𝗣𝗮𝗿⁹⁵
𝗣𝗮𝗿⁹⁵
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تنها حرفی که بینمون رد و بدل شد این بود که جونگ کوک به محض ورودم به خونه اش گفت:
جونگ کوک: الان خونه رو برات گرم میکنم.
و توی کسری ثانیه همین کارو کرد...
تمام شب بیدار بودم و به این فکر میکردم چطوری باید این آدم رو سرجاش بنشونم.
همون شب توی خلوت خودم با شوگا هماهنگ کردم و درمورد تصمیمم بهش گفتم.
بعد از ازدواج با جونگ کوک خودش گفته بود هر زمانی برام مشکلی پیش بیاد یا کاری داشتم، اون دوستانه بهم کمک میکنه.
منم به عنوان دوست و آدمِ مطمئنی که میشناسم روش حساب باز کردم و صبح تا جونگ کوک از خونه بیرون رفت، از خونه اش بیرون اومدم.
تردید رو کنار گذاشتم و سریع کلید انداختم توی در و رفتم بالا.
حسِ پیروزی رو حتی از اینجایی که توی آسانسور بودم، میتونستم توی چشمای تهیونگ تصور کنم.
وقتی رفتم بالا جلوی در بود.
با استقبال لبخندی زد و دستاش رو برای بغل کردنم از هم باز کرد و گفت:
تهیونگ: بیا دخترِ سر به راهِ من....از صبح منتظر اومدنتم.
لبخندش گرم تر شد:
تهیونگ: از ديشب که پیام دادی میای پیشم، خواب به چشمم نیومده.
قدمی جلو رفتم و آروم گفتم:
ا/ت: اومدم باهات حرف بزنم.
دوباره زنگ گوشیم به صدا دراومد، میتونستم بالا اومدنِ آرومِ کسی رو از پله ها بشنوم.
اون انگار متوجه صدا نشد که آروم گفت:
تهیونگ: خیلی خب بیا اینجا اول، دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت: اومدم بهت بگم دست بردار، تا کی میخوای ظاهرِ خوبِ تو نشون بقيه بدی،بسه هر کاری کردی، بسه هرچی گند زدی به منو زندگیم...
ابروهاش رو بالا داد و با تعجب آمیز گفت:
تهیونگ: الان اومدی اینجا ایستادی که اینارو بگی و بری؟
ا/ت: اومدم بگم دیگه تمومش کن تهیونگ....هر روز یه جور تهدیدم میکنی، یه بار با اسم جين، یه بار با اسم همونی، یه بار درسام، یه بار خانواده م، دیگه چی از جونم میخوای، تو مگه خودت زن نداری؟
تهیونگ: زن؟
نیشخندی زد:
تهیونگ: بیا بریم داخل هر حرفی داشتی اونجا بزن.
ا/ت: بیام که بازم با تهدید...
تهیونگ: باز شروع نکن ا/ت.
ا/ت: اگه زنت و خانوادش بفهمن، اگه خانواده خودت بفهمن تو چه عوضی هستی که دست از این مزاحمتات برنمیداری...
محکم میون حرفم پرید:
تهیونگ: گفتم شروع نکن.
طوری با جدیت و صدای بلند گفت.
مثلا میخواست اینجوری منو بترسونه تا حسابِ کار دستم بیاد.
•پارت نود و پنجم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تنها حرفی که بینمون رد و بدل شد این بود که جونگ کوک به محض ورودم به خونه اش گفت:
جونگ کوک: الان خونه رو برات گرم میکنم.
و توی کسری ثانیه همین کارو کرد...
تمام شب بیدار بودم و به این فکر میکردم چطوری باید این آدم رو سرجاش بنشونم.
همون شب توی خلوت خودم با شوگا هماهنگ کردم و درمورد تصمیمم بهش گفتم.
بعد از ازدواج با جونگ کوک خودش گفته بود هر زمانی برام مشکلی پیش بیاد یا کاری داشتم، اون دوستانه بهم کمک میکنه.
منم به عنوان دوست و آدمِ مطمئنی که میشناسم روش حساب باز کردم و صبح تا جونگ کوک از خونه بیرون رفت، از خونه اش بیرون اومدم.
تردید رو کنار گذاشتم و سریع کلید انداختم توی در و رفتم بالا.
حسِ پیروزی رو حتی از اینجایی که توی آسانسور بودم، میتونستم توی چشمای تهیونگ تصور کنم.
وقتی رفتم بالا جلوی در بود.
با استقبال لبخندی زد و دستاش رو برای بغل کردنم از هم باز کرد و گفت:
تهیونگ: بیا دخترِ سر به راهِ من....از صبح منتظر اومدنتم.
لبخندش گرم تر شد:
تهیونگ: از ديشب که پیام دادی میای پیشم، خواب به چشمم نیومده.
قدمی جلو رفتم و آروم گفتم:
ا/ت: اومدم باهات حرف بزنم.
دوباره زنگ گوشیم به صدا دراومد، میتونستم بالا اومدنِ آرومِ کسی رو از پله ها بشنوم.
اون انگار متوجه صدا نشد که آروم گفت:
تهیونگ: خیلی خب بیا اینجا اول، دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت: اومدم بهت بگم دست بردار، تا کی میخوای ظاهرِ خوبِ تو نشون بقيه بدی،بسه هر کاری کردی، بسه هرچی گند زدی به منو زندگیم...
ابروهاش رو بالا داد و با تعجب آمیز گفت:
تهیونگ: الان اومدی اینجا ایستادی که اینارو بگی و بری؟
ا/ت: اومدم بگم دیگه تمومش کن تهیونگ....هر روز یه جور تهدیدم میکنی، یه بار با اسم جين، یه بار با اسم همونی، یه بار درسام، یه بار خانواده م، دیگه چی از جونم میخوای، تو مگه خودت زن نداری؟
تهیونگ: زن؟
نیشخندی زد:
تهیونگ: بیا بریم داخل هر حرفی داشتی اونجا بزن.
ا/ت: بیام که بازم با تهدید...
تهیونگ: باز شروع نکن ا/ت.
ا/ت: اگه زنت و خانوادش بفهمن، اگه خانواده خودت بفهمن تو چه عوضی هستی که دست از این مزاحمتات برنمیداری...
محکم میون حرفم پرید:
تهیونگ: گفتم شروع نکن.
طوری با جدیت و صدای بلند گفت.
مثلا میخواست اینجوری منو بترسونه تا حسابِ کار دستم بیاد.
•پارت نود و پنجم•
•یاس•
۱۰.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.