چشم های قشنگ تو
#Part3
چشم های قشنگ تو✨
با مهشاد کلی حرف زدیم دختر خون گرمی بود مهشاد 18 سالشه وقتی 5سالش بود بخاطر کار عموم از ایران رفتن آلمان منو مهشاد خیلی باهم بازی میکردیم اونم مثل ارسلان لوس بود ولی الان خیلی تغییر کرده
محراب:بچه ها بیاین شام
مهشاد:من برم دیانا؟
دیانا:آره برو من دستمو بشورم میام
وقتی رفتم پایین همه نشسته وای نه صندلی کنار ارسلان خالی بود ناچار نشستم همه شروع کردن ب خوردن
نگاه های سنگینی رو خودم حس میکردم سرمو بالا آوردم چشم خورد ب چشم ارسلان که نگام میکرد چند قاشق خوردمو تشکر کردم رفتم روی کاناپه نشستم متین اومد کنارم نوه ی بزرگ خانواده ی رحیمی بود کلی باهم گفتیمو خندیدیم ساعت 11بود عمو اینا خسته بودن و رفتن اتاق مهمان
رفتم تو اتاقم اخیشششش
لباسمو عوض کردم یه لانگ سفید با شلوار مشکی خونگی پوشیدم
دلم ضعف میرف خدا لعنتت کنه ارسلان یه شام نتونستیم بخوریم
به ارسلان فحش میدادم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
چشم های قشنگ تو✨
با مهشاد کلی حرف زدیم دختر خون گرمی بود مهشاد 18 سالشه وقتی 5سالش بود بخاطر کار عموم از ایران رفتن آلمان منو مهشاد خیلی باهم بازی میکردیم اونم مثل ارسلان لوس بود ولی الان خیلی تغییر کرده
محراب:بچه ها بیاین شام
مهشاد:من برم دیانا؟
دیانا:آره برو من دستمو بشورم میام
وقتی رفتم پایین همه نشسته وای نه صندلی کنار ارسلان خالی بود ناچار نشستم همه شروع کردن ب خوردن
نگاه های سنگینی رو خودم حس میکردم سرمو بالا آوردم چشم خورد ب چشم ارسلان که نگام میکرد چند قاشق خوردمو تشکر کردم رفتم روی کاناپه نشستم متین اومد کنارم نوه ی بزرگ خانواده ی رحیمی بود کلی باهم گفتیمو خندیدیم ساعت 11بود عمو اینا خسته بودن و رفتن اتاق مهمان
رفتم تو اتاقم اخیشششش
لباسمو عوض کردم یه لانگ سفید با شلوار مشکی خونگی پوشیدم
دلم ضعف میرف خدا لعنتت کنه ارسلان یه شام نتونستیم بخوریم
به ارسلان فحش میدادم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
۲.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.