عشق باطعم تلخ Part8
#عشق_باطعم_تلخ #Part8
بعد از لحظهای نفسش رو بیرون داد و با نگاهی عصبی، گفت:
- خانم محترم اسمت رو میگی؟
سرم رو انداختم پایین جوابی نداشتم بدم؛ چون مطمئن بودم بیچاره شدم رفت.
ای خاک بر سر کچلم، زبون عزیزم میشد دو دقیقه تکون نخوری و کار رو بدتر نکنی.
با صدای پرهام چشمهام و روی هم فشار دادم...
- پرسیدم اسمتون؟
با صدای شهرزاد، نفسی از روی آسودگی کشیدم.
- آقای زند شما درمورد قوانینتون کامل نگفتین.
زیر چشمی داشتم به پرهام نگاه میکردم که خیره به من بود، فکر کنم قراره قورتم بده؛ بعد از چند ثانیه نگاهش و ازم گرفت، خدایا شکرت انگار ارث باباش رو خوردم.
- خانم هخامنش تعریفتون رو خیلی شنیدم، به هر حال توقع نداشتم، بخواهی کاری کنی که من بیخیال این خانم و اسمش شم؛ ولی به هر حال چند ترم باهاتون دارم و اسمش رو میفهمم.
با مکث...
- قوانینم از اول میگم که همه خوب متوجه شن؛
اولین قانون کلاس من اگه با تأخیر اومدین و بعد زبون درازی کردین به شدت باهاش برخورد میشه؛
ولی کم کم باهام آشنا میشد و قوانینم رو میفهمید، چندتا از قوانین دیگه هم هست که الان بهتون میگم،
بعد از پایان حرفش صورتش رو به طرفم برگردوند؛ سرم رو انداختم پایین، چیزی نگفت و از کنارم رد شد.
همه افتادن دنبالش یعنی منم باید میرفتم؛ اما از ترسم نرفتم، شهرزاد بازوم رو گرفت:
- چی بهش گفتی دیوونه، بخدا گفتم همین الان حلق آویزت میکنه.
از سر اجبار خندیدم که شهرزاد نفهمه ترسیدم؛ البته از این نمیترسم بیشتر ترسم این بود این ترم مشروط شم.
به زور شهرزاد به طرف بچهها رفتیم.
پرهام وارد اتاق شد ماهم پشت سرش رفتیم داخل،
کنار تخت وایستاد یه بیمار خانمی حامله بود.
پرهام نگاهش رو بین دانشجوها چرخوند و روی من ثابت شد..
- خانم راد شما.
از تعجب چشمم اندازه کاسه شد، لبخندی زد که بدجور روی مخم بود.
- احتمالا تعجب کردین؛ ولی متاسفانه اتیکتت داد میزنه!
تازه یاد اتیکت روی مقنعهم افتادم، خدا بگم چیکارت نکنه آنا یک وجب خاک پس کله تو و پرهام با این آی کیوت؛ چرا اتیکت رو برعکس نکردی نفهم!
با صدای مجدد پرهام جدی زل زدم بهش؛ ولی خدا میدونست دارم شُر شُر عرق میریزم.
- خانم راد بفرما اینجا درمورد این بیمار و مراقبتهای پرستاری توضیح بده.
آروم رفتم نزدیکتر، کاملاً جدی بودم البته از ظاهر! برای لحظهای زل زدم به پرهام؛ اما زود نگاهم رو ازش گرفتم.
بعد از سلام و احوالپرسی از بیمار درمورد وضعیتش پرسیدم و تمام کارهایی که در چند ترم اخیر دکتر باقری گفته بودن رو انجام دادم.
*ادامه در کامنت*
بعد از لحظهای نفسش رو بیرون داد و با نگاهی عصبی، گفت:
- خانم محترم اسمت رو میگی؟
سرم رو انداختم پایین جوابی نداشتم بدم؛ چون مطمئن بودم بیچاره شدم رفت.
ای خاک بر سر کچلم، زبون عزیزم میشد دو دقیقه تکون نخوری و کار رو بدتر نکنی.
با صدای پرهام چشمهام و روی هم فشار دادم...
- پرسیدم اسمتون؟
با صدای شهرزاد، نفسی از روی آسودگی کشیدم.
- آقای زند شما درمورد قوانینتون کامل نگفتین.
زیر چشمی داشتم به پرهام نگاه میکردم که خیره به من بود، فکر کنم قراره قورتم بده؛ بعد از چند ثانیه نگاهش و ازم گرفت، خدایا شکرت انگار ارث باباش رو خوردم.
- خانم هخامنش تعریفتون رو خیلی شنیدم، به هر حال توقع نداشتم، بخواهی کاری کنی که من بیخیال این خانم و اسمش شم؛ ولی به هر حال چند ترم باهاتون دارم و اسمش رو میفهمم.
با مکث...
- قوانینم از اول میگم که همه خوب متوجه شن؛
اولین قانون کلاس من اگه با تأخیر اومدین و بعد زبون درازی کردین به شدت باهاش برخورد میشه؛
ولی کم کم باهام آشنا میشد و قوانینم رو میفهمید، چندتا از قوانین دیگه هم هست که الان بهتون میگم،
بعد از پایان حرفش صورتش رو به طرفم برگردوند؛ سرم رو انداختم پایین، چیزی نگفت و از کنارم رد شد.
همه افتادن دنبالش یعنی منم باید میرفتم؛ اما از ترسم نرفتم، شهرزاد بازوم رو گرفت:
- چی بهش گفتی دیوونه، بخدا گفتم همین الان حلق آویزت میکنه.
از سر اجبار خندیدم که شهرزاد نفهمه ترسیدم؛ البته از این نمیترسم بیشتر ترسم این بود این ترم مشروط شم.
به زور شهرزاد به طرف بچهها رفتیم.
پرهام وارد اتاق شد ماهم پشت سرش رفتیم داخل،
کنار تخت وایستاد یه بیمار خانمی حامله بود.
پرهام نگاهش رو بین دانشجوها چرخوند و روی من ثابت شد..
- خانم راد شما.
از تعجب چشمم اندازه کاسه شد، لبخندی زد که بدجور روی مخم بود.
- احتمالا تعجب کردین؛ ولی متاسفانه اتیکتت داد میزنه!
تازه یاد اتیکت روی مقنعهم افتادم، خدا بگم چیکارت نکنه آنا یک وجب خاک پس کله تو و پرهام با این آی کیوت؛ چرا اتیکت رو برعکس نکردی نفهم!
با صدای مجدد پرهام جدی زل زدم بهش؛ ولی خدا میدونست دارم شُر شُر عرق میریزم.
- خانم راد بفرما اینجا درمورد این بیمار و مراقبتهای پرستاری توضیح بده.
آروم رفتم نزدیکتر، کاملاً جدی بودم البته از ظاهر! برای لحظهای زل زدم به پرهام؛ اما زود نگاهم رو ازش گرفتم.
بعد از سلام و احوالپرسی از بیمار درمورد وضعیتش پرسیدم و تمام کارهایی که در چند ترم اخیر دکتر باقری گفته بودن رو انجام دادم.
*ادامه در کامنت*
۳.۴k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.