𝗣𝗮𝗿⁹⁶
𝗣𝗮𝗿⁹⁶
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
بدون اینکه برام مهم باشه ادامه دادم:
ا/ت: دست از سرم بردار، دارم بهت اخطار آخرو میدم، وگرنه خودم شخصا میرم پیش زنت و خوانوادت، بهشون میگم چقدر اذیتم میکنی...
محکم و عصبی توپید:
تهیونگ:بسه.....بیا بریم تو ببینم.
ا/ت: نمیام عوضی....میخوای بازم با تهدید و کتک منو بکشی تو اون خونه تا...
جست زد به طرفم.
بهقدری عصبی شده بود که چشماش خون شده بود.
بازوم رو گرفت و با عصبانیت گفت:
تهیونگ: هرچی به این زنا بیشتر نشون بدی دوسشون داری بيشتر گوه میزنن به اعصابِ آدم....من میگم دلم برات تنگ شده....واسه توعه بی معرفت که اگه دنیایی محبت به پات بریزم آخرش همون نمک نشناسی هستی که بودی...
ا/ت: من از تو محبت نمیخوام، ولم کن...
تهیونگ: من که گفتم نایون دمِ دستیه، فعلا دارم حواسِ همه رو با اون پرت میکنم، به وقتش بر میداریم میریم خارج.
ا/ت:من با توعه عوضی هیچ جا نمیرم.
خنده ای کرد و به سمت درِ بازِ خونه اش راه افتاد...
پس اونی که سر پله ها بود کدوم گوری رفته؟
نکنه خوابش برده یا پشیمون شده از شنیدنِ حرف هامون و برگشته!!
ا/ت: ولم کن...
تا قدم اول رو توی خونه گذاشت، قلبم از ترس فرو ریخت...
شروع کردم به تقلا کردن که یک باره صداش رو از پشت سرم شنیدم:
نایون: تو....تو یه عوضی هستی تهیونگ.
یک خورده به عقب برگشت...
دیدنش با قیافه ی رنگ پریده و بدش حالم رو دگرگون کرد.
کسی که عشقِ شوهرم بود، کسی که همسرِ قاتلم بود، قرار بود به خاطر فهمیدنِ حقیقتی که من تصمیم گرفتم بفهمه، مقابل چشمام پَرپَر بشه.
تهیونگ که چشمش بهش افتاد بازوی من از میون دستش رها شد.
نایون قدمی بالا اومد و با نفرت تف انداخت روی زمين و با بغض و اشکی که از چشماش در حال ریزش بود، گفت:
نایون: گِل بگيرن درِ اون دانشگاهِ خراب شده رو که یه استادی مثل تو که خودش هفت خطه عالمه به دانشجوها عدالت و حق و حقوق رو یاد بده...
تهیونگ سریع به من نگاه کرد.
فهمید همه چیز عمدیه، فهمید درِ خونه رو باز گذاشته بودم تا اون بیاد داخل،فهمید اینبار دیگه اتفاقی نیست، مثل دفعه قبل که از راه پارکینگ جونگ کوک یواشکی وارد آپارتمان شده بود.
با ترس بی اختیار قدمی به عقب رفتم.
صدای گریه ی نایون که بلند شد چشم از تهیونگ گرفتم و همون لحظه نایون حلقه ای که توی دستش بود رو به سمت تهیونگ پرت کرد و گفت:
نایون: به دایی و همونی میگم دل به چه عوضی خوش کردن، یه عوضیِ نامرد...
برگشت و تا از پله ی اول پایین رفت، تهیونگ سریع به سمتش رفت و با گرفتنِ بازوش گفت:
ادامه کامنت
•پارت نود و ششم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
بدون اینکه برام مهم باشه ادامه دادم:
ا/ت: دست از سرم بردار، دارم بهت اخطار آخرو میدم، وگرنه خودم شخصا میرم پیش زنت و خوانوادت، بهشون میگم چقدر اذیتم میکنی...
محکم و عصبی توپید:
تهیونگ:بسه.....بیا بریم تو ببینم.
ا/ت: نمیام عوضی....میخوای بازم با تهدید و کتک منو بکشی تو اون خونه تا...
جست زد به طرفم.
بهقدری عصبی شده بود که چشماش خون شده بود.
بازوم رو گرفت و با عصبانیت گفت:
تهیونگ: هرچی به این زنا بیشتر نشون بدی دوسشون داری بيشتر گوه میزنن به اعصابِ آدم....من میگم دلم برات تنگ شده....واسه توعه بی معرفت که اگه دنیایی محبت به پات بریزم آخرش همون نمک نشناسی هستی که بودی...
ا/ت: من از تو محبت نمیخوام، ولم کن...
تهیونگ: من که گفتم نایون دمِ دستیه، فعلا دارم حواسِ همه رو با اون پرت میکنم، به وقتش بر میداریم میریم خارج.
ا/ت:من با توعه عوضی هیچ جا نمیرم.
خنده ای کرد و به سمت درِ بازِ خونه اش راه افتاد...
پس اونی که سر پله ها بود کدوم گوری رفته؟
نکنه خوابش برده یا پشیمون شده از شنیدنِ حرف هامون و برگشته!!
ا/ت: ولم کن...
تا قدم اول رو توی خونه گذاشت، قلبم از ترس فرو ریخت...
شروع کردم به تقلا کردن که یک باره صداش رو از پشت سرم شنیدم:
نایون: تو....تو یه عوضی هستی تهیونگ.
یک خورده به عقب برگشت...
دیدنش با قیافه ی رنگ پریده و بدش حالم رو دگرگون کرد.
کسی که عشقِ شوهرم بود، کسی که همسرِ قاتلم بود، قرار بود به خاطر فهمیدنِ حقیقتی که من تصمیم گرفتم بفهمه، مقابل چشمام پَرپَر بشه.
تهیونگ که چشمش بهش افتاد بازوی من از میون دستش رها شد.
نایون قدمی بالا اومد و با نفرت تف انداخت روی زمين و با بغض و اشکی که از چشماش در حال ریزش بود، گفت:
نایون: گِل بگيرن درِ اون دانشگاهِ خراب شده رو که یه استادی مثل تو که خودش هفت خطه عالمه به دانشجوها عدالت و حق و حقوق رو یاد بده...
تهیونگ سریع به من نگاه کرد.
فهمید همه چیز عمدیه، فهمید درِ خونه رو باز گذاشته بودم تا اون بیاد داخل،فهمید اینبار دیگه اتفاقی نیست، مثل دفعه قبل که از راه پارکینگ جونگ کوک یواشکی وارد آپارتمان شده بود.
با ترس بی اختیار قدمی به عقب رفتم.
صدای گریه ی نایون که بلند شد چشم از تهیونگ گرفتم و همون لحظه نایون حلقه ای که توی دستش بود رو به سمت تهیونگ پرت کرد و گفت:
نایون: به دایی و همونی میگم دل به چه عوضی خوش کردن، یه عوضیِ نامرد...
برگشت و تا از پله ی اول پایین رفت، تهیونگ سریع به سمتش رفت و با گرفتنِ بازوش گفت:
ادامه کامنت
•پارت نود و ششم•
•یاس•
۸.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.