Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 41
اینگوک همینجوری که میره سمت اتاق و به جلو نگاه میکنه حرف میزنه
~چون الان کاری از دست من بر نمیاد،الکی داد و بیداد راه بندازم برای چی؟
یکم مکث میکنی و اینگوک میزارتت رو تخت و میخوابونتت،با لحن اروم و نا امیدانه حرف میزنی
+توم مثل هیونجویی...هر دوتاتون براتون مهم نیست که چی پیش میاد
اینگوک میاد پتو میندازه روت که تو دستشو پس میزنی
+خودم میتونم
روتو میکنی به سمت دیگه و پتو رو تا روی سرت میکشی،شروع میکنی گریه کردن ولی با صدای اروم با اینکه سرت با هر هق هق تیر میکشه
همینجور که گریه میکردی حس میکنی یکی نشست رو تخت
~متاسفم...ا/ت....خودمم خیلی نگرانتون بودم حتی قبل از عملی کردن نقشه هم از هیونجو پرسیدم سلامتشون تضمینه یا نه....الانم که هیچی معلوم نیست...شاید حالش خوب شد
+خودتو نزن به احمقی....با چشمای خودم صورت مثل گچ سفیدشو دیدم...با مرده فرقی نداشت
~نمیزارم اتفاقی برای کوک بیفته قول میدم
پتو رو از روی سرت میکشی پایین و با چشما و دماغ قرمز و خیس به اینگوک نگاه میکنی
+میخوای بگی زنده بودنشو تضمین میکنی؟
اینگوک هیچی نمیگه
+فکر کردی خدایی؟حتی خدام نمیتونه کوک رو از این وضعیت نجات بده اونوقت تو خودتو میندازی وسط میگی نمیزارم اتفاقی براش بیفته؟
~ا/ت اروم باش
نفس نفس میزنی و آب دهنتو قورت میدی،اشکاتو پاک میکنی و میشینی،به دستات که هنوز لبه های ناخناش خونی بود نگاه میکنی و گریت بیشتر میشه
+قبل اینکه اون اتفاق بیفته کل سر و صورتمون خونی بود....ولی نه خون خودمون...خون آدمای جیسونگ....چون از خون بدم میومد دستامو با لباس کوک پاک کردم....حتی تو اون شرایطم لج میکردم....ولی الان سر و صورتش با خون خودش پر شده..کاش حداقل دم آخری یکم باهاش مهربون تر بودم
صدای گریت بلند تر میشه و شدت میگیره،اینگوک بغلت میکنه و توم همینجور که سرتو رو سینش فشار میدی و گریه میکنی لباسشو چنگ میزنی
~ششش...اروم باش...انقد منفی نگر نباش از کجا معلوم یهو دیدی خوب شد
هیچی نمیگی و به گریه ادامه میدی
~گریه نکن،تازه بهوش اومدی برات خوب نیست
همینجور که گریه میکردی صدای یه زن رو میشنوی
•آقای اینگوک؟
سرتو از روی سینه اینگوک برمیداری و به پرستار نگاه میکنی
~بله خودمم
•میشه لطفا یه لحظه تشریف بیارید؟
اشکاتو با پشت دستت پاک میکنی و قبل اینکه اینگوک بره دستشو میگیری و نگاش میکنی
+کجا میخوای بری؟
~نمیدونم...نگران نباش اتفاقی نمیفته
دستشو ول میکنی و سرتو تکون میدی،اینگوک اول یکم مکث میکنه و بعدش سرشو میاره نزدیک و با لبخند دست میکشه رو سرت
~گریه نکنیا
دوباره سرتو تکون میدی
•آقای اینگوک لطفا عجله کنید
اینگوک همراه پرستار میره و توم تکیه میدی به پشتی تخت بیمارستان و با ناخونات ور میری...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 41
اینگوک همینجوری که میره سمت اتاق و به جلو نگاه میکنه حرف میزنه
~چون الان کاری از دست من بر نمیاد،الکی داد و بیداد راه بندازم برای چی؟
یکم مکث میکنی و اینگوک میزارتت رو تخت و میخوابونتت،با لحن اروم و نا امیدانه حرف میزنی
+توم مثل هیونجویی...هر دوتاتون براتون مهم نیست که چی پیش میاد
اینگوک میاد پتو میندازه روت که تو دستشو پس میزنی
+خودم میتونم
روتو میکنی به سمت دیگه و پتو رو تا روی سرت میکشی،شروع میکنی گریه کردن ولی با صدای اروم با اینکه سرت با هر هق هق تیر میکشه
همینجور که گریه میکردی حس میکنی یکی نشست رو تخت
~متاسفم...ا/ت....خودمم خیلی نگرانتون بودم حتی قبل از عملی کردن نقشه هم از هیونجو پرسیدم سلامتشون تضمینه یا نه....الانم که هیچی معلوم نیست...شاید حالش خوب شد
+خودتو نزن به احمقی....با چشمای خودم صورت مثل گچ سفیدشو دیدم...با مرده فرقی نداشت
~نمیزارم اتفاقی برای کوک بیفته قول میدم
پتو رو از روی سرت میکشی پایین و با چشما و دماغ قرمز و خیس به اینگوک نگاه میکنی
+میخوای بگی زنده بودنشو تضمین میکنی؟
اینگوک هیچی نمیگه
+فکر کردی خدایی؟حتی خدام نمیتونه کوک رو از این وضعیت نجات بده اونوقت تو خودتو میندازی وسط میگی نمیزارم اتفاقی براش بیفته؟
~ا/ت اروم باش
نفس نفس میزنی و آب دهنتو قورت میدی،اشکاتو پاک میکنی و میشینی،به دستات که هنوز لبه های ناخناش خونی بود نگاه میکنی و گریت بیشتر میشه
+قبل اینکه اون اتفاق بیفته کل سر و صورتمون خونی بود....ولی نه خون خودمون...خون آدمای جیسونگ....چون از خون بدم میومد دستامو با لباس کوک پاک کردم....حتی تو اون شرایطم لج میکردم....ولی الان سر و صورتش با خون خودش پر شده..کاش حداقل دم آخری یکم باهاش مهربون تر بودم
صدای گریت بلند تر میشه و شدت میگیره،اینگوک بغلت میکنه و توم همینجور که سرتو رو سینش فشار میدی و گریه میکنی لباسشو چنگ میزنی
~ششش...اروم باش...انقد منفی نگر نباش از کجا معلوم یهو دیدی خوب شد
هیچی نمیگی و به گریه ادامه میدی
~گریه نکن،تازه بهوش اومدی برات خوب نیست
همینجور که گریه میکردی صدای یه زن رو میشنوی
•آقای اینگوک؟
سرتو از روی سینه اینگوک برمیداری و به پرستار نگاه میکنی
~بله خودمم
•میشه لطفا یه لحظه تشریف بیارید؟
اشکاتو با پشت دستت پاک میکنی و قبل اینکه اینگوک بره دستشو میگیری و نگاش میکنی
+کجا میخوای بری؟
~نمیدونم...نگران نباش اتفاقی نمیفته
دستشو ول میکنی و سرتو تکون میدی،اینگوک اول یکم مکث میکنه و بعدش سرشو میاره نزدیک و با لبخند دست میکشه رو سرت
~گریه نکنیا
دوباره سرتو تکون میدی
•آقای اینگوک لطفا عجله کنید
اینگوک همراه پرستار میره و توم تکیه میدی به پشتی تخت بیمارستان و با ناخونات ور میری...
🍃🗿
۹.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.