تاریکه و کسی نیس و دارم داد میزنم تا شاید کسی پیدام کنه داشتم از ترس میشاشیدم تو خودم که دست یکی رو شونم حس کردم............


نویسنده
https://wisgoon.com/xxvvc
#رمان #فیک #سناریو #وانشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۰)

سرنوشت متصلPart 15روای رونا خیلی نگران هانا بودم دم در منتظ...

از اونجایی که دلم براتون سوخت و خماری جای بدی بود و فردا تول...

سرنوشت متصلPart13 به هوش اومدن که دیدم هانا بالا سرمه ~هی خو...

سرنوشت متصلPart12×جونگ کوک چند روزیه عجیب شده واقعا نمیدونم ...

پارت ۳۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط