ₚₐᵣₜ۳
ₚₐᵣₜ۳
+آقا براتون غذا آوردم
سرش توی برگه های روی میزش بود منم سینی رو گذاشتم بغل دستش روی میز..داشتم میرفتم که دستم کشیده شد...
+(تعجب)..
_اشنا میزنی...قبلاً جایی ندیدمت؟
+ن...نه آقا من اولین بارمه ش..شما رو میبینم...
_(ول کردن دستش)...برو بیرون
از اتاق اومدم بیرون و در رو محکم بستم..سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم پایین... کارم تموم شده بود برای همین رفتم توی اتاقم و لباسم رو عوض کردم...معده درد شدیدی گرفته بودم...احتمالا بخاطر این بود که گرسنه بودم اما چیزی برای خوردن توی اتاقم نبود..پس قرص خوردم و خوابیدم...
*بلند شووووو....بوووراااااامممم
مثل برق از جام پریدم و لباسم رو پوشیدم..با همون قیافه دربو داغون رفتم آشپزخونه و یه چیز کوچولو خوردم...باید برای آقا قهوه میبردم پس بعد از تزیین قهوه به سمت اتاق ارباب رفتم..
(تق تق)
(سکوت)
(تق تق)
جوابی نشنیدم پس اروم در رو باز کردم و با جای خالی ارباب رو برو شدم...سینی رو گذاشتم روی میز و میخواستم برم که صدای ناله ی نسبتا ضعیفی شنیدم..رفتم سمت صدا..فهمیدم صدا از توی کمد میاد..در کمد رو آروم باز کردم و متوجه یه در مخفی شدم...لای در یکم باز بود برای همین میتونستم نور قرمزی رو ببینم و صدای ناله ی یک نفر و خنده ی شیطانی یکی دیگه رو بشنوم..از ترس دستم رو جلوی دهنم گزاشتم و چند قدم عقب رفتم که..به یکی برخورد کردم...سریع برگشتم و دیدم ارباب با قیافه ی ریلکس که خیلیم ترسناک بود بهم نگاه میکنه..
_اجوما بهت نگفته بود از آدمای فوضول متنفرم؟؟
+چ...چ...چرا گفته ب...ب..بود
_پس با من لجبