Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ¹³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
صندلی کنار کشید و نشست و با پررویی ادامه داد.
تهیونگ: دوتا چایی بریز بیا
همونطور ایستاده نگاهش میکردم، بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
تهیونگ: عاقل باش ا/ت، این بچه بازیارو بذار کنار تو که نمیخوای، همونی بفهمه چه خائنی تو خونش زندگی میکنه.
حرصم گرفت و دستام رو مشت کردم با نفرت بهش گفتم:
ا/ت : اونی که خائنه تویی نه من، توکه تو هر فرصتی از آب گل آلود ماهی میگیری.
پوزخندی زد و آرنجش رو پشت صندلی قرار داد و برگشت به طرفم.
به حالت مسخره لب زد:
تهیونگ: فکر میکنی کسی به جز من داری؟!.
تهیونگ: اگه اینجایی چون من با همونی حرف زدم، من ازش خواستم بمونی، به خاطر درسات، به خاطر آينده ت ، بخوای برگردی شهرتون سر سال نشده بابات میفرستت پیش یکی از اون پسر عمو های معتادت ، اونوقت درست چی میشه؟ مگه کمک نمیخواستی؟ مگه نمیخوای آینده تو همین جا بسازی؟!.
لب هام رو محکم به هم جفت کردم تا از لرزش چونه ام کم بشه.
تهیونگ: داری؟!.
اما بلاخره با این حسرت اشک شور و داغی از چشمم چکید روی گونه ام.
نفسش رو صدا دار بیرون داد و لب زد:
تهیونگ: اگه اینجایی چون من با همونی حرف زدم، من ازش خواستم بمونی، به خاطر درسات، به خاطر آينده ت ، بخوای برگردی شهرتون سر سال نشده بابات میفرستت پیش یکی از اون پسر عمو های معتادت ، اونوقت درست چی میشه؟ مگه کمک نمیخواستی؟ مگه نمیخوای آینده تو همین جا بسازی؟!.
پوزخندی زدم، خودش فهمید در مقابل اعتمادی که ازش حرف میزنه پوزخندم چه معنایی داره.
همونی اومد و من اجباراً خودم رو جمع و جور کردم.
برای همونی هم قهوه ريختم و کنارشون نشستم.
میله به خوردن نداشتم و فقط چند لقمه خوردم و قهوه رو داغ سر کشيدم که همونی گفت:
همونی: چرا اینقدر عجله میکنی، مگه امروز کلاس داری؟
دوباره اشک از چشمم چکید، صندلی رو کنار کشید تا خواست بلند بشه صدای سرفه همونی رو از بیرون شنيديم و باعث شد تهیونگ رو از حرکت نگه داره.
دستش رو با کلافگی میون موهاش کشید و خیلی آروم گفت:
تهیونگ: به من اعتماد کن.
پوزخندی زدم، خودش فهمید در مقابل اعتمادی که ازش حرف میزنه پوزخندم چه معنایی داره.
همونی اومد و من اجباراً خودم رو جمع و جور کردم.
برای همونی هم قهوه ريختم و کنارشون نشستم.
میله به خوردن نداشتم و فقط چند لقمه خوردم و قهوه رو داغ سر کشيدم که همونی گفت:
همونی: چرا اینقدر عجله میکنی، مگه امروز کلاس داری؟
ₚₐᵣₜ¹³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
صندلی کنار کشید و نشست و با پررویی ادامه داد.
تهیونگ: دوتا چایی بریز بیا
همونطور ایستاده نگاهش میکردم، بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
تهیونگ: عاقل باش ا/ت، این بچه بازیارو بذار کنار تو که نمیخوای، همونی بفهمه چه خائنی تو خونش زندگی میکنه.
حرصم گرفت و دستام رو مشت کردم با نفرت بهش گفتم:
ا/ت : اونی که خائنه تویی نه من، توکه تو هر فرصتی از آب گل آلود ماهی میگیری.
پوزخندی زد و آرنجش رو پشت صندلی قرار داد و برگشت به طرفم.
به حالت مسخره لب زد:
تهیونگ: فکر میکنی کسی به جز من داری؟!.
تهیونگ: اگه اینجایی چون من با همونی حرف زدم، من ازش خواستم بمونی، به خاطر درسات، به خاطر آينده ت ، بخوای برگردی شهرتون سر سال نشده بابات میفرستت پیش یکی از اون پسر عمو های معتادت ، اونوقت درست چی میشه؟ مگه کمک نمیخواستی؟ مگه نمیخوای آینده تو همین جا بسازی؟!.
لب هام رو محکم به هم جفت کردم تا از لرزش چونه ام کم بشه.
تهیونگ: داری؟!.
اما بلاخره با این حسرت اشک شور و داغی از چشمم چکید روی گونه ام.
نفسش رو صدا دار بیرون داد و لب زد:
تهیونگ: اگه اینجایی چون من با همونی حرف زدم، من ازش خواستم بمونی، به خاطر درسات، به خاطر آينده ت ، بخوای برگردی شهرتون سر سال نشده بابات میفرستت پیش یکی از اون پسر عمو های معتادت ، اونوقت درست چی میشه؟ مگه کمک نمیخواستی؟ مگه نمیخوای آینده تو همین جا بسازی؟!.
پوزخندی زدم، خودش فهمید در مقابل اعتمادی که ازش حرف میزنه پوزخندم چه معنایی داره.
همونی اومد و من اجباراً خودم رو جمع و جور کردم.
برای همونی هم قهوه ريختم و کنارشون نشستم.
میله به خوردن نداشتم و فقط چند لقمه خوردم و قهوه رو داغ سر کشيدم که همونی گفت:
همونی: چرا اینقدر عجله میکنی، مگه امروز کلاس داری؟
دوباره اشک از چشمم چکید، صندلی رو کنار کشید تا خواست بلند بشه صدای سرفه همونی رو از بیرون شنيديم و باعث شد تهیونگ رو از حرکت نگه داره.
دستش رو با کلافگی میون موهاش کشید و خیلی آروم گفت:
تهیونگ: به من اعتماد کن.
پوزخندی زدم، خودش فهمید در مقابل اعتمادی که ازش حرف میزنه پوزخندم چه معنایی داره.
همونی اومد و من اجباراً خودم رو جمع و جور کردم.
برای همونی هم قهوه ريختم و کنارشون نشستم.
میله به خوردن نداشتم و فقط چند لقمه خوردم و قهوه رو داغ سر کشيدم که همونی گفت:
همونی: چرا اینقدر عجله میکنی، مگه امروز کلاس داری؟
۲.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.