King or Queen 🖤✨️
King or Queen 🖤✨️
Part 15
داسام: جون بابا دافا رو نگا ( ابرو بالا انداختن )
جونگ کوک: ( یکی زد پس سر داسام )
داسام: یاااا هیو.....( چشمش افتاد به جونگ کوم ) غلط کردم
یوری: حیف که ناخن های عزیزم رو دوست دارم وگرنه با همینا نقاشیت می کردمممم ( حرصی )
هانول: پس کجا موند این ایریس
ایریس: اینجام غرغرو خانم
مین ها: عرررررر چه خوشگل شدییی بیا زنم شو قول میدم شوهر خوبی بشم برات ( بغل کردن ایریس )
کیونگ سو: خیلی خوشگل شدی رنگش بهت میاد ( چشمک )
جونگ کوک ویو
نمی دونم چرا ولی با این حرف کیونگ سو خیلی عصبی شدم از مایویی که تنش بود بدم اومد دست خودم نبود ولی عصبی رفتم سمت ایریس و محکم بازوش رو گرفتم و سمت خودم برگردوندمش به چشماش نگاه کردم
ایریس ویو
داشتم اب پرتغالم رو می نوشیدم که با درد گرفتن بازوم یه سمت عقب کشیده شدم و دیدم جونگ کوکه که عصبی دستم رو گرفته و داره بهم نگاه میکنه انگار میخواست چیزی بگه
ایریس: ایی اخخخ دستم چکار می کنی؟!
جونگ کوک: ا.ام م.من متاسفم عمدی نبود ( ناراحت ) ( رفت داخل خونه )
مین ها: عه!! جئون کجا رقت؟ چی شد پس؟
ایریس: نمی دونم چی شد
داسام: من میرم میارمش ( رفت داخل خونه دنبال جونگ کوک )
داسام ویو
همه چی رو دیدم و متوجه رفتار هیونگ شدم باید باهاش حرف بزنم مطمئنم هیونگ هم خودش سردرگمه.
داسام: هیونگ؟
جونگ کوک: ( داشتم عصبی یک نفس بطری خونی که توی یخچال بود رو می نوشیدم که با صدای داسام به خودم اومدم بطری رو کنار گذاشتم ) چیه داسام!! اینجا چکار می کنی برو پیش بقیه خوش بگذرون
داسام: باید باهات حرف بزنم ( جدی )
جونگ کوک: باشه برای بعد الان سرم درد میکنه ( کلافه )
داسام: ذهنت بهم ریخته و نمی دونی داری چکار میکنی ، درسته؟
جونگ کوک: منظورت چیه؟؟
داسام: همه چی رو دیدم از اینکه بخاطر مایویی که تنش بود احساس حسادت کردی
جونگ کوک: نه اینطور نیست من فقط دست خودم نبود نمی خواستم اینکارو بکنم
داسام: احساساتت باهم قاطی شدن نمی تونی درست فکر کنی من می دونم چرا!
جونگ کوک: ؟؟؟
داسام: تو عاشق نونا ایریس شدی ولی خودتم اینو نمی دونی و نمی خوای قبولش کنی.
جونگ کوک: امکان نداره من عاشق نمیشم
داسام: پس دلیل این رفتار هارو چی میبینی؟
جونگ کوک: م.من فقط یکم خسته ام همین
داسام: شاید از نظر سنی از شما کوچیکتر باشم هیونگ ولی می تونم خیلی راحت رفتار های یک عاشق رو درک کنم چون منم خودم عاشق یک نفرم که نمی تونم بهش بگم ( لبخند تلخ )
جونگ کوک: منظورت یوریه؟
یوری: چ.چی!!! من؟؟
داسام: ت.تو اینجا چکار می کنی؟ ( شکه )
جونگ کوک: من میرم شما حرف بزنید ( لبخند ) ( برگشت توی حیات پیش بقیه )
Part 15
داسام: جون بابا دافا رو نگا ( ابرو بالا انداختن )
جونگ کوک: ( یکی زد پس سر داسام )
داسام: یاااا هیو.....( چشمش افتاد به جونگ کوم ) غلط کردم
یوری: حیف که ناخن های عزیزم رو دوست دارم وگرنه با همینا نقاشیت می کردمممم ( حرصی )
هانول: پس کجا موند این ایریس
ایریس: اینجام غرغرو خانم
مین ها: عرررررر چه خوشگل شدییی بیا زنم شو قول میدم شوهر خوبی بشم برات ( بغل کردن ایریس )
کیونگ سو: خیلی خوشگل شدی رنگش بهت میاد ( چشمک )
جونگ کوک ویو
نمی دونم چرا ولی با این حرف کیونگ سو خیلی عصبی شدم از مایویی که تنش بود بدم اومد دست خودم نبود ولی عصبی رفتم سمت ایریس و محکم بازوش رو گرفتم و سمت خودم برگردوندمش به چشماش نگاه کردم
ایریس ویو
داشتم اب پرتغالم رو می نوشیدم که با درد گرفتن بازوم یه سمت عقب کشیده شدم و دیدم جونگ کوکه که عصبی دستم رو گرفته و داره بهم نگاه میکنه انگار میخواست چیزی بگه
ایریس: ایی اخخخ دستم چکار می کنی؟!
جونگ کوک: ا.ام م.من متاسفم عمدی نبود ( ناراحت ) ( رفت داخل خونه )
مین ها: عه!! جئون کجا رقت؟ چی شد پس؟
ایریس: نمی دونم چی شد
داسام: من میرم میارمش ( رفت داخل خونه دنبال جونگ کوک )
داسام ویو
همه چی رو دیدم و متوجه رفتار هیونگ شدم باید باهاش حرف بزنم مطمئنم هیونگ هم خودش سردرگمه.
داسام: هیونگ؟
جونگ کوک: ( داشتم عصبی یک نفس بطری خونی که توی یخچال بود رو می نوشیدم که با صدای داسام به خودم اومدم بطری رو کنار گذاشتم ) چیه داسام!! اینجا چکار می کنی برو پیش بقیه خوش بگذرون
داسام: باید باهات حرف بزنم ( جدی )
جونگ کوک: باشه برای بعد الان سرم درد میکنه ( کلافه )
داسام: ذهنت بهم ریخته و نمی دونی داری چکار میکنی ، درسته؟
جونگ کوک: منظورت چیه؟؟
داسام: همه چی رو دیدم از اینکه بخاطر مایویی که تنش بود احساس حسادت کردی
جونگ کوک: نه اینطور نیست من فقط دست خودم نبود نمی خواستم اینکارو بکنم
داسام: احساساتت باهم قاطی شدن نمی تونی درست فکر کنی من می دونم چرا!
جونگ کوک: ؟؟؟
داسام: تو عاشق نونا ایریس شدی ولی خودتم اینو نمی دونی و نمی خوای قبولش کنی.
جونگ کوک: امکان نداره من عاشق نمیشم
داسام: پس دلیل این رفتار هارو چی میبینی؟
جونگ کوک: م.من فقط یکم خسته ام همین
داسام: شاید از نظر سنی از شما کوچیکتر باشم هیونگ ولی می تونم خیلی راحت رفتار های یک عاشق رو درک کنم چون منم خودم عاشق یک نفرم که نمی تونم بهش بگم ( لبخند تلخ )
جونگ کوک: منظورت یوریه؟
یوری: چ.چی!!! من؟؟
داسام: ت.تو اینجا چکار می کنی؟ ( شکه )
جونگ کوک: من میرم شما حرف بزنید ( لبخند ) ( برگشت توی حیات پیش بقیه )
۸.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.