THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|43
-منم همینطور!
- داشتید چیکار میکردید؟
و با چشماش به جیمین که کنار پیانو ایستاده بود اشاره کرد.
-آم...فقط دیدم که اونم پیانو بلده پس..گفتم باهم یک امتحانی بکنیم.
-که اینطور
مرد کمی دیگه به جیمین با چشمایی که انگار داشتند تهدیدش میکردند زل زد.
جیمین واقعا دلیل این نگاه رو نمیفهمید و میدونست که نمیتونه بفهمه.
-بریم بالا
سریع گفت و سمت در پشت سرش راه افتاد.
کای برگشت سمت جیمین.
- بهزودی میبینمت
گفت و از سالن خارج شد.
جیمین دستشو کرد تو موهاش و بهم ریخت.
میتونم قسم بخورم که همشون دیوونن.
و با قدمای محکم سمت در رفت.
——————————————————————————————
بعد از اینکه کمی توی عمارت گشته بود و یواشکی به خدمتکارها توی کارهای عمارت کمک کرده بود الان داشت توی حیاط پشتی بیهدف قدم میزد.
از وقتی که بعنوان خدمتکار شخصی تهیونگ انتخاب شده بود اعضای اون خونه اونو دیگه بعنوان یک زندانی نمیدید و یکی از خوبی هایی داشت این بود که دیگه نمیخواست وقتی میاد توی حیاط از کسی اجازه بگیره.
تقریبا شب شده بود و جیمین به ماه کاملی که طلایی رنگ بود خیره شده بود و از نسیم خنکی که میوزید لذت میبرد.
با حس اینکه کسی کنارش ایستاده چشماشو باز کرد و به جونگکوکی که انگار تازه از بیرون برگشته نگاه کرد.
+ جایی بودی؟
_ اوهوم
+ کجا؟
با نفس عمیقی که جونگکوک کشید و چشماشو بست متوجه بیحوصلگیش شد.
+ اوضاعت خوبه ؟
وقتی بازم جوابی نگرفت سرشو تکون داد و دوباره به ماه خیره شد.
-میای بریم بیرون ؟
جیمین با تعجب و هیجان برگشت سمتش ،خیلی وقت بود بیرون نرفته بود.
+ کجا؟
-میای یا نه؟
جیمین سریع سرشو تکون داد و با چشمای ستاره بارونش به جونگکوک نگاه کرد.
- پس سریع برو حاضر شو.
و بعد حرفش به جیمین که تقریبا داشت میدوید نگاه کرد.
لبخندی زد که متوجهش نشد.
ولی اون لبخند خیلی وقت بود که از لب هاش رفته بود...
***************************
با تعجب به پیست ماشینی که خالی از هر نوع موجود زنده ای بود نگاه کرد.
+ میخواستی بیای اینجا؟
جونگکوک سری تکون داد و سمت ماشین قرمز رنگ رفت و به کاپوتش تکیه داد.
- یکمی حوصلم سررفته بود پس برای چند ساعت عروسک شخصی داداشم و قرض گرفتم.
و سیگاری که درآورده بود و روشن کرد.
جیمین دندون هاشو روی هم فشار داد.
+ عروسک؟(زمزمه)
حمایت؟🫶🏻
PART|43
-منم همینطور!
- داشتید چیکار میکردید؟
و با چشماش به جیمین که کنار پیانو ایستاده بود اشاره کرد.
-آم...فقط دیدم که اونم پیانو بلده پس..گفتم باهم یک امتحانی بکنیم.
-که اینطور
مرد کمی دیگه به جیمین با چشمایی که انگار داشتند تهدیدش میکردند زل زد.
جیمین واقعا دلیل این نگاه رو نمیفهمید و میدونست که نمیتونه بفهمه.
-بریم بالا
سریع گفت و سمت در پشت سرش راه افتاد.
کای برگشت سمت جیمین.
- بهزودی میبینمت
گفت و از سالن خارج شد.
جیمین دستشو کرد تو موهاش و بهم ریخت.
میتونم قسم بخورم که همشون دیوونن.
و با قدمای محکم سمت در رفت.
——————————————————————————————
بعد از اینکه کمی توی عمارت گشته بود و یواشکی به خدمتکارها توی کارهای عمارت کمک کرده بود الان داشت توی حیاط پشتی بیهدف قدم میزد.
از وقتی که بعنوان خدمتکار شخصی تهیونگ انتخاب شده بود اعضای اون خونه اونو دیگه بعنوان یک زندانی نمیدید و یکی از خوبی هایی داشت این بود که دیگه نمیخواست وقتی میاد توی حیاط از کسی اجازه بگیره.
تقریبا شب شده بود و جیمین به ماه کاملی که طلایی رنگ بود خیره شده بود و از نسیم خنکی که میوزید لذت میبرد.
با حس اینکه کسی کنارش ایستاده چشماشو باز کرد و به جونگکوکی که انگار تازه از بیرون برگشته نگاه کرد.
+ جایی بودی؟
_ اوهوم
+ کجا؟
با نفس عمیقی که جونگکوک کشید و چشماشو بست متوجه بیحوصلگیش شد.
+ اوضاعت خوبه ؟
وقتی بازم جوابی نگرفت سرشو تکون داد و دوباره به ماه خیره شد.
-میای بریم بیرون ؟
جیمین با تعجب و هیجان برگشت سمتش ،خیلی وقت بود بیرون نرفته بود.
+ کجا؟
-میای یا نه؟
جیمین سریع سرشو تکون داد و با چشمای ستاره بارونش به جونگکوک نگاه کرد.
- پس سریع برو حاضر شو.
و بعد حرفش به جیمین که تقریبا داشت میدوید نگاه کرد.
لبخندی زد که متوجهش نشد.
ولی اون لبخند خیلی وقت بود که از لب هاش رفته بود...
***************************
با تعجب به پیست ماشینی که خالی از هر نوع موجود زنده ای بود نگاه کرد.
+ میخواستی بیای اینجا؟
جونگکوک سری تکون داد و سمت ماشین قرمز رنگ رفت و به کاپوتش تکیه داد.
- یکمی حوصلم سررفته بود پس برای چند ساعت عروسک شخصی داداشم و قرض گرفتم.
و سیگاری که درآورده بود و روشن کرد.
جیمین دندون هاشو روی هم فشار داد.
+ عروسک؟(زمزمه)
حمایت؟🫶🏻
۲.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.