اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۸۸
[ویو ملودی]
سوده گونم بوسید دوباره عقب کشید..حتی اگه بخندم یادم نمی ره چه دردی بهم منتقل
شده...سرم به شیشه تکیه دادم.. به بیرون نگاه می کردم .. متوجه گذر زمان نبودم که با
توقف ماشین به خودم اومدم..جلوی یک عمارت بودن..سوده پیاده شد......و با برداشتن
چمدونش رفت.. دوباره راه افتاد .. ولی راه خونه ای که تو آپارتمان بود نگرفت.............
همینطور می رفت به یک عمارت تو یک مجتمع که فقط برای افراد مهم بود توقف کرد ...
پیاده شد.. ماشین دور زد و اومد در باز کرد..خم شد روبه داخل گفت
آرتور: پیاده شو...
پیاده شدم.. به سمت داخل رفت.. دنبالش راه می رفتم.. بزرگ بود از بیرون کلا سفید بود
کلی خدمتکار و بادیگارد بود. وارد خونه شد.. تم مشکی بود. طبقه ها بالا رفت به یک اتاق
رسید..در اتاق باز کرد..کپی اتاقم داخل اون خونه بود..فقط معلوم بود بالکن بزرگ تری داره
آرتور: از این به بعد اینجا می مونیم...اینم اتاقت..
ملودی: اتفاقی افتاده ؟
آرتور: شاید..برو استراحت کن
به سمت داخل هدایتم کرد در اتاق بست رفت....چی شده ؟ از دیروز عجیب رفتار می کنه ..
اتاق حتی رنگش هم همون بود.. خاکستری بود .. روی تخت نشستم ..... هوا داشت تاریک..
می شد. قطعاً آرتور عمارت نیست و سر کاره...از اتاق خارج شدم و به سمت طبقه پایین....
رفتم ..هه نام هم بود.. به سمتم اومد
هه نام: خانم من تمام لباس و هر چیزی که داشتید تو اتاقتون گذاشتم...گرسنه اید ؟
ملودی: ممنون..یکم
هه نام: آقای آرتور دیر وقت میان..شما نباید گرسنه بمونید.. آقای آرتور عصبانی میشه گفتن که
حتماً غذاتون بخورید...
سر تکون دادم و همراهش به سمت آشپزخونه رفتم...غذا آورد شروع کردم خوردن..با اتمام
غذا تشکر کردم...
پارت ۸۸
[ویو ملودی]
سوده گونم بوسید دوباره عقب کشید..حتی اگه بخندم یادم نمی ره چه دردی بهم منتقل
شده...سرم به شیشه تکیه دادم.. به بیرون نگاه می کردم .. متوجه گذر زمان نبودم که با
توقف ماشین به خودم اومدم..جلوی یک عمارت بودن..سوده پیاده شد......و با برداشتن
چمدونش رفت.. دوباره راه افتاد .. ولی راه خونه ای که تو آپارتمان بود نگرفت.............
همینطور می رفت به یک عمارت تو یک مجتمع که فقط برای افراد مهم بود توقف کرد ...
پیاده شد.. ماشین دور زد و اومد در باز کرد..خم شد روبه داخل گفت
آرتور: پیاده شو...
پیاده شدم.. به سمت داخل رفت.. دنبالش راه می رفتم.. بزرگ بود از بیرون کلا سفید بود
کلی خدمتکار و بادیگارد بود. وارد خونه شد.. تم مشکی بود. طبقه ها بالا رفت به یک اتاق
رسید..در اتاق باز کرد..کپی اتاقم داخل اون خونه بود..فقط معلوم بود بالکن بزرگ تری داره
آرتور: از این به بعد اینجا می مونیم...اینم اتاقت..
ملودی: اتفاقی افتاده ؟
آرتور: شاید..برو استراحت کن
به سمت داخل هدایتم کرد در اتاق بست رفت....چی شده ؟ از دیروز عجیب رفتار می کنه ..
اتاق حتی رنگش هم همون بود.. خاکستری بود .. روی تخت نشستم ..... هوا داشت تاریک..
می شد. قطعاً آرتور عمارت نیست و سر کاره...از اتاق خارج شدم و به سمت طبقه پایین....
رفتم ..هه نام هم بود.. به سمتم اومد
هه نام: خانم من تمام لباس و هر چیزی که داشتید تو اتاقتون گذاشتم...گرسنه اید ؟
ملودی: ممنون..یکم
هه نام: آقای آرتور دیر وقت میان..شما نباید گرسنه بمونید.. آقای آرتور عصبانی میشه گفتن که
حتماً غذاتون بخورید...
سر تکون دادم و همراهش به سمت آشپزخونه رفتم...غذا آورد شروع کردم خوردن..با اتمام
غذا تشکر کردم...
- ۱۱.۰k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط