قلب سیاهpt

قلب سیاهpt11
اما یهو صدا تیراندازی بلند شد و تمام اون منطقه با صدای شلیک لرزید.
چندتا تک تیرانداز از روی کوه ها داشتن شلیک میکردن ، تمام افراد پناه گرفتن و مجبور شدن کسایی که گرفته بودن رو ول کنن.
آت با بیسیم به افرادی که به عنوان تک تیرانداز مستقر کرده بود خبر داد تا به کسایی که داشتن شلیک میکردن شلیک کنن.
کسایی که گرفته بودن داشتن فرار میکردن ، آت و افراد مجبور شدن برن دنبالشون ولی اونا هم شروع به شلیک کردن.
چندتا از نیرو ها زخمی شده بودن برای همین دکترا به سمت نیرو ها اومدن و افراد دیگه دور دکتر هارو محاصره کرده بودن تا آسیب نبینن.
آت همینطوری تلاش میکرد تا کسایی که داشت شلیک میکردن رو بکشه ولی احساس خفگی که بهش دست داده بود باعث شد بیوفته رو زمین.
دکتری که داشت به نیرو ها کمک میکرد از بین افرادی که دورشو محاصره کرده بود آت رو دید که افتاده رو زمین. سریع از روی زمین بلند شد ، افراد رو هول داد و رفت سمت آت .
آت سخت نفس می‌کشید نمی‌تونست حرف بزنه
_اسپریت کو؟
آت سعی کرد به جیبش اشاره کنه ، دکتر متوجه آت شد و جیبی که آت اشاره کرد رو باز کار و اسپری رو درآورد ، سر آت رو گرفتی بالا و اسپری رو بین لبای آن گذاشت و چندتا زد و آت تونست نفس بکشه سعی کرد بلند شه اما همون موقع از پشت به دکتری که جلوش بود شلیک شد
آت دکتر رو گرفت که نیوفته و آروم گذاشتش رو زمین ،افراد دور آت و دکتر رو محاصره کردن ، آت به کی از همونا گفت بره یه دکتر بیاره.
قبل از اینکه دکتر بیاد آت ماسک دکتر رو درآورد و با صورتی که دید بدنش یخ زد ، نمی‌تونست دستاشو تکون بده، جونکوکی که چندسال بود ولش کرده الان داره روی پاهاش جون میده .
قبل از اینکه آت بتونه اتفاقی که داره میوفته رو قبول کنه یه دکتر دیگه اومد و سعی کرد جلو خونریزی رو بگیره
&باید ببریمش سازمان
آت به نگهبان گفت بره تا ماشینو نزدیک کنه تا جونکوک رو بتونه بزارن تو ماشین.
دیدگاه ها (۲)

قلب سیاه pt12جونکوک رو سوار ماشین کردن و دکتر و آت هم پیشش ب...

قلب سیاهpt13_سلام +س..سلامآت برای چند دقیقه سرجاش خشکش زد_می...

قلب سیاه pt10عملیات برای دو ساعت دیگه بود پس زمان کافی برای ...

قلب سیاه pt9وقتی رسید خونه جلو در یه جعبه بود ، برش داشت و ب...

دوست پسر دمدمی مزاج

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط