𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 14
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو تو اتاق هاریا و ا/ت
ا/ت : حالا میگم چه طوری آمدی بالا
هاریا : لورا اولش جلو مو گرفت بهم گفت هرزه منم تا جایی که دهنم باز شد بهش فوش دادم😊
ا/ت : خوب کردی الان ساعت چنده؟
هاریا : ۴و نیم
ا/ت : جونگکوک آمد پس؟
هاریا : نه ولی وقتی آمدم شنیدم مامانش بهش زنگ زده بعد گفتش که فک کنم امشب قرارع بره بار
ا/ت : اون هیچ وقت بدونه من نمیرفت الان این طوری شده ععععع(سرش رو میزاره رو سینه هاریا و دوباره گریه میکنه 😕 آره دیگه خلاصه دختر مون یکم نازنازیه زود گریهاش میگیره)
هاریا : هیش گریه نکن دختر کوچولو
هاریا : بیا فیلم نگاه کنیم هوم؟
ا/ت : باش
ویو شب(به تو چه فرزندم که تا حالا چی کار کردن😐 )
هاریا : ا/ت من برم؟
ا/ت : نموخام
هاریا : الان جونگکوک میاد ساعت ۹ شبه ها من که نمیتونم شب وایسم
ا/ت : نه پیش من بخواب
هاریا : ببینم یادت رفته تو الان با جونگکوک قهری اگه منم اینجا باشم بدتر از دستت عصبانی میشه
ا/ت : خوب امشب رفته بار دیر میاد
هاریا : آخه میترسم شب تنهایی برم پس بزار برم
ا/ت : باش برو
(عا راستی اینجا خدمتکار چون میدونه ا/ت مهمون داره براشون شام میبره تو اتاقشون بعدا نگین سوتی دادم🗿🚬)
ویو ا/ت
هاریا رفت منم توی اتاق حوصلهام سر رفته بود یکم با گوشیم ور رفتم جونگکوک هنوز نیومده بود ساعت ۱۱و نیم شب بود حتما اونجا خیلی بهش خوش میگذره که هنوز نیومده حداقل اگه الان پیش یه دختر دیگه باشه بهتر از لورای اشغال هست
خوابم گرفت پتو رو انداختم روم خوابیدم
ویو ا/ت
یه خواب بد دیدم زود بیدار شدم خیلی ترسیده بودم گوشیم رو نگاه کردم ساعت ۲:۴۵
بود جونگکوک هنوزم نیومده بود استرس گرفتم رفتم پایین
از تو آشپز خونه یه لیوان آب خوردم
داشتم بر میگشتم طبقه بالا اتاقم که حس کردم یکی داره دنبالم میاد استرسم بیشتر شد زود زود پله هارو رفتم بالا رفتم تو اتاق درش رو بستم ولی صدای قدم زدن یکی رو داشتم میشنیدم در اتاق باز شد برگشتم سمتش
جونگکوک : های بیبی(افتادم یاد های باربی😂😂)
ا/ت : حالت خوبه؟
جونگکوک : هیچ وقت بهتر از الان نبودم (با حالت مستی میگه)
ا/ت : مستی؟
جونگکوک : نمیدونم
به ا/ت همش نزدیک میشه
ا/ت : هنوز منو نبخشیدی؟
جونگکوک : چرا ببخشمت هوم؟؟
روی ا/ت خیمه زد
ا/ت : دلیلش رو یادت نیست
جونگکوک : نه ولی شاید الان بخشیدمت ها؟
اون شب ا/ت به دست جونگکوک گاییده شد😂😂
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 14
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو تو اتاق هاریا و ا/ت
ا/ت : حالا میگم چه طوری آمدی بالا
هاریا : لورا اولش جلو مو گرفت بهم گفت هرزه منم تا جایی که دهنم باز شد بهش فوش دادم😊
ا/ت : خوب کردی الان ساعت چنده؟
هاریا : ۴و نیم
ا/ت : جونگکوک آمد پس؟
هاریا : نه ولی وقتی آمدم شنیدم مامانش بهش زنگ زده بعد گفتش که فک کنم امشب قرارع بره بار
ا/ت : اون هیچ وقت بدونه من نمیرفت الان این طوری شده ععععع(سرش رو میزاره رو سینه هاریا و دوباره گریه میکنه 😕 آره دیگه خلاصه دختر مون یکم نازنازیه زود گریهاش میگیره)
هاریا : هیش گریه نکن دختر کوچولو
هاریا : بیا فیلم نگاه کنیم هوم؟
ا/ت : باش
ویو شب(به تو چه فرزندم که تا حالا چی کار کردن😐 )
هاریا : ا/ت من برم؟
ا/ت : نموخام
هاریا : الان جونگکوک میاد ساعت ۹ شبه ها من که نمیتونم شب وایسم
ا/ت : نه پیش من بخواب
هاریا : ببینم یادت رفته تو الان با جونگکوک قهری اگه منم اینجا باشم بدتر از دستت عصبانی میشه
ا/ت : خوب امشب رفته بار دیر میاد
هاریا : آخه میترسم شب تنهایی برم پس بزار برم
ا/ت : باش برو
(عا راستی اینجا خدمتکار چون میدونه ا/ت مهمون داره براشون شام میبره تو اتاقشون بعدا نگین سوتی دادم🗿🚬)
ویو ا/ت
هاریا رفت منم توی اتاق حوصلهام سر رفته بود یکم با گوشیم ور رفتم جونگکوک هنوز نیومده بود ساعت ۱۱و نیم شب بود حتما اونجا خیلی بهش خوش میگذره که هنوز نیومده حداقل اگه الان پیش یه دختر دیگه باشه بهتر از لورای اشغال هست
خوابم گرفت پتو رو انداختم روم خوابیدم
ویو ا/ت
یه خواب بد دیدم زود بیدار شدم خیلی ترسیده بودم گوشیم رو نگاه کردم ساعت ۲:۴۵
بود جونگکوک هنوزم نیومده بود استرس گرفتم رفتم پایین
از تو آشپز خونه یه لیوان آب خوردم
داشتم بر میگشتم طبقه بالا اتاقم که حس کردم یکی داره دنبالم میاد استرسم بیشتر شد زود زود پله هارو رفتم بالا رفتم تو اتاق درش رو بستم ولی صدای قدم زدن یکی رو داشتم میشنیدم در اتاق باز شد برگشتم سمتش
جونگکوک : های بیبی(افتادم یاد های باربی😂😂)
ا/ت : حالت خوبه؟
جونگکوک : هیچ وقت بهتر از الان نبودم (با حالت مستی میگه)
ا/ت : مستی؟
جونگکوک : نمیدونم
به ا/ت همش نزدیک میشه
ا/ت : هنوز منو نبخشیدی؟
جونگکوک : چرا ببخشمت هوم؟؟
روی ا/ت خیمه زد
ا/ت : دلیلش رو یادت نیست
جونگکوک : نه ولی شاید الان بخشیدمت ها؟
اون شب ا/ت به دست جونگکوک گاییده شد😂😂
۲۱.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.