خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۲
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۲
کیا کنسرت رو دیدن؟
من دیدم ولی تهیونگ عسلیم پاش اوخ شده بود نمیتونست برقصه پس زیاد خوش نبود:)
از دید وانیا
تهیونگ قفل در رو چرخوند و برگشت به من نگاه کرد.
بگم اون لحظه از ترس نزدیک بود خودمو خیس کنم دروغ نگفتم! آخهههه به طرز .... چی بگم؟؟ خدایاا چی بگم؟
ته: خودت میگی چیکار کنم؟
راه حل میخواد؟ نکشه منو؟
- خب.. عاممم، پسره خوبی باش و بذار برم!
پوزخندی رو لبش نشست و گفت:
- اتفاقاً من اصلاً پسر خوبی نیستم!
پس اون آیم ای گود بوی چی بود؟ یه دروغ بود؟؟؟ من میگفتم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ستهااا!!! به این تهیونگ نمیشه اعتمادی کرد!
ته آروم به من نزدیک شد، هر قدمی که میومد جلو و من یه قدم میرفتم عقب!
الان چیکار کنم؟ جیغ بزنم؟ لامصب در رو هم قفل کرد، چه شکری بخورم؟
لامصب کم هم نمیاورد و نزدیک تر میشد پسره ی بی دین و ایمان! اینا مسلمونی منم حالیشون نمیشه نه؟ حراااام! استغفرالله حرااااام!
یاده یک جمله از معلم دینیمون افتادم!
میگفت اگه یه دختر و یه پسر توی یک مکان با هم تنها باشند اون نفره سوم شیطانه! خداااااااا! من توبه میکنم!! (وانی جان من یک سجاده بنداز اینجا نماز وحشت هم بخون! دعای کبیره هم باز کن و تا صبح با خدا درد و دل کن! تو مال نماز خوندنی؟؟؟ مال اینایی جان من؟؟؟؟) تیانا دستم به دامنت یک کاری بکن! (چیکار کنم؟) من نمیخوام پارت بعدیت وانشات وانی و ته باشهههههه! (وااا، مگه دسته منه؟) پس دست کودوم الاغیه؟؟؟؟ (متاسفم وانی لُپه، باید تنهایی از پسش بربیای!) تیانااااا؟؟؟ تینیییی؟؟ نگینننن؟؟؟ خدا بگم چیکارت نکنه دختره ی سواستفاده گرررر! من آخر از این زندگی لفت میدم! صبر کن!
همینطور که تهیونگ بهم نزدیک تر میشد فرصت رو غنیمت شمردم و خواستم سریع فرار کنم که دستاش دور کمرم حلقه شد و منو انداخت رو تخت.
خواستم بلند شم که زرنگی کرد و روم خیمه زد.
خندید و گفت:
- دیگه راه فراری نداری بیبی گرلم!
جیغ خفه ای از حرص کشیدم و گفتم:
- تو که از من متنفر بودی کیم تهیونگ!
+ اوممم، راستشو بگم؟ الان دیگه نیستم!
- مگه عاشقی کشکه؟
بدون توجه به حرف من اخمی کرد و گفت:
+ امشب انتقام اون همه بی توجهیات رو میگیرم! یه چی بشم برات از شوگر ددی وانشات های آرمی ها بدتر!
...
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
کیا کنسرت رو دیدن؟
من دیدم ولی تهیونگ عسلیم پاش اوخ شده بود نمیتونست برقصه پس زیاد خوش نبود:)
از دید وانیا
تهیونگ قفل در رو چرخوند و برگشت به من نگاه کرد.
بگم اون لحظه از ترس نزدیک بود خودمو خیس کنم دروغ نگفتم! آخهههه به طرز .... چی بگم؟؟ خدایاا چی بگم؟
ته: خودت میگی چیکار کنم؟
راه حل میخواد؟ نکشه منو؟
- خب.. عاممم، پسره خوبی باش و بذار برم!
پوزخندی رو لبش نشست و گفت:
- اتفاقاً من اصلاً پسر خوبی نیستم!
پس اون آیم ای گود بوی چی بود؟ یه دروغ بود؟؟؟ من میگفتم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ستهااا!!! به این تهیونگ نمیشه اعتمادی کرد!
ته آروم به من نزدیک شد، هر قدمی که میومد جلو و من یه قدم میرفتم عقب!
الان چیکار کنم؟ جیغ بزنم؟ لامصب در رو هم قفل کرد، چه شکری بخورم؟
لامصب کم هم نمیاورد و نزدیک تر میشد پسره ی بی دین و ایمان! اینا مسلمونی منم حالیشون نمیشه نه؟ حراااام! استغفرالله حرااااام!
یاده یک جمله از معلم دینیمون افتادم!
میگفت اگه یه دختر و یه پسر توی یک مکان با هم تنها باشند اون نفره سوم شیطانه! خداااااااا! من توبه میکنم!! (وانی جان من یک سجاده بنداز اینجا نماز وحشت هم بخون! دعای کبیره هم باز کن و تا صبح با خدا درد و دل کن! تو مال نماز خوندنی؟؟؟ مال اینایی جان من؟؟؟؟) تیانا دستم به دامنت یک کاری بکن! (چیکار کنم؟) من نمیخوام پارت بعدیت وانشات وانی و ته باشهههههه! (وااا، مگه دسته منه؟) پس دست کودوم الاغیه؟؟؟؟ (متاسفم وانی لُپه، باید تنهایی از پسش بربیای!) تیانااااا؟؟؟ تینیییی؟؟ نگینننن؟؟؟ خدا بگم چیکارت نکنه دختره ی سواستفاده گرررر! من آخر از این زندگی لفت میدم! صبر کن!
همینطور که تهیونگ بهم نزدیک تر میشد فرصت رو غنیمت شمردم و خواستم سریع فرار کنم که دستاش دور کمرم حلقه شد و منو انداخت رو تخت.
خواستم بلند شم که زرنگی کرد و روم خیمه زد.
خندید و گفت:
- دیگه راه فراری نداری بیبی گرلم!
جیغ خفه ای از حرص کشیدم و گفتم:
- تو که از من متنفر بودی کیم تهیونگ!
+ اوممم، راستشو بگم؟ الان دیگه نیستم!
- مگه عاشقی کشکه؟
بدون توجه به حرف من اخمی کرد و گفت:
+ امشب انتقام اون همه بی توجهیات رو میگیرم! یه چی بشم برات از شوگر ددی وانشات های آرمی ها بدتر!
...
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
۱۲.۷k
۰۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.