• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part24
#paniz
تو اینستا میچرخیدم که چشم خورد به عکس رضا
وا این اینجا چیکار میکنه رفتم تو پیجش که تا 15 تایی از عکس خودش بود با پسرا کلی عکس انداخته بود
چندتایی بودن که من نمیشناختم شون
فالوش کردم انگار هم پیج تقریبا کاری بود
هم شخصی والی باز بود منم فالوش کردم اوهاا تا 2 میلیون فالو داش چخبر
برادر من
عکساش رو نگا میکردم بعضیاشون از حق نگذریم کراش بود مخصوصا تو لباس مجلسی که پیراهن سفیدش جذب بدنش میشد
اوووخخخ ننه لایکشون کردم که دیدم استوری گذاشته بازش کردم واوو
چی گذاشته ویو از دریا و نوشته بود
☆ رز وحشی نیست و من در ارامش کاملم این رو حتما به بقیه توصیه میکنم همه تو زندگیشون یه مارمولک دارن ☆
اون به من چی گف مارمولک
پانیذ:یه مارمولکی نشون بدم پخمککک
اروم بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم بلههه اونجا یه حیاط تقریبا بزرگی داشت که به حیاط ویلا می رسید خب اقا نشسته بود
پشت به من وارد اشپز خونه شدم نگاهی به دور ورم کردم و بشکنی تو هوا زدم
پانیذ:نشون میدم مارمولک کیهه ورپریده وایسا
لبخنده موزیانه زدم و در یخچال رو باز کردم و دوتا تخمم براشتم قبلش
یکم ارد ریختم رو دستم و تخمم مرغ بدست پشتش قرار گرفتم
محو گوشی بود که چشم بد نبینه به هیچکدومتون زارت زدم وسط کله اش
یکم هنگ کرد ولی منتظرش نموندمم قشنگ
سرشو خمیریی کردمم
وقتی به خودش اومد صدا عربده اش کل ویلاا رو گرففف بلند شد و تهدید وار نگام کرد
رضا:بخداا که میکشمتتتت ت*خم ص*گ خفه ات میکنم
خنده کنان میدویدمم که اونم دنبال میومد انقدر دویدیم که رسیدیم به ویلا یه دفعه درباز شد و من جلو ماشین محراب اینا وایستادمم
که صدای لاستیکش با صدای رضا یکی شد
رضا:چخبرتهه
بیچاره محراب هنگ کرده بود بچها ریختن تو ولی قیافه رضا دیدنی بود
پارسا:واااای قیافشووو
متین:اخیششش دلم خنک شد افرین دختر
پانیذ:اوهااا دلم خنگ شده بعدشم مارمولکم خنگ خداااا
رضا:عاییی من همون چیزوووو
ارسلان:رضاااا
رضا:کوفتت ببین چیکار کرده تخمم مرغ و زده تو سرم
پانیذ:زدم که زدم مرغه که نزائیده رو سرت مرتیکه
دیانا:بچهع
چشم ریز کردم که سمتش رفتم تکونس به تخم مرغی که تو دستم بود و پشتم قرار بود کردم
پانیذ:من بچه نیستم
دیانا:هستییی
پانیذ:نیستمم
دیانا:هستیی
و غیر قابل پیش بینی زدمم تو سر دیاا که جیغ دیاا بلند شددد
دیانا:میکشمتتت پانیی
دویدم سمت رضا که تیشرتشو گرفتم اونم دسته محراب رو گرفت و محراب هم مهشاد رو گرف و 4 تاییی افتادیمم تو استخر.....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part24
#paniz
تو اینستا میچرخیدم که چشم خورد به عکس رضا
وا این اینجا چیکار میکنه رفتم تو پیجش که تا 15 تایی از عکس خودش بود با پسرا کلی عکس انداخته بود
چندتایی بودن که من نمیشناختم شون
فالوش کردم انگار هم پیج تقریبا کاری بود
هم شخصی والی باز بود منم فالوش کردم اوهاا تا 2 میلیون فالو داش چخبر
برادر من
عکساش رو نگا میکردم بعضیاشون از حق نگذریم کراش بود مخصوصا تو لباس مجلسی که پیراهن سفیدش جذب بدنش میشد
اوووخخخ ننه لایکشون کردم که دیدم استوری گذاشته بازش کردم واوو
چی گذاشته ویو از دریا و نوشته بود
☆ رز وحشی نیست و من در ارامش کاملم این رو حتما به بقیه توصیه میکنم همه تو زندگیشون یه مارمولک دارن ☆
اون به من چی گف مارمولک
پانیذ:یه مارمولکی نشون بدم پخمککک
اروم بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم بلههه اونجا یه حیاط تقریبا بزرگی داشت که به حیاط ویلا می رسید خب اقا نشسته بود
پشت به من وارد اشپز خونه شدم نگاهی به دور ورم کردم و بشکنی تو هوا زدم
پانیذ:نشون میدم مارمولک کیهه ورپریده وایسا
لبخنده موزیانه زدم و در یخچال رو باز کردم و دوتا تخمم براشتم قبلش
یکم ارد ریختم رو دستم و تخمم مرغ بدست پشتش قرار گرفتم
محو گوشی بود که چشم بد نبینه به هیچکدومتون زارت زدم وسط کله اش
یکم هنگ کرد ولی منتظرش نموندمم قشنگ
سرشو خمیریی کردمم
وقتی به خودش اومد صدا عربده اش کل ویلاا رو گرففف بلند شد و تهدید وار نگام کرد
رضا:بخداا که میکشمتتتت ت*خم ص*گ خفه ات میکنم
خنده کنان میدویدمم که اونم دنبال میومد انقدر دویدیم که رسیدیم به ویلا یه دفعه درباز شد و من جلو ماشین محراب اینا وایستادمم
که صدای لاستیکش با صدای رضا یکی شد
رضا:چخبرتهه
بیچاره محراب هنگ کرده بود بچها ریختن تو ولی قیافه رضا دیدنی بود
پارسا:واااای قیافشووو
متین:اخیششش دلم خنک شد افرین دختر
پانیذ:اوهااا دلم خنگ شده بعدشم مارمولکم خنگ خداااا
رضا:عاییی من همون چیزوووو
ارسلان:رضاااا
رضا:کوفتت ببین چیکار کرده تخمم مرغ و زده تو سرم
پانیذ:زدم که زدم مرغه که نزائیده رو سرت مرتیکه
دیانا:بچهع
چشم ریز کردم که سمتش رفتم تکونس به تخم مرغی که تو دستم بود و پشتم قرار بود کردم
پانیذ:من بچه نیستم
دیانا:هستییی
پانیذ:نیستمم
دیانا:هستیی
و غیر قابل پیش بینی زدمم تو سر دیاا که جیغ دیاا بلند شددد
دیانا:میکشمتتت پانیی
دویدم سمت رضا که تیشرتشو گرفتم اونم دسته محراب رو گرفت و محراب هم مهشاد رو گرف و 4 تاییی افتادیمم تو استخر.....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۳.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.