امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل2 ) p⁵⁰
کانگ و دوهی با عجله به سمته پشته بود اومدن
دوهی به ديدن دوستش توی اون وضعیت دستاش روی دهنش گذاشت جیغ بلندی کشید
که مبادا بخواهد خودش رو از اون ارتفاع پایین بندازه
اما اون دختر هیچ توجهی به صداش نکرد همچنان چشماش بسته بود
استاد با قدم آروم پشت سرش ایستاد و دستش رو سمتش دراز کرد
و با صدای که حاصل از نگرانی براش حال اون دختر بود گفت
کانگ : اونجا خطرناک ممکن اتفاقی برات بیوفته بیا این طرف تا باهم حرف بزنیم
ا،ت صورتش رو به سمته اونا چرخوند و با نگاهش غمگین و چشم هاش که از شدت گریه قرمز شده بودن گفت
ا،ت : فکر کردین برام مهمه
کانگ قدمی دیگه بهش نزدیک شد
کانگ : درکت میکنم ولی تو.......
حرفش با دادی که ا،ت زد قطع شد
ا،ت : نمیکنی هیچ کس نمیتونه درکم کنه از درون دارم آتیش میگیرم
نمیتونم بدون اون زندگی کنم
نگاهش رو از استادش گرفت و دوباره به جلوی نگاه کرد از زندگی قطع اومید کرده بود و میخواست این پایان زندگیش باشه
که با دادی که دوهی شکه سرجاش ایستاد و چشماش رو باز کرد
دوهی : تو حاملهای........
نمیتونست چیزی رو که شنیده باور کنه بدون هیچ حرکتی ایستاد بود
وقتی فهمیدن از تصمیم اش منصرف شده دوهی با عجله به سمتش رفت و دستش رو گرفت و از لبه دورش کرد
ا،ت همینجوری شکه به گوشه خیره شده بود
نمیدونست چه احساسی داره یا چه واکنشی باید نشون بده
دوهی دوستش رو در آغوشش گرفت و با نگرانی گفت
دوهی : میخواستی چیکار کنی دختر احمق اگه به فکر خودش نیست به فکر این طفل معصوم که توی وجودت رشد میکنه باش
ا،ت از دوهی جدا شد و با صدای که از ته حنجره اش میومد گفت
ا،ت : میشه منو ببری خونه...
دوهی : البته غزیزم بیا بریم
______________________________________
از بیمارستان خارج شدن و سوار ماشین کانگ شدن بعد از چند مین جلوی خونه ا،ت ایستادن ا،ت که تمام مدت سکوت کرده بود و به گوشه خیره شده بود به صدای دوهی از افکارش بيرون اومد
دوهی : رسیدیم
ا،ت نگاهی به دوهی انداخت و در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
دوهی و کانگ هم زمان باهاش پیاده شدن که ا،ت بدون هیچ حرفی و به سمته خونش قدم برداشت که با صدای استادش به سمتش برگشت
کانگ : یه لحظه وایستاد ا،ت
کانگ جعبه کوچیک رو از جيبش درآورد و به سمته ا،ت گرفت
ا،ت با بی میلی دستش رو بلند کرد و جعبه رو ازش گرفت که بعد از مکث کوتاهی کانگ گفت
کانگ : این جعبه توی وسایل تهیونگ بود که از بیمارستان گرفتم گفتم حتمآ ماله تو
ا،ت بدون حرفی جعبه رو باز کرد و با دیدن انگشتر زیبایی که توی جعبه بود اشک توی چشماش جم شد.......
اسلاید۲ انگشتر
فصل2 ) p⁵⁰
کانگ و دوهی با عجله به سمته پشته بود اومدن
دوهی به ديدن دوستش توی اون وضعیت دستاش روی دهنش گذاشت جیغ بلندی کشید
که مبادا بخواهد خودش رو از اون ارتفاع پایین بندازه
اما اون دختر هیچ توجهی به صداش نکرد همچنان چشماش بسته بود
استاد با قدم آروم پشت سرش ایستاد و دستش رو سمتش دراز کرد
و با صدای که حاصل از نگرانی براش حال اون دختر بود گفت
کانگ : اونجا خطرناک ممکن اتفاقی برات بیوفته بیا این طرف تا باهم حرف بزنیم
ا،ت صورتش رو به سمته اونا چرخوند و با نگاهش غمگین و چشم هاش که از شدت گریه قرمز شده بودن گفت
ا،ت : فکر کردین برام مهمه
کانگ قدمی دیگه بهش نزدیک شد
کانگ : درکت میکنم ولی تو.......
حرفش با دادی که ا،ت زد قطع شد
ا،ت : نمیکنی هیچ کس نمیتونه درکم کنه از درون دارم آتیش میگیرم
نمیتونم بدون اون زندگی کنم
نگاهش رو از استادش گرفت و دوباره به جلوی نگاه کرد از زندگی قطع اومید کرده بود و میخواست این پایان زندگیش باشه
که با دادی که دوهی شکه سرجاش ایستاد و چشماش رو باز کرد
دوهی : تو حاملهای........
نمیتونست چیزی رو که شنیده باور کنه بدون هیچ حرکتی ایستاد بود
وقتی فهمیدن از تصمیم اش منصرف شده دوهی با عجله به سمتش رفت و دستش رو گرفت و از لبه دورش کرد
ا،ت همینجوری شکه به گوشه خیره شده بود
نمیدونست چه احساسی داره یا چه واکنشی باید نشون بده
دوهی دوستش رو در آغوشش گرفت و با نگرانی گفت
دوهی : میخواستی چیکار کنی دختر احمق اگه به فکر خودش نیست به فکر این طفل معصوم که توی وجودت رشد میکنه باش
ا،ت از دوهی جدا شد و با صدای که از ته حنجره اش میومد گفت
ا،ت : میشه منو ببری خونه...
دوهی : البته غزیزم بیا بریم
______________________________________
از بیمارستان خارج شدن و سوار ماشین کانگ شدن بعد از چند مین جلوی خونه ا،ت ایستادن ا،ت که تمام مدت سکوت کرده بود و به گوشه خیره شده بود به صدای دوهی از افکارش بيرون اومد
دوهی : رسیدیم
ا،ت نگاهی به دوهی انداخت و در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
دوهی و کانگ هم زمان باهاش پیاده شدن که ا،ت بدون هیچ حرفی و به سمته خونش قدم برداشت که با صدای استادش به سمتش برگشت
کانگ : یه لحظه وایستاد ا،ت
کانگ جعبه کوچیک رو از جيبش درآورد و به سمته ا،ت گرفت
ا،ت با بی میلی دستش رو بلند کرد و جعبه رو ازش گرفت که بعد از مکث کوتاهی کانگ گفت
کانگ : این جعبه توی وسایل تهیونگ بود که از بیمارستان گرفتم گفتم حتمآ ماله تو
ا،ت بدون حرفی جعبه رو باز کرد و با دیدن انگشتر زیبایی که توی جعبه بود اشک توی چشماش جم شد.......
اسلاید۲ انگشتر
- ۱۱.۰k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط