𝒑𝒂𝒓𝒕8
𝒑𝒂𝒓𝒕8
با وارد شدن لونا خودمو جمع و جور کردم ...
لونا : بیا اینجا ببینم
+چیشده ؟
لونا: بشین اینجا
دستمو گرفت و رو تخت نشوند ....
هر دو دستم تو دستاش بود ....
جلوم میخکوب نشسته بود و به چشمام زل زده بود ....
تو کیوتی به جیمین رفته بود ...
خندم گرفته بود ...
+زده به سرت ؟ (میخندیدم)
لونا: حرف نزن میخوام از چشمات حرف دلتو بخونم
+ها ؟
لونا: چشما هیچوقت دروغ نمیگن
+لونااا ولم کنن (همچنان به مسخره بازیاش میخندیدم)
لونا: لعنتی چشمات چرا انقدر خوشرنگه اخه :| خب برسیم سر اصلا موضوع
+خواب نداری بچه ؟ :|
لونا: هییی ...کیوت یا سکسی ؟
+هن ؟
لونا: کیوتی یا سکسی ؟ انتخاب کن یالاااا
+تهیونگ بفهمه بلبل زبون شدی پوستتو میکنه
لونا: که که بش نمیگی ¿ :) یاااا فرار نکن .... جواب بده ...
+خب ... نمیدونم ... شاید سکسی ؛)
لونا: مثلا ؟؟ مسلما اون فرد سکسی جیمین نیست
+چرااا اتفاقااا جیمین بی نهایتتتتتت هات و سکسیه
لونا: اقا دهن منو باز نکن به پای تهیونگ که نمیرسه (شیطون نگاه کرد)
دوباره روح از تنم فرار کرد ...
رنگم پرید ....
+عایششششش(اروم زدمش) از صبح با این حرفای مسخرت اعصابمو خورد کردیا بگیر بخواب ببینم :|||
لونا: مامان شدن یهت میاد
+بخواببببببب زودد ... :|||
دستمو کشید ...
لونا: تو ام پیشم بخواب .... مهم نیست کدومشونو انتخاب کنی اخرش زن داداشم میشی دیگه :) بیا بخوابیم .....
تقریبا قصد لونا رو فهمیدم ....
بدون مخالفت چراغو خاموش کردمو کنارش غلطیدم ....
مثل جن زده ها به سقف اتاق نگاه میکردم ....
این درست نیست ....
من جیمینو دوست دارم فقط ... تهیونگ انگار ... اهنربا داره ....
اون جذابه و با من خوب رفتار میکنه ... جیمینم همینطور ....
اما ....
لرزی به بدنم افتاد ....
من این اجازه رو ندارم .....
حق ندارم حتی راجبش فکر کنم ....
من برای اون مثل خواهر میمونم ...
حتی اگه چیز دیگه ای باشه به جیمین خیانت نمیکنم ...
نمیتونم بخوابم .....
هر چند ثانیه بدنم میلرزید ....
شاید پنجره ای دری چیزی بازه .....
بلند شدم و پنجره اتاقو که نیمه باز بود بستم ....
تشنم بود ....
یکم اب شاید بتونه کمک کنه بخوابم ....
سمت اشپزخونه رفتم ....
با همون نور کسی که از بیرون به داخل میتابید سعی کردم لیوانو بردارم که دستم به اون کاکتوسی خورد که امشب از شرکت اوردیم ....
خارش تو دستم فرو رفته بود ....
تو یه لحظه دستام تو دستای کسی اسیر شد
خواستم جیغ بزنم که جلوی دهنمو گرفت ...
ته: هیششش ... ساکتتت منممم
+ترسیدمممم
ته: بیا بریم یه جای پر نور تر ....
کتشو برداشت و رو دوشم انداخت و سمت در هدایتم کرد ....
از خونه خارج شدیم ...
گفت که سوار ماشینش بشم چون اونجا گرمه ....
قبول کردم ....
چراغ بالای سقف ماشینو روشن کرد و دستمو گرفت ....
فوتش کرد و سعی کرد خار رو ازش خارج کنه .....
