پارت ۵۷ قسمت ۲
استاد حالم خوب نیست بعدا از بچه ها میگیرم جزوه شو ولی بازم گفت خیر بشینید این درس بسیار مفهومیه هامین هم از سر جاش بلند شد و اومد کنار من ایستاد گفت استاد 2 ساعت هست سرکلاسیم طبیعیه که حال دن.. ببخشید خانم امینی خوب نباشه
برسام دستش رو آورد بالا که بگه بشینید ولی من با دیدن اثر رژ قرمز روی دستش که تقریبا خیلی کم رنگ بود به صورت نیلا نگاه کردم دقیقا هم رنگ بود نمیدونم چی شد فقط آروم گفتم هامین و سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
برسام:
میشد از صورت دنیا بفهمی حالش خوب نیست ولی واقعا این مبحث مهم بود و اگه گوش نمیداد کلا یاد نمیگرفت دستم رو بالا آوردم که بگم نمیشه بشینید نمیدونم چی شد که دنیا به صورت نیلا نگاه کرد و غش کرد هامین نزاشت بیفته زمین و سریع در آغوش کشیدش یه دستش زیر پای دنیا و یه دستش زیر گردن دنیا بود به سرعت سمت در کلاس دوید بازش کرد از محوطه خارج شد منم با گفتن خسته نباشید دویدم دنبالشون به سرعت دنیارو بردیم درمانگاه دانشگاه گفتن افت فشار بوده یه سرم بهش وصل کردن
دنیا:
چشمامو باز کردم که با دوصورت نگران هامین و برسام رو برو شدم ترسیده نشستم که اون دوتا هم سرشون رو عقب بردن گفتم:وایی چیشده سکتم دادین و تند تند گفتم استغفرالله استغفرالله
به سرم تو دستم نگاه کردم و جیغ خفیفی کشیدم و گفتم هامین برسام بگین بیان اینو از تو من دربیارن تروخدااا
سریع پرستار رو صدا زدن که اومد سرم رو از دستم بیرون آورد بهشون نگاه کردم و گفتم:چیه عین یزید و معاویه به من نگاه میکنین باهم گفتن :چرا حواست به خودت نیست خندیدم به این هماهنگیشون و گفتم مگه دست من بود که فشارم افتاد حالا هم چیزی نشده بریم
چقدر وقته اینجام باهم گفتن:دوساعت
با خنده گفتم چجور تمرین کردید اینقدر هماهنگ شدید به هم نگاه کردن و چیزی نگفتم از روی تخت بلند شدم و گفتم بریم بریم که از برنامه عقبیم بلند شدم و در اتاق رو باز کردم که نیلا و دم در دیدم سوزن رو از داخل جیب لباسم بیرون آوردم که نیلا پرید بقلم و با لحنی که مثلا خیلی صمیمیه گفت وای خدارو شکر که خوبی منم در آغوش کشیدنش و سوزن رو داخل کیسه غلط گیر فرو کردم کل غلط گیر خالی شد رو لباسش با خباثت گفتم بریم قشنگم که دیر شده هامین دوید سمتم و گفت بیا بریم از اتاق خارج شدیم یکم که دور شدیم بشکن زنون گفتم رنگی شد رنگی شد کلیلیلیلی
هامین گفت واقعا که دختر معرکه ای رفتیم داخل محوطه یه دختر خوب و خانم کیف منو آورده بود ازش گرفتم کلی تشکر کردم برسام و نیلا از درمانگاه اومدن بیرون خداروشکر متوجه نشده بودن برسام گفت حرکت میکنیم و دوباره جلو افتاد با دیدن اوضاع افتضاح پالتو نیلا اول از همه خودم از خنده ترکیدم و بعد تموم بچه ها خندیدن برسام با اخم گفت به چی میخندی
برسام دستش رو آورد بالا که بگه بشینید ولی من با دیدن اثر رژ قرمز روی دستش که تقریبا خیلی کم رنگ بود به صورت نیلا نگاه کردم دقیقا هم رنگ بود نمیدونم چی شد فقط آروم گفتم هامین و سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
برسام:
میشد از صورت دنیا بفهمی حالش خوب نیست ولی واقعا این مبحث مهم بود و اگه گوش نمیداد کلا یاد نمیگرفت دستم رو بالا آوردم که بگم نمیشه بشینید نمیدونم چی شد که دنیا به صورت نیلا نگاه کرد و غش کرد هامین نزاشت بیفته زمین و سریع در آغوش کشیدش یه دستش زیر پای دنیا و یه دستش زیر گردن دنیا بود به سرعت سمت در کلاس دوید بازش کرد از محوطه خارج شد منم با گفتن خسته نباشید دویدم دنبالشون به سرعت دنیارو بردیم درمانگاه دانشگاه گفتن افت فشار بوده یه سرم بهش وصل کردن
دنیا:
چشمامو باز کردم که با دوصورت نگران هامین و برسام رو برو شدم ترسیده نشستم که اون دوتا هم سرشون رو عقب بردن گفتم:وایی چیشده سکتم دادین و تند تند گفتم استغفرالله استغفرالله
به سرم تو دستم نگاه کردم و جیغ خفیفی کشیدم و گفتم هامین برسام بگین بیان اینو از تو من دربیارن تروخدااا
سریع پرستار رو صدا زدن که اومد سرم رو از دستم بیرون آورد بهشون نگاه کردم و گفتم:چیه عین یزید و معاویه به من نگاه میکنین باهم گفتن :چرا حواست به خودت نیست خندیدم به این هماهنگیشون و گفتم مگه دست من بود که فشارم افتاد حالا هم چیزی نشده بریم
چقدر وقته اینجام باهم گفتن:دوساعت
با خنده گفتم چجور تمرین کردید اینقدر هماهنگ شدید به هم نگاه کردن و چیزی نگفتم از روی تخت بلند شدم و گفتم بریم بریم که از برنامه عقبیم بلند شدم و در اتاق رو باز کردم که نیلا و دم در دیدم سوزن رو از داخل جیب لباسم بیرون آوردم که نیلا پرید بقلم و با لحنی که مثلا خیلی صمیمیه گفت وای خدارو شکر که خوبی منم در آغوش کشیدنش و سوزن رو داخل کیسه غلط گیر فرو کردم کل غلط گیر خالی شد رو لباسش با خباثت گفتم بریم قشنگم که دیر شده هامین دوید سمتم و گفت بیا بریم از اتاق خارج شدیم یکم که دور شدیم بشکن زنون گفتم رنگی شد رنگی شد کلیلیلیلی
هامین گفت واقعا که دختر معرکه ای رفتیم داخل محوطه یه دختر خوب و خانم کیف منو آورده بود ازش گرفتم کلی تشکر کردم برسام و نیلا از درمانگاه اومدن بیرون خداروشکر متوجه نشده بودن برسام گفت حرکت میکنیم و دوباره جلو افتاد با دیدن اوضاع افتضاح پالتو نیلا اول از همه خودم از خنده ترکیدم و بعد تموم بچه ها خندیدن برسام با اخم گفت به چی میخندی
۵.۹k
۲۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.