چشم های قشنگ‌تو

#part5
چشم های قشنگ‌تو✨

صبح ساعت 10 بلند شدم رفتم دستشویی صورتمو شستم سرصدای ظرف میومد رفتم پایین
دیانا:سلام صبحتون بخیررر
همه:سلام صبح توعم بخیر
صبحانه رو خوردیم
مهناز:دیانا محراب پاشید بریدبا بچه ها بیرون شهرو بهشون نشون بدید
محراب:باشه
دیانا:مهشاد بیا بریم حاضر شیم
مهشاد:بریم
حاضر شدیم
دیانا:مهشاد من یه دوست دارم اسمش نیکاس طبقه ی بالا زندگی میکنن برم بگم اونم بیاد؟
مهشاد:آره حتما
متین:کجا؟
دیانا:برم بگم دوستمم بیاد
متین:اوکی
تق تق(مثلا صدای دره😂)
نیکا:سلااااااام
دیانا:سلام قشنگممم
نیکا:چطوری؟
دیانا:مرسی تو خوبی؟
نیکا:ممنون
دیانا:میگم فامیلامون اومدن میخوایم بریم بیرون توعم برو حاضرشو بیا
نیکا:کیا؟
دیانا:برو حاضرشو بهت میگم
نیکا:باشه بیا تو تا حاضرشم
دیانا:همین جا وایسادم زود باش
نیکا:پس الان میام
سوار ماشین شدیم هووووف جا کم بود
اونم برای یه نفر نمیخواستم نیکا احساس کنه اضافیه
تا اومدم حرفی بزنم ارسلان گفت
ارسلان:من با ماشین خودم میام
خداروشکر بلاخره ی جا مغزش کار کرد
نیکا:ببخشید مزاحم شدم انگار
متین:این چه حرفیه
دیانا:ن بابا بیا بشین
دیدگاه ها (۰)

چشم های قشنگ تو

چشم های قشنگ تو

چشم های قشنگ تو

چشم های قشنگ تو

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

زور و عشق پارت ۶

پارت ۳۸ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط