رمان
#رمان
#پارت11
#دلربای_من🙂☝🏾
ارسلان:زنگ زدم چند نفر اومدن برا تمیز کردن شرکت
...
کتمو انداختم رو مبل هوف امروز فقط رفتم اینور اونور اصن دیانا رو یادم رفت
شمارشو گرفتم الو
دیانا:که مثلا قرار بود بیای دنبالم
ارسلان:بخدا یادم رفت درگیر کارای شرکت بودم
دیانا:خب من میمونم پیشه پانی
ارسلان:نه فردا باید بریم شرکت
دیانا:خب فردا بیا دنبالم بریم
ارسلان:نه اخه راه دوره
دیانا:باشه بدو بیا
پانیذ:چیشد قبول نکرد
دیانا:نه ولی فردا شب حتما میام
پانیذ:دلش برات تنگ میشه نمیخواد ازش دور باشی
دیانا:پانی یبار دیگه بگی میزنمتا
پانیذ:دلت میاد منو بزنی نههه ناموسا دلت میاد منه به این جذابی رو بزنی ببین چقد مظلومم:))
دیانا:بسه دیگه فهمیدیم نمکت زیاده
پانیذ:کاش شوهر نداشتی اینجا تا صبح میخندیدیم دلم تنگ شده برا اون موقع ها
دیانا:شوهر چیه موقته زودی تموم میشه
پانیذ:خدا کنه
دیانا:صدای آیفون اومد فک کنم خودشه شالو مانتومو پوشیدم پانی مواظب خودت باش
پانیذ: تو بیشتر
دیانا:محکم بغلش کردمو اومدم بیرون
سلام
ارسلان:سلام
دیانا:خیلی ذوق دارم
ارسلان:واسه چی
دیانا:واسه فردا شرکت!
ارسلان:یادت نره شرکتمون
دیانا:خب حالا راه بیوفت خیلی خوابم میاد
...
ارسلان: در اتاقشو محکم زدم دیاناااا
دیانا:دیانا و کوفت دیاناو مرض چته سر صبحی
ارسلان: دیر شد بدو بیا پایین
دیانا:عه یادم رفته بودد
ارسلان:کوفتِ یادم رفته بود
کت شلوار مشکیمو پوشیدم رفتم جلو آیینه خدایی ارسلان خدا رو درس کردمت خیلی وقت گذاشته قدر خودمو باید بدونم:)
دیانا:ست سفید مشکیمو پوشیدم عینکمم زدم واو ببین خدا چی درس کرده
(دو عدد خود پسند 🥺😂❤️)
ادامه دارد💙🌀
#پارت11
#دلربای_من🙂☝🏾
ارسلان:زنگ زدم چند نفر اومدن برا تمیز کردن شرکت
...
کتمو انداختم رو مبل هوف امروز فقط رفتم اینور اونور اصن دیانا رو یادم رفت
شمارشو گرفتم الو
دیانا:که مثلا قرار بود بیای دنبالم
ارسلان:بخدا یادم رفت درگیر کارای شرکت بودم
دیانا:خب من میمونم پیشه پانی
ارسلان:نه فردا باید بریم شرکت
دیانا:خب فردا بیا دنبالم بریم
ارسلان:نه اخه راه دوره
دیانا:باشه بدو بیا
پانیذ:چیشد قبول نکرد
دیانا:نه ولی فردا شب حتما میام
پانیذ:دلش برات تنگ میشه نمیخواد ازش دور باشی
دیانا:پانی یبار دیگه بگی میزنمتا
پانیذ:دلت میاد منو بزنی نههه ناموسا دلت میاد منه به این جذابی رو بزنی ببین چقد مظلومم:))
دیانا:بسه دیگه فهمیدیم نمکت زیاده
پانیذ:کاش شوهر نداشتی اینجا تا صبح میخندیدیم دلم تنگ شده برا اون موقع ها
دیانا:شوهر چیه موقته زودی تموم میشه
پانیذ:خدا کنه
دیانا:صدای آیفون اومد فک کنم خودشه شالو مانتومو پوشیدم پانی مواظب خودت باش
پانیذ: تو بیشتر
دیانا:محکم بغلش کردمو اومدم بیرون
سلام
ارسلان:سلام
دیانا:خیلی ذوق دارم
ارسلان:واسه چی
دیانا:واسه فردا شرکت!
ارسلان:یادت نره شرکتمون
دیانا:خب حالا راه بیوفت خیلی خوابم میاد
...
ارسلان: در اتاقشو محکم زدم دیاناااا
دیانا:دیانا و کوفت دیاناو مرض چته سر صبحی
ارسلان: دیر شد بدو بیا پایین
دیانا:عه یادم رفته بودد
ارسلان:کوفتِ یادم رفته بود
کت شلوار مشکیمو پوشیدم رفتم جلو آیینه خدایی ارسلان خدا رو درس کردمت خیلی وقت گذاشته قدر خودمو باید بدونم:)
دیانا:ست سفید مشکیمو پوشیدم عینکمم زدم واو ببین خدا چی درس کرده
(دو عدد خود پسند 🥺😂❤️)
ادامه دارد💙🌀
۷.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.