پارت هشتم راز زندگی
پارت هشتم ( راز زندگی )😍
تهیونگ: منننننننن دوست دارم (با داد و بغض)
میتسو خوشکش زد و گریش گرفت و قلبش زد
تهیونگ: من نمیتونستم بهت بگم ولی الان گفتم
میتسو : ته تهیونگ
تهیونگ : جانم
میتسو : یعنی تو واقعا منو دوست داری؟
تهیونگ : اره
میتسو که تهیونگ رو خیلی دوست داشت دوست نداشت که الان بهش بگه برای همین دروغ گفت
میتسو: ولی من دوستت ندارم و دوست پسر هم دارم
تهیونگ که خیلی ناراحت شد و اشک تو چشماش جمع شد و قلبش درد گرفت (تهیونگ بیماری قلبی داره) و از اتاق رفت بیرون
میتسو: خدا یا منو ببخش دروغ گفتم میخوستم سوپرایزش کنم چون فردا تولدشه
تهیونگ رفت بیرون از بیمارستان و سوار ماشین شد و گریه کرد
تهیونگ : منو باش عاشق کی شدم عقل تو سرم نیست ای کاش ندیده بودمت
تهیونگ حرکت کرد و رفت پیش اعضا تو همون لحظه میتسو میخواد زنگه حیمین بزنه که برنامه ریزی کنه فردا تولد بگیره برای تهیونگ
میتسو : سلام میتسو هستم
جیمین: بله بفرمایید
میتسو: من میخواستم بگم برای فردا برنامه ریزی کنیم و تهیونگ خوشحال کنیم
جیمین : باشه
میتسو و حیمین و اعضا برنامه ریزی کردن که تهیونگ رسید
جیمین : سلام رفیق
تهیونگ: ولم من اعصاب ندارم
حیمین:چی شده؟
تهیونگ رفت و لباسا شو عوض کرد و خوابید فردا صبح .....
................................................
منتظر پارت بعدی باشین🥰😘
تهیونگ: منننننننن دوست دارم (با داد و بغض)
میتسو خوشکش زد و گریش گرفت و قلبش زد
تهیونگ: من نمیتونستم بهت بگم ولی الان گفتم
میتسو : ته تهیونگ
تهیونگ : جانم
میتسو : یعنی تو واقعا منو دوست داری؟
تهیونگ : اره
میتسو که تهیونگ رو خیلی دوست داشت دوست نداشت که الان بهش بگه برای همین دروغ گفت
میتسو: ولی من دوستت ندارم و دوست پسر هم دارم
تهیونگ که خیلی ناراحت شد و اشک تو چشماش جمع شد و قلبش درد گرفت (تهیونگ بیماری قلبی داره) و از اتاق رفت بیرون
میتسو: خدا یا منو ببخش دروغ گفتم میخوستم سوپرایزش کنم چون فردا تولدشه
تهیونگ رفت بیرون از بیمارستان و سوار ماشین شد و گریه کرد
تهیونگ : منو باش عاشق کی شدم عقل تو سرم نیست ای کاش ندیده بودمت
تهیونگ حرکت کرد و رفت پیش اعضا تو همون لحظه میتسو میخواد زنگه حیمین بزنه که برنامه ریزی کنه فردا تولد بگیره برای تهیونگ
میتسو : سلام میتسو هستم
جیمین: بله بفرمایید
میتسو: من میخواستم بگم برای فردا برنامه ریزی کنیم و تهیونگ خوشحال کنیم
جیمین : باشه
میتسو و حیمین و اعضا برنامه ریزی کردن که تهیونگ رسید
جیمین : سلام رفیق
تهیونگ: ولم من اعصاب ندارم
حیمین:چی شده؟
تهیونگ رفت و لباسا شو عوض کرد و خوابید فردا صبح .....
................................................
منتظر پارت بعدی باشین🥰😘
- ۲.۰k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط