پارت

پارت ۴
Love with die
Part 6
ا/ت : داشتم ظرف ها رو تو کمد میذاشتم و خانوم و آقای جئون هم اومده بودن پیش کوک بعد چند دقیقه باهم رفتن تو اتاقی و صداشون بلند شد داشتن دعوا میکردن اولش نمیخواستم کنجکاوی کنم ولی کردم و گوشمو چسبوندم به در*
ب/ک: چرا درک نمیکنی؟.. اون داره درد میکشه!
م/ک:اون به ما ده ماه فرصت داده..اون پسر منه... پسرمه! نمیتونم دَکّش کنم بره
ب/ک: اون پسر منم هست..باید بزاری بره سوئیس!
م/ک: زدن زیر گریه* نمیتونم..نمیتونم بزارم بره و خودشو بزنه زیر گریه*.. دستمو جلوی دهنم گرفتم* ناخودآگاه زدم زیر گریه و دویدم دستشویی و تا وقتی آروم شم گریه کردم..چرا..چرا میخواد اینکارو بکنه؟..خودمو آروم کردم و رفتم و بقیه کارام رو کردم بقیه کارام رو کردم *
کوک: چرا ساکتی؟
ا/ت: زور زدم ناراحتی خودمو نشون ندم* چیزی برای گفتن ندارم
کوک: کتاب هایی که گفتم رو خوندی؟
ا/ت: اهوم..خیلی قشنگه بود...با شاهزاده سوار بر اسبم رویا پردازیشو میکردم 😂
کوک: خیلی هم عالی
* زنگ در خورد*
ا/ت: رفتم در رو باز کردم* بله؟
?: سلام منزل جئون؟.. من مایکل جونز هستم..از سوئیس..مسئول..
کوک:( قبل از اینکه چیزی بگه دهنشو بستم) آقای جونز خوشحالم میبینمتون بفرمایید داخل..ا/ت برامون قهوه میاری؟
ا/ت: حتما..وقتی قهوه رو دادم بدو بدو اومدم سر لپتاپم و اسم طرفو سرچ کردم..ناخودآگاه یک بغضی تو گلوم گیر کرد*.. مسئول تنظیم وصیت نامه
کوک:.. بعد از اینکه به ا/ت گفتم آماده ام کنه تا بریم یک جایی که میگم..چون میخواستم بهش بگم
**
ا/ت: اینجاس؟
کوک: آرع.. گفته بودی عاشق کلبه توی جنگلی منم گفتم برات درستش کنن میخوایم دو شب اینجا بمونیم
ا/ت: یک لحظه چنان ذوق کردم که همچی رو ول کردم..لپشو بوسیدم * واایییی خیلییی قشنگهه مرسیییی
* شب*
ا/ت: وقتی وسایل هارو چیدیم و رفتیم تو جنگل دور زدیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم و بعدش برگشتیم کلبه و من براش غذای مورد علاقه اش رو پختم و بعد شام گفت مشروب بخوریم اولش گفتم که نه برات ضرر دارع و اینا و اونم قبول نکرد*
ا/ت: برات بد میشع ها..
کوک:نمیشه..بشین رو پام!
ا/ت: خنده* باشه :)
کوک: میخوام یک چیزی بهت بگم هیجان زده نشو خب
ا/ت: یاد مرگش افتادم و خوشحال شدم با خودم فکر کردم شاید نظرش رو عوض کرده.. پس بخاطر همین مایکل بعد از صحبتش با کوک بهم خوب نگاه کرد* چیع؟( ذوق)
کوک: میخوام برم سوئیس!
ا/ت: احساس خرد شدن کردم* سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم که مثلا میخوایم بریم مسافرت*.. چه عالی..کی؟..
کوک: نه. ا/ت اونطوری نه..میخوام برم شرکت خودکشی کنم ( یک نوع شرکت هایی هستن آمپول خودکشی میدن. قانونیع!)
ا/ت:آروم آروم اشکام ریختن* چیی؟
کوک: ا/ت..نکنن..من خوشبختی تو رو میخوام
(ادامه در کامنت)
دیدگاه ها (۷)

Love with dieپارت ۵ویو کوکتا دو هفته باهم حرف نزدیم هی سعی م...

Love with dieپارت ۶کوک: لوله و سوند مو عوض میکنی؟..( کسایی ک...

Love with die پارت ۳ا/ت: ممنونمکوک: خواهش میکنم..ا/ت:کاری هس...

Love with die پارت ۲ا/ت؛ تو راه خونه جونگ کوک بودم و فکر میک...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط