رمان
#رمان
#پارت10
#دلربای_من🥺🍫
ارسلان:دیانا چند سالته
دیانا:واسه چی میپرسی
ارسلان:بخدا فک میکنم با یه بچه شریک شدم
دیانا:دمپاییمو در آوردم خیلیم دلت بخواد که میتونه اخلاق تورو تحمل کنه
ارسلان:هه واس من سرو گردن میشکنن
دیانا:تو خبی:/ شالمو آوردم جلوتر
ارسلان:الان مثلا خیلی پاکی؟
دیانا:پس چی فک کردی
ارسلان:اگه بودی الان اینجا نبودی بیخیال از خودت بگو چند تا رل داشتی
دیانا:چند تا؟
ارسلان:اره خب شنیده بودم چند سال پیش با یکی تو رابطه بودی
دیانا:اره فک کنم ۲شنبه بود حدودا ۵ سال پیش ساعت ۱۰ صبح بود....
(دیانا:رضا بیا دیگه دیرمون شد
رضا:وایسا کتمو درس کنم
دیانا:عروسی که نیس یه عقده فقط
رضا:خب باشه میخوام یه عقد برات بگیرم دخترای فامیل بهت حسودی کنن
دیانا:نمیخواد تو فقط کنارم باش من از دنیا دیگه هیچی نمیخوام:)
رضا:من تا ته ته تهش باهاتم
دیانا:دستشو گرفتمو رو صندلی نشستیم
عاقد:خانوم دیانا رحیمی برای بار سوم عرض میکنم وکیلم
دیانا:بله
پانیذ:مبارکهه
عاقد:خواهشن صبر کنید آقا داماد هم بله رو بگن
آقای رضا برزگر وکیلم
رضا:نه!!!
...
ارسلان:آخی
دیانا:لبخند تلخی زدم
ارسلان:ناراحت نباش میرن آدما خودشونم نرن روحشون میره راستی فردا زود بیدار شو میریم برا خرید شرکت
دیانا:باشه
...
دیانا:مانتو شالمو پوشیدم و راه افتادیم
ارسلان
ارسلان:بله
دیانا:میشه من نیام اصن حوصله ندارم
منو برسون خونه پانیذ کارای شرکت درس شد بیا دنبالم
ارسلان:اوکی این دوستت پانیذ قضیه ازدواج سوری مونو میدونه
دیانا:سرمو انداختم پایین اره
ارسلان:چند بار گفتم به کسی نگو اه
دیانا:خب بهترین دوستمه نمیشه ندونه
ارسلان:خدایا منو گاو کن
دیانا:آروم گفتم امین
...
ارسلان:آخرین امضا رو زدم کلید شرکتو گرفتمو اومدم
...
در شرکتو باز کردم قشنگه ها
ولی باید تمیز شه
•ادامه دارد•
#پارت10
#دلربای_من🥺🍫
ارسلان:دیانا چند سالته
دیانا:واسه چی میپرسی
ارسلان:بخدا فک میکنم با یه بچه شریک شدم
دیانا:دمپاییمو در آوردم خیلیم دلت بخواد که میتونه اخلاق تورو تحمل کنه
ارسلان:هه واس من سرو گردن میشکنن
دیانا:تو خبی:/ شالمو آوردم جلوتر
ارسلان:الان مثلا خیلی پاکی؟
دیانا:پس چی فک کردی
ارسلان:اگه بودی الان اینجا نبودی بیخیال از خودت بگو چند تا رل داشتی
دیانا:چند تا؟
ارسلان:اره خب شنیده بودم چند سال پیش با یکی تو رابطه بودی
دیانا:اره فک کنم ۲شنبه بود حدودا ۵ سال پیش ساعت ۱۰ صبح بود....
(دیانا:رضا بیا دیگه دیرمون شد
رضا:وایسا کتمو درس کنم
دیانا:عروسی که نیس یه عقده فقط
رضا:خب باشه میخوام یه عقد برات بگیرم دخترای فامیل بهت حسودی کنن
دیانا:نمیخواد تو فقط کنارم باش من از دنیا دیگه هیچی نمیخوام:)
رضا:من تا ته ته تهش باهاتم
دیانا:دستشو گرفتمو رو صندلی نشستیم
عاقد:خانوم دیانا رحیمی برای بار سوم عرض میکنم وکیلم
دیانا:بله
پانیذ:مبارکهه
عاقد:خواهشن صبر کنید آقا داماد هم بله رو بگن
آقای رضا برزگر وکیلم
رضا:نه!!!
...
ارسلان:آخی
دیانا:لبخند تلخی زدم
ارسلان:ناراحت نباش میرن آدما خودشونم نرن روحشون میره راستی فردا زود بیدار شو میریم برا خرید شرکت
دیانا:باشه
...
دیانا:مانتو شالمو پوشیدم و راه افتادیم
ارسلان
ارسلان:بله
دیانا:میشه من نیام اصن حوصله ندارم
منو برسون خونه پانیذ کارای شرکت درس شد بیا دنبالم
ارسلان:اوکی این دوستت پانیذ قضیه ازدواج سوری مونو میدونه
دیانا:سرمو انداختم پایین اره
ارسلان:چند بار گفتم به کسی نگو اه
دیانا:خب بهترین دوستمه نمیشه ندونه
ارسلان:خدایا منو گاو کن
دیانا:آروم گفتم امین
...
ارسلان:آخرین امضا رو زدم کلید شرکتو گرفتمو اومدم
...
در شرکتو باز کردم قشنگه ها
ولی باید تمیز شه
•ادامه دارد•
۷.۵k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.