Devil or Angel⁶⁴
Devil or Angel⁶⁴
ا/ت: فک میکنی من احساس ندارم درک نمیکنم ولی خیلی خستم میدونی چقدر درکت کردم از وقتی که باهم قرار گذاشتیم گفتی میخوای بری خارج دو سال رفتی برگشتی با یه دختره بودی چیزی نگفتم باهم ازدواج کنیم پدرت گفت وارث میخوام وارث میخوام من قبول نکردم یه زن دیگه انتخاب کردید باز من چیزی نگفتم مگه من چه گناهی کردم که شوهرمو فقط هفته ای چهار روز ببینم و بعد از این هم قبول کردم باهم یه روز برید بیرون ولی دیگه نمیتونم قبول کنم به دختر دیگه ای هم فک میکنی تا کی میتونم فقط من درک کنم چرا هیچکس خودمو درک نمیکنه چرا؟
کوک: اینقدر گریه نکن خودتو اذیت نکن گفتم من الان نمیتونم کاری کنم فردا حرف میزنیم
ا/ت:دیگه درک نمیکنم که یه ماه دیگه یه دختره بیاد این شوهر من بوده سه تا بچه داریم
کوک: 😅
ا/ت: نگفتم بخندی باید با حرفم گریه کنی گفتم من دیگه درک نمیکنم درک نمیکنم
اگه میخوای به دختره فک کنی فک کن ولی من کنارت نیستم حتی بچم هم بهت نمیدم و خودم هم میرم یه جایی با بچم و بزرگش میکنم اگه پسر بود بهش یاد میدم به کسی که دوسش داره وفادار باشه و اگه دختر بود زیادی ساده نباشه و احساسی نباشه و کسیو درک نکنه دختر قوی باشه مثل من نباشه کوک: ا/ت اروم باش
ا/ت: میدونی چیه دلم میخواد همه ی اینا خواب باشه با صدای مامانم بیدار شم و بهم بگه بورا اومده دنبالت باهم برید دانشگاه میجون بگه خودم میبرمشون چون مامانم نمیدونه که میجون و بورا باهم قرار میزارن
چیزی نگفت و رفت تو اتاقش منم نشستم همونجا گریه کردم
کوک
خیلی خستم نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد همین الان بمیرم
در باز شد
خدمتکار: اقای جئون
کوک: مگه نگفتم در بزن
خدمتکار: خانم خانم
کوک: چیشده؟
خدمتکار: بیهوش شدن
کوک:چی؟
سریع رفتم پایین
کوک: ا/ت ا/ت بلند شو سریع زنگ بزنید امبولانس
خومتکار: چشم
کوک: تروخدا ا/ت پاشو عزیزم خوب میشی من غلط کردم بلند شو تروخدا
#فیک
#سناریو
ا/ت: فک میکنی من احساس ندارم درک نمیکنم ولی خیلی خستم میدونی چقدر درکت کردم از وقتی که باهم قرار گذاشتیم گفتی میخوای بری خارج دو سال رفتی برگشتی با یه دختره بودی چیزی نگفتم باهم ازدواج کنیم پدرت گفت وارث میخوام وارث میخوام من قبول نکردم یه زن دیگه انتخاب کردید باز من چیزی نگفتم مگه من چه گناهی کردم که شوهرمو فقط هفته ای چهار روز ببینم و بعد از این هم قبول کردم باهم یه روز برید بیرون ولی دیگه نمیتونم قبول کنم به دختر دیگه ای هم فک میکنی تا کی میتونم فقط من درک کنم چرا هیچکس خودمو درک نمیکنه چرا؟
کوک: اینقدر گریه نکن خودتو اذیت نکن گفتم من الان نمیتونم کاری کنم فردا حرف میزنیم
ا/ت:دیگه درک نمیکنم که یه ماه دیگه یه دختره بیاد این شوهر من بوده سه تا بچه داریم
کوک: 😅
ا/ت: نگفتم بخندی باید با حرفم گریه کنی گفتم من دیگه درک نمیکنم درک نمیکنم
اگه میخوای به دختره فک کنی فک کن ولی من کنارت نیستم حتی بچم هم بهت نمیدم و خودم هم میرم یه جایی با بچم و بزرگش میکنم اگه پسر بود بهش یاد میدم به کسی که دوسش داره وفادار باشه و اگه دختر بود زیادی ساده نباشه و احساسی نباشه و کسیو درک نکنه دختر قوی باشه مثل من نباشه کوک: ا/ت اروم باش
ا/ت: میدونی چیه دلم میخواد همه ی اینا خواب باشه با صدای مامانم بیدار شم و بهم بگه بورا اومده دنبالت باهم برید دانشگاه میجون بگه خودم میبرمشون چون مامانم نمیدونه که میجون و بورا باهم قرار میزارن
چیزی نگفت و رفت تو اتاقش منم نشستم همونجا گریه کردم
کوک
خیلی خستم نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد همین الان بمیرم
در باز شد
خدمتکار: اقای جئون
کوک: مگه نگفتم در بزن
خدمتکار: خانم خانم
کوک: چیشده؟
خدمتکار: بیهوش شدن
کوک:چی؟
سریع رفتم پایین
کوک: ا/ت ا/ت بلند شو سریع زنگ بزنید امبولانس
خومتکار: چشم
کوک: تروخدا ا/ت پاشو عزیزم خوب میشی من غلط کردم بلند شو تروخدا
#فیک
#سناریو
۳۲.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.