پارت53
#پارت53
اتتظار هر حرف یا واکنشی از طرف روزبه را داشت الا عذر خواهی.
دلش یه جوری شد .
لب باز کرد که حرفش را پس بگیرد ولی روزبه به سمت بقیه ی بچه ها رفت و مشغول تمرین کردن شد .
پیشمان شد ازاینکه انقدر جدی جوابش را داده بود .
شالش را جلو کشید و موهایش را کامل داخل داد.
می توانست خوب حس کند که روزبه ناراحت و گرفته است ،
"خاک تو سرت مهری ! فقط بلدی پاچه بگیری "
عاطفه کنارش ایستاد و عکس هایی که گرفته بود را نشانش داد.
مهری گفت :
با اقای مضلومی هم عکس می گیریم بعد میرم ، تا خودشون بیرونمون نکردن .
عاطفه _کجا بریم آخه؟؟
فعلا که کسی چیزی نگفته ،
بیا بریم اون گوشه بشینیم!
مهری دست هایش را تکان داد و گفت:
+حتما باید بندازنمون بیرون؟ بیا خودمون سنگین سنگین بریم .
دلش میخواست بیشتر بماند ،
اما حالش گرفته شده بود .
مرتب به خودش میگفت ، نباید آن رفتار را می کرد و یاد دلخوری روزبه هم ک می افتاد بیشتر کلافه می شد ودلش میخواست از اینجا برود .
اما حریف عاطفه نشد و به اجبار کنارش روی زمین چهار زانو نشست و کیفش را بغل گرفت و خیره به تمرین بچه ها ماند .
عاطفه با ذوق گفت :
-مهری ببین چه عکسایی با فرشید گرفتم !
خیلی مهربونه ، اصلا انگا خیلی وقته که میشناستم .
مهری با لبخند به عاطفه نگاه کرد و از ته دلش آرزو کرد که این عشق سرانجامش خوب باشد.
+خیلی خوشحالم از خوشحالیت عاطفه !
عاطفه با صدا خندید و گفت :
ممنونم مهری !
...
اتتظار هر حرف یا واکنشی از طرف روزبه را داشت الا عذر خواهی.
دلش یه جوری شد .
لب باز کرد که حرفش را پس بگیرد ولی روزبه به سمت بقیه ی بچه ها رفت و مشغول تمرین کردن شد .
پیشمان شد ازاینکه انقدر جدی جوابش را داده بود .
شالش را جلو کشید و موهایش را کامل داخل داد.
می توانست خوب حس کند که روزبه ناراحت و گرفته است ،
"خاک تو سرت مهری ! فقط بلدی پاچه بگیری "
عاطفه کنارش ایستاد و عکس هایی که گرفته بود را نشانش داد.
مهری گفت :
با اقای مضلومی هم عکس می گیریم بعد میرم ، تا خودشون بیرونمون نکردن .
عاطفه _کجا بریم آخه؟؟
فعلا که کسی چیزی نگفته ،
بیا بریم اون گوشه بشینیم!
مهری دست هایش را تکان داد و گفت:
+حتما باید بندازنمون بیرون؟ بیا خودمون سنگین سنگین بریم .
دلش میخواست بیشتر بماند ،
اما حالش گرفته شده بود .
مرتب به خودش میگفت ، نباید آن رفتار را می کرد و یاد دلخوری روزبه هم ک می افتاد بیشتر کلافه می شد ودلش میخواست از اینجا برود .
اما حریف عاطفه نشد و به اجبار کنارش روی زمین چهار زانو نشست و کیفش را بغل گرفت و خیره به تمرین بچه ها ماند .
عاطفه با ذوق گفت :
-مهری ببین چه عکسایی با فرشید گرفتم !
خیلی مهربونه ، اصلا انگا خیلی وقته که میشناستم .
مهری با لبخند به عاطفه نگاه کرد و از ته دلش آرزو کرد که این عشق سرانجامش خوب باشد.
+خیلی خوشحالم از خوشحالیت عاطفه !
عاطفه با صدا خندید و گفت :
ممنونم مهری !
...
۱.۲k
۲۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.