ناخوداگاه لبخند زدم ....
با وارد شدن لونا خودمو جمع و جور کردم ...
لونا : بیا اینجا ببینم
+چیشده ؟
لونا: بشین اینجا
دستمو گرفت و رو تخت نشوند ....
هر دو دستم تو دستاش بود ....
جلوم میخکوب نشسته بود و به چشمام زل زده بود ....
تو کیوتی به جیمین رفته بود ...
خندم گرفته بود ...
+زده به سرت ؟ (میخندیدم)
لونا: حرف نزن میخوام از چشمات حرف دلتو بخونم
+ها ؟
لونا: چشما هیچوقت دروغ نمیگن
+لونااا ولم کنن (همچنان به مسخره بازیاش میخندیدم)
لونا: لعنتی چشمات چرا انقدر خوشرنگه اخه :| خب برسیم سر اصلا موضوع
+خواب نداری بچه ؟ :|
لونا: هییی ...کیوت یا سکسی ؟
+هن ؟
لونا: کیوتی یا سکسی ؟ انتخاب کن یالاااا
+تهیونگ بفهمه بلبل زبون شدی پوستتو میکنه
لونا: که که بش نمیگی ¿ :) یاااا فرار نکن .... جواب بده ...
+خب ... نمیدونم ... شاید سکسی ؛)
لونا: مثلا ؟؟ مسلما اون فرد سکسی جیمین نیست
+چرااا اتفاقااا جیمین بی نهایتتتتتت هات و سکسیه
لونا: اقا دهن منو باز نکن به پای تهیونگ که نمیرسه (شیطون نگاه کرد)
دوباره روح از تنم فرار کرد ...
رنگم پرید ....
+عایششششش(اروم زدمش) از صبح با این حرفای مسخرت اعصابمو خورد کردیا بگیر بخواب ببینم :|||
لونا: مامان شدن یهت میاد
+بخواببببببب زودد ... :|||
دستمو کشید ...
لونا: تو ام پیشم بخواب .... مهم نیست کدومشونو انتخاب کنی اخرش زن داداشم میشی دیگه :) بیا بخوابیم .....
تقریبا قصد لونا رو فهمیدم ....
بدون مخالفت چراغو خاموش کردمو کنارش غلطیدم ....
مثل جن زده ها به سقف اتاق نگاه میکردم ....
این درست نیست ....
من جیمینو دوست دارم فقط ... تهیونگ انگار ... اهنربا داره ....
اون جذابه و با من خوب رفتار میکنه ... جیمینم همینطور ....
اما ....
لرزی به بدنم افتاد ....
من این اجازه رو ندارم .....
حق ندارم حتی راجبش فکر کنم ....
من برای اون مثل خواهر میمونم ...
حتی اگه چیز دیگه ای باشه به جیمین خیانت نمیکنم ...
نمیتونم بخوابم .....
هر چند ثانیه بدنم میلرزید ....
شاید پنجره ای دری چیزی بازه .....
بلند شدم و پنجره اتاقو که نیمه باز بود بستم ....
تشنم بود ....
یکم اب شاید بتونه کمک کنه بخوابم ....
سمت اشپزخونه رفتم ....
با همون نور کسی که از بیرون به داخل میتابید سعی کردم لیوانو بردارم که دستم به اون کاکتوسی خورد که امشب از شرکت اوردیم ....
خارش تو دستم فرو رفته بود ....
تو یه لحظه دستام تو دستای کسی اسیر شد
خواستم جیغ بزنم که جلوی دهنمو گرفت ...
ته: هیششش ... ساکتتت منممم
+ترسیدمممم
ته: بیا بریم یه جای پر نور تر ....
کتشو برداشت و رو دوشم انداخت و سمت در هدایتم کرد ....
از خونه خارج شدیم ...
گفت که سوار ماشینش بشم چون اونجا گرمه ....
قبول کردم ....
چراغ بالای سقف ماشینو روشن کرد و دستمو گرفت ....
فوتش کرد و سعی کرد خار رو ازش خارج کنه .....
ناخوداگاه لبخند زدم ....
۵.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.