عشق پر دردسر پارت ۱۹
#دیانا
رفتم به ارسلان نزدیگ شدم و سرم رو گذاشتم رو پاهاش که بعد از چند مین خوابم برد
#ارسلان
دیانا اومد سمتم و سرش رو گذاشت روی پاهام و بعد از چند مین خوابش برد منم همین جوری داشتم نگاهش میکردم که دیدم کلید در چرخید و در باز شد و نیکا و ممد دست در دست هم وارد خونه شدن
از دیدن اون صحنه تعجب کردم اومدن و نشستن رو مبل
#نیکا
اون روز رفتیم با ممد یه کم بچرخیم و من هم از فرصت نهایت استفاده رو کردم و بهش گفتم که چقدر ازش خوشم میاد و از همون موقع رابطمون شروع شد.
بعد از کلی گشتن برگشتیم خونه درو که باز کردم دیدم ارسلان توی خونه هست و دیانا هم روی پاهاش خوابیده
#ممد
رفتیم جلو و به ارسلان سلام کردیم و بعد هم نشستیم دیانا بیدار شد و رفت تا یه ابی به سر و صورتش بزنه تا سرحال بشه
بعد هم ارسلان کل ماجرا رو برامون تعریف کرد ما هم خوشحال شدیم و باهام قرار گذاشتیم که شام بریم بیرون
چون قرار بود یه سوپرایزی برای نیکا داشته باشم
شب:
#ارسلان
شب شدو و من و دیانا و کوچولومون حاضر شدیم که بریم همون رستورانی که با ممد قرار گذاشتیم که بریم
رفتیم و نشستیم اول یه قهوه سفارش دادم و بعد هم غذامو سفارش دادم
#دیانا
ممد و ارسلان باهم نقشه کشیدن که شب بریم رستوران من هم یه لباس کت لی و یه شلوار لی و کتونی سفید با یه مینی اسکارف پوشیدم و رفتم پایین و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران حرکت کردیم وقتی که رسیدیم یه چیزی سفارش دادیم ارسلان قهوه سفارش داد و منم هم یه موهیتو خنک و بعد هم برای غذا یه پاستا سفارش دادم
#ممد
خیلی استرس داشتم میترسیم که نیکا قبول نکنه و یا شایدم یه اتفاقی پیش بیاد که سوپرایزم خراب بشه نمیدونستم چی جوری باید به نیکا بگم ولی بلاخره دلو زدم به دریا و از جا پاشیدم
بعد چند مین رفتم پیش نیکا و جلوش زانو زدم و ازش خاستگاری کردم
_با من ازدواج میکنی ؟
_امممممم ......... بلهههههه
پاشدم حلقه رو توی دستش کردم و بعد هم بغلش کردم
اون شد بهترین شب زندگیم بود
#نیکا
نشسته بودیم که دیدم ممد بلند شد اومد رو به روم و بعد هم جلوم زانو زد و ازم خاستگاری کرد
اولش تعجب کردم ولی وقتی گفت باهام ازدواج میکنی گفتم بلهه چون من ممد رو خیلی دوست داشتم و آرزو داشتم تا آخر عمرم باهاش ازدواج کنم
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
رفتم به ارسلان نزدیگ شدم و سرم رو گذاشتم رو پاهاش که بعد از چند مین خوابم برد
#ارسلان
دیانا اومد سمتم و سرش رو گذاشت روی پاهام و بعد از چند مین خوابش برد منم همین جوری داشتم نگاهش میکردم که دیدم کلید در چرخید و در باز شد و نیکا و ممد دست در دست هم وارد خونه شدن
از دیدن اون صحنه تعجب کردم اومدن و نشستن رو مبل
#نیکا
اون روز رفتیم با ممد یه کم بچرخیم و من هم از فرصت نهایت استفاده رو کردم و بهش گفتم که چقدر ازش خوشم میاد و از همون موقع رابطمون شروع شد.
بعد از کلی گشتن برگشتیم خونه درو که باز کردم دیدم ارسلان توی خونه هست و دیانا هم روی پاهاش خوابیده
#ممد
رفتیم جلو و به ارسلان سلام کردیم و بعد هم نشستیم دیانا بیدار شد و رفت تا یه ابی به سر و صورتش بزنه تا سرحال بشه
بعد هم ارسلان کل ماجرا رو برامون تعریف کرد ما هم خوشحال شدیم و باهام قرار گذاشتیم که شام بریم بیرون
چون قرار بود یه سوپرایزی برای نیکا داشته باشم
شب:
#ارسلان
شب شدو و من و دیانا و کوچولومون حاضر شدیم که بریم همون رستورانی که با ممد قرار گذاشتیم که بریم
رفتیم و نشستیم اول یه قهوه سفارش دادم و بعد هم غذامو سفارش دادم
#دیانا
ممد و ارسلان باهم نقشه کشیدن که شب بریم رستوران من هم یه لباس کت لی و یه شلوار لی و کتونی سفید با یه مینی اسکارف پوشیدم و رفتم پایین و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران حرکت کردیم وقتی که رسیدیم یه چیزی سفارش دادیم ارسلان قهوه سفارش داد و منم هم یه موهیتو خنک و بعد هم برای غذا یه پاستا سفارش دادم
#ممد
خیلی استرس داشتم میترسیم که نیکا قبول نکنه و یا شایدم یه اتفاقی پیش بیاد که سوپرایزم خراب بشه نمیدونستم چی جوری باید به نیکا بگم ولی بلاخره دلو زدم به دریا و از جا پاشیدم
بعد چند مین رفتم پیش نیکا و جلوش زانو زدم و ازش خاستگاری کردم
_با من ازدواج میکنی ؟
_امممممم ......... بلهههههه
پاشدم حلقه رو توی دستش کردم و بعد هم بغلش کردم
اون شد بهترین شب زندگیم بود
#نیکا
نشسته بودیم که دیدم ممد بلند شد اومد رو به روم و بعد هم جلوم زانو زد و ازم خاستگاری کرد
اولش تعجب کردم ولی وقتی گفت باهام ازدواج میکنی گفتم بلهه چون من ممد رو خیلی دوست داشتم و آرزو داشتم تا آخر عمرم باهاش ازدواج کنم
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
- ۶.۲k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط