Deadly love
Deadly love
Part 4
کوک: خداحافظ!
ا/ت: بای
ا/ت
وقتی کوک رفت تصمیم گرفتم عمارت رو بگردم..یک کتابخونه بزرگ داشت که عاشقشم شدم بعد چند دقیقه به گشتن ادامه دادم و کنار باشگاه یک استخر بزرگ داشت و کنارتم یک اتاقک سونا..تو اتاق ها نرفتم چون نمیخواستم در اون حدم فضول باشم ولی یک اتاق با در آهنی دیدم که حدس زدم از اینجا افراد خائن یا کسایی که باید شکنجه بشن رو میارن..بعضی از اتاق ها به اتاق های دیگه متصل بودن..از ماجراجویی خوشم میومد و بعد کشف کردن خونه رفتم سراغ حیاط که اونجا هم یک استخر بود با صندلی های مخصوص استراحت و.. کنارشم یک آلونک خوشگذرونی و دیسکو مانند بود..به علاوه نیز بار..تو خونه هم یک اتاق بار داشت...بعد تموم کردن کشف کردن خونه جون از باغ خونه خوسم اومد تصمیم گرفتم تو باغ بگردم که زیر پام خالی شد..
ا/ت
گشنه و تشنه بودم از شدت کمبود اکسیژن بیحال شده بودم و نیمه هوشیار بودم..از شدت فوبیام تکون نمیخوردم که مثلا جامو راحت کنم هرچقدر زمان میگذشت من چشمام بسته تر میشد تا اینکه کاملا بیهوش شدم
کوک
چنان قیافه بادیگارد نگران بود میشد فهمید که یک جایی هست که حالش بده با عجله دنبالش رفتم..دیدم تو یک چاه بود که سال پیش حفر کرده بودم..نگران شدم... ارتفاع چاه 5 متر بود و برای یک انسان غیر قابل تحمل بود..مطمئن بودم یک جایش شکسته و اسیب دیده. اکسیژن هم کمه دیدم بیهوشه * ا/تتت؟ حالت خوبه؟.. تو برو امبولانس خبر کن تو هم برو یک چیزی پیدا کن برم پایین و بیارمش بالا*
*کمی بعد*
بادیگارد1: آقا زنگ زدیم دارن میان!
بادیگارد2: *با یک طناب بلند اومدم*
کوک
طناب بستم به کمرم و به بادیگارد ها گفتم منو نگه دارن تا آروم آروم برم پایین و بیارمش وقتی رسیدم بهش برآید بغلش کردم بدنش از شدت درد و ترس منقبض شدع بود ولی بیهوش بود بردمش بالا که آمبولانس رسید
Part 4
کوک: خداحافظ!
ا/ت: بای
ا/ت
وقتی کوک رفت تصمیم گرفتم عمارت رو بگردم..یک کتابخونه بزرگ داشت که عاشقشم شدم بعد چند دقیقه به گشتن ادامه دادم و کنار باشگاه یک استخر بزرگ داشت و کنارتم یک اتاقک سونا..تو اتاق ها نرفتم چون نمیخواستم در اون حدم فضول باشم ولی یک اتاق با در آهنی دیدم که حدس زدم از اینجا افراد خائن یا کسایی که باید شکنجه بشن رو میارن..بعضی از اتاق ها به اتاق های دیگه متصل بودن..از ماجراجویی خوشم میومد و بعد کشف کردن خونه رفتم سراغ حیاط که اونجا هم یک استخر بود با صندلی های مخصوص استراحت و.. کنارشم یک آلونک خوشگذرونی و دیسکو مانند بود..به علاوه نیز بار..تو خونه هم یک اتاق بار داشت...بعد تموم کردن کشف کردن خونه جون از باغ خونه خوسم اومد تصمیم گرفتم تو باغ بگردم که زیر پام خالی شد..
ا/ت
گشنه و تشنه بودم از شدت کمبود اکسیژن بیحال شده بودم و نیمه هوشیار بودم..از شدت فوبیام تکون نمیخوردم که مثلا جامو راحت کنم هرچقدر زمان میگذشت من چشمام بسته تر میشد تا اینکه کاملا بیهوش شدم
کوک
چنان قیافه بادیگارد نگران بود میشد فهمید که یک جایی هست که حالش بده با عجله دنبالش رفتم..دیدم تو یک چاه بود که سال پیش حفر کرده بودم..نگران شدم... ارتفاع چاه 5 متر بود و برای یک انسان غیر قابل تحمل بود..مطمئن بودم یک جایش شکسته و اسیب دیده. اکسیژن هم کمه دیدم بیهوشه * ا/تتت؟ حالت خوبه؟.. تو برو امبولانس خبر کن تو هم برو یک چیزی پیدا کن برم پایین و بیارمش بالا*
*کمی بعد*
بادیگارد1: آقا زنگ زدیم دارن میان!
بادیگارد2: *با یک طناب بلند اومدم*
کوک
طناب بستم به کمرم و به بادیگارد ها گفتم منو نگه دارن تا آروم آروم برم پایین و بیارمش وقتی رسیدم بهش برآید بغلش کردم بدنش از شدت درد و ترس منقبض شدع بود ولی بیهوش بود بردمش بالا که آمبولانس رسید
- ۱۱.۲k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط