پادشاه (پارت۴)
پادشاه (پارت۴)
میهو: اههه اینم جواب نداد
سرباز : بگیر یخواب
میهو: باشه بابا
*فردا صب*
میهو :چی شاه میخواد منو ببینه
سرباز: بله
میهو: او باش
*اتاق شاه*
شاه : خانوم میهو شما خدمت کار جدید ما هستید
میهو: یعنی کلا توی قصر میمونم
شاه:بله
*میهو آزاد شد و خدمت کار قصر شد با سرباز رفت به سمت کافه *
پ.م: دخترم آزاد شدی
میهو: آره
سوآ: اونی خیلی نگرانت بودم
میهو : نه بابا چیزیم نمیشه
راستی من خدمت کار قصر شدم
سوآ:اونی خوشحالم برات *آمد بغلش کرد*
ولی یعنی کلا اون جا میمونی
میهو: آره
پ.م: باشه حد اقل یه کار درستو حسابی داره
سوآ:راستی شاه رو دیدی؟
میهو:آره
سوآ:جذابه
میهو:نه بابا
سوآ: ولی همه میگن جذابه
میهو: نه اصلا جذاب نیس
سرباز : خانم بیاید بریم دیر شد
میهو :باش بریم
*تو راه*
میهو: من از رسمی حرف زدن اصلا خوشم نمیاد میخوام حد اقل با تو راحت حرف بزنم
سرباز: لان داری درخواست دوستی میکنی؟
میهو :آره ولی نه خیلی صمیمی در حد فقط راحت حرف زدن
سرباز :باش
*سرباز کفش خوشگلی دید و به کفش میهو نگا کرد*
سرباز:میهو میخوای برات کفش بخرم
میهو :نه لازم نیس
سرباز : چرا خب کفشات کهنه شده و برای قصر مناسب نیس
میهو : خب فک کنم زیاد ت قصر بمونم
سرباز: بازم میخوای تو کوچه خیابون باشی
میهو: من به قصر متعلق ندارم
شین وو(سرباز) چیزی نگفت و کفشارو برداشت ...
میهو: اههه اینم جواب نداد
سرباز : بگیر یخواب
میهو: باشه بابا
*فردا صب*
میهو :چی شاه میخواد منو ببینه
سرباز: بله
میهو: او باش
*اتاق شاه*
شاه : خانوم میهو شما خدمت کار جدید ما هستید
میهو: یعنی کلا توی قصر میمونم
شاه:بله
*میهو آزاد شد و خدمت کار قصر شد با سرباز رفت به سمت کافه *
پ.م: دخترم آزاد شدی
میهو: آره
سوآ: اونی خیلی نگرانت بودم
میهو : نه بابا چیزیم نمیشه
راستی من خدمت کار قصر شدم
سوآ:اونی خوشحالم برات *آمد بغلش کرد*
ولی یعنی کلا اون جا میمونی
میهو: آره
پ.م: باشه حد اقل یه کار درستو حسابی داره
سوآ:راستی شاه رو دیدی؟
میهو:آره
سوآ:جذابه
میهو:نه بابا
سوآ: ولی همه میگن جذابه
میهو: نه اصلا جذاب نیس
سرباز : خانم بیاید بریم دیر شد
میهو :باش بریم
*تو راه*
میهو: من از رسمی حرف زدن اصلا خوشم نمیاد میخوام حد اقل با تو راحت حرف بزنم
سرباز: لان داری درخواست دوستی میکنی؟
میهو :آره ولی نه خیلی صمیمی در حد فقط راحت حرف زدن
سرباز :باش
*سرباز کفش خوشگلی دید و به کفش میهو نگا کرد*
سرباز:میهو میخوای برات کفش بخرم
میهو :نه لازم نیس
سرباز : چرا خب کفشات کهنه شده و برای قصر مناسب نیس
میهو : خب فک کنم زیاد ت قصر بمونم
سرباز: بازم میخوای تو کوچه خیابون باشی
میهو: من به قصر متعلق ندارم
شین وو(سرباز) چیزی نگفت و کفشارو برداشت ...
۶.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.