فصل دوم

«فصل دوم»
(زندگی تباه من) &۳
«ویو نائه»
( صبح از خواب بیدار شدم یه حموم درست حسابی کردم و بعد موهام و خشک کردم لباسم رو پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم« اسلاید ۲ و ۳ و ۴ » بعد راه افتادم ساعت ۲ قرار بود توی کافه با چاوومین ملاقات کنم و ساعت ۱:۳۰ بود یه تاکسی گرفتم و رسیدم به کافه رفتم دیدم چاوومین یه گوشه نشسته رفتم سمتش اما از اینکه قرار بود قابشو بشکونم یجورایی حس خوبی نداشتم نشستم پیشش)
چاوومین: سلام عزیزم
نائه: سلام
(دوتا قهوه سفارش دادیم و بلاخره من زبون باز کردم )
نائه: ببین من واقعا چیزی یادم نمیاد نه تو میشناسم نه ادم هایی که میگی دوستام هستن پس تصمیم گرفتم زندگی جدیدی برای خودم بسازیم و راستش توی این زندگی ....هیچ حسی بهت ندارم
( با گفتن این جمله احساس کردم به معنای واقعی قلبش و شکوندم اما من واقعا نمیتونم باهاش باشم هیچ حسی بهش ندارم)
چاوومین: نائه فقط یه فرصت به من بده قول میدم کاری میکنم که حافظه ات برگرده اون نائه ای که من میشناسم عاشق من بود بخاطر من گریه میکرد و بخاطر نجات من رفت کما!
نائه: پس اگه اون نائه اینقدر بخاطر تو درد کشیده....ترجیح میدم اشتباهش رو تکرار نکنم
( بعد بلند شدم و از کافه خارج شدم و یه تاکسی گرفتم و یه راست رفتم خونه)
«ویو چاوومین»
( باورم نمیشه چطور تونست اون حرفا رو بزنه؟ چطور تونست؟! دستم رو محکم روی میز کوبیدم و از کافه خارج شدم با اولین قطار رفتم بوسان وقتی رسیدم تقریبا هوا تاریک شده بود رفتم سمت عمارتی که آدرسش برام ارسال شده بود الان نباید مسائل عاشقی روم تاثیر بزاره صبر کردم تا نصفه شب بشه و بعد ماسکم رو زدم و وارد خونه شدم همینطور داشتم توی خونه رو میگشتم که کیم دوهیون رو دیدم روی مبل نشسته بود به سمتش دویدم و با دیدن من وحشت زده شد یقه اش رو گرفتم و چاقو زیر گلوش گذاشتم که یهو دیدم یه دختر تقریبا ۱۷ ساله یه گوشه با گریه نشسته و داره با پلیس تماس میگیره لعنتی اون بهم گفت خانواده اش خونه نیستن! رفتم جلو و گوشی رو از دستش گرفتم و روی زمین پرت کردم لعنتی نمی‌دونستم چیکار کنم که یهو جلوم زانو زد و التماس کرد که پدرش رو نکشم تفنگم رو از جیبم برداشتم و به کیم شلیک کردم جلوی دختره نشستم و گفتم)
چاوومین: برای اون گریه نکن یه حشره بود که باید از روی زمین محو میشد
( با تنفر زیاد بهم خیره شده بود بلند شدم و با سرعت از خونه خارج شدم و از عمارت دور شدم با مشتریم تماس گرفتم و بهش گفتم مأموریت رو تموم کردم و بعد از این تماس ۲۵ میلیارد وون به حسابم واریز شد نفس عمیقی کشیدم و به تصویر زمینه ام نگاه کردم عکس نائه بود لبخند میزد...به من.... نه نه نه من نمیتونم بیخیالش بشم اونم بعد از چهار سال صبر کردن هرجور شده حافظه اش رو برمیگردونم بهش زنگ زدم اما جوابم رو نمی‌داد با قطار رفتم سمت سئول و تقریبا وقتی هوا روشن شد رسیدم ( برادر در یک روز سه چهار بار اومد بوسان و برگشت🤣) رفتم سمت خونم ماشینم رو برداشتم و رفتم خونه نائه پدرش الان شرکت بود و مادرش هم احتمالا رفته مصاحبه وارد خونه اش شدم و سریع رفتم توی اتاقش هنوز خواب بود وایسا ببینم من دارم چه غلطی میکنم؟!...........ولی....نمیتونم بیخیالش بشم....من دیوونه وار دوستش دارم........براید پرنسسی بغلش کردم و رفتم سمت ماشینم نائه رو توی صندلی عقب ماشین خوابوندم و نشستم سر صندلی راننده و راه افتادم....)
دیدگاه ها (۹)

«فصل دوم»(زندگی تباه من) &۴«ویو چاوومین» (بعد نیم ساعت رسیدی...

بچه ها عشگم و تو اینستا فالو کنید ۲ بک میدمwoomin1205

(فصل دوم)«زندگی تباه من» &۲( وومین )(با اولین قطار دوباره به...

(فصل دوم)«زندگی تباه من» &۱(۴ سال بعد از حادثه)(ویو وومین)( ...

«زندگی تباه من»(فصل دوم)&۸(ویو نائه)(آهی کشیدم و از روی تخت ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_299بلند شدم و رفتم روی...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط