ارباب خشن🥂
#ارباب خشن🥂
part³
خیلی خیلی ترسیده بودم و قلبم داشت کنده میشد از سر جاش... ک یهو کوک اومد سمـ'تم و کوک گفت: ا.ت ۵ دیقه اینجا منتظر بمون اینجا خونه ی مامانمه برم شارژر گوشی مو بردارم سریع میام،
ا.ت: اوکی برو منتظرتم فقط سریع بیا
کوک: گفتم باشه سریع میام دیگه
....
دقیقا نیم ساعت بود منتظر کوک بودم ولی نیومده بود😐 لـ/ـعـ.ـنتـ.ـی آنتن هم نبود ک بهش زنگ بزنم فقط باید منتظر میموندم چون واقعا از اون خونه ی متروکه میترسیدم... اون خونه متروکه بود چطور مامان باباش اونجا زندگی میکنن؟ چطورررر واقعا؟؟ توی مغزم کلییییی سوال بود ک یهو دیدم کوک اومد و گف بیبی گرل شارژمو پیدا نمیکردم برا همین دیر شد ببخشید
ب کوک فقط گفتم باشه بریم..
ب خودم میگفتم ۱ درصد هم حرفش راست نیس حتیییی ۱ درصد
چ اشتباهی کردم باهاش ر.ل زدم.. من واقعا میترسم..
....
کوک: تو چ فکری هستی! ب منم بگو منم خبر دار شم خو
ا.ت: توی هیچ فکری رانندگی تو کن دد.ی
کوک: باش
.....
تا ب کوک گفتم دد.ی آرو.م گرف و بنظرم کار خوبی کردم ک بهش گفتم دد.ی وگرنه قرار بود کلی سوال ازم بپرسه و دیو.ونم کنه
....
کوک:پیدا شو رسیدیم
ا.ت: اینجا ک کافه نیس😐
کوک: اون جلـ.و تر کافس پیدا شو بریم دیگه چرا انقدر کولی بازی در میاری...؟
ا.ت: باش ببخشید الان پیدا میشم
کوک: افرین زود باش
.....
ویو کوک
وقتی ا.ت توی فکر بود مطمئن بودم ک داشت چ فکری میکرد اما خب واقعنم حق داشته، بزودی میفهمه ک اون خونه مترو.که چیه و قراره توی اون خونه ز.جر بکشه عا.ححح
....
ویو ا.ت
از ماشین پیدا شدم و ب سمت کوک حرکت کردم، یهو کوک گف: باید دستتو بزاری توی دستمو با هم راه بریم چطوره؟!
بهش گفتم اوکی باهم دیگه داشتیم راه میرفتیم ، دقیقا ۱۵ دیقه ای بود ک راه میرفتیم ولی نمیدونم چرا نمیرسیدیم ب خودم گفتم چ زود چ دیر میرسیم پس بهتره چیزی ب کوک نگم چون واقعا ازش میترسم!
.....
کوک: ا.ت ی ذره دیگه راه بریم میرسیم
ا.ت: باشه ولی پام دیگه نمیکشه چقدر دوره راه خب با ماشین میرفتیم
کوک: حتما ی چیزی میدونستم ک ماشین نیوردم
ا.ت: باشه ببخشید
....
ویو ا.ت
داشتیم راه میرفتیم ک یهو متوجه ی ....
part³
خیلی خیلی ترسیده بودم و قلبم داشت کنده میشد از سر جاش... ک یهو کوک اومد سمـ'تم و کوک گفت: ا.ت ۵ دیقه اینجا منتظر بمون اینجا خونه ی مامانمه برم شارژر گوشی مو بردارم سریع میام،
ا.ت: اوکی برو منتظرتم فقط سریع بیا
کوک: گفتم باشه سریع میام دیگه
....
دقیقا نیم ساعت بود منتظر کوک بودم ولی نیومده بود😐 لـ/ـعـ.ـنتـ.ـی آنتن هم نبود ک بهش زنگ بزنم فقط باید منتظر میموندم چون واقعا از اون خونه ی متروکه میترسیدم... اون خونه متروکه بود چطور مامان باباش اونجا زندگی میکنن؟ چطورررر واقعا؟؟ توی مغزم کلییییی سوال بود ک یهو دیدم کوک اومد و گف بیبی گرل شارژمو پیدا نمیکردم برا همین دیر شد ببخشید
ب کوک فقط گفتم باشه بریم..
ب خودم میگفتم ۱ درصد هم حرفش راست نیس حتیییی ۱ درصد
چ اشتباهی کردم باهاش ر.ل زدم.. من واقعا میترسم..
....
کوک: تو چ فکری هستی! ب منم بگو منم خبر دار شم خو
ا.ت: توی هیچ فکری رانندگی تو کن دد.ی
کوک: باش
.....
تا ب کوک گفتم دد.ی آرو.م گرف و بنظرم کار خوبی کردم ک بهش گفتم دد.ی وگرنه قرار بود کلی سوال ازم بپرسه و دیو.ونم کنه
....
کوک:پیدا شو رسیدیم
ا.ت: اینجا ک کافه نیس😐
کوک: اون جلـ.و تر کافس پیدا شو بریم دیگه چرا انقدر کولی بازی در میاری...؟
ا.ت: باش ببخشید الان پیدا میشم
کوک: افرین زود باش
.....
ویو کوک
وقتی ا.ت توی فکر بود مطمئن بودم ک داشت چ فکری میکرد اما خب واقعنم حق داشته، بزودی میفهمه ک اون خونه مترو.که چیه و قراره توی اون خونه ز.جر بکشه عا.ححح
....
ویو ا.ت
از ماشین پیدا شدم و ب سمت کوک حرکت کردم، یهو کوک گف: باید دستتو بزاری توی دستمو با هم راه بریم چطوره؟!
بهش گفتم اوکی باهم دیگه داشتیم راه میرفتیم ، دقیقا ۱۵ دیقه ای بود ک راه میرفتیم ولی نمیدونم چرا نمیرسیدیم ب خودم گفتم چ زود چ دیر میرسیم پس بهتره چیزی ب کوک نگم چون واقعا ازش میترسم!
.....
کوک: ا.ت ی ذره دیگه راه بریم میرسیم
ا.ت: باشه ولی پام دیگه نمیکشه چقدر دوره راه خب با ماشین میرفتیم
کوک: حتما ی چیزی میدونستم ک ماشین نیوردم
ا.ت: باشه ببخشید
....
ویو ا.ت
داشتیم راه میرفتیم ک یهو متوجه ی ....
۲۰.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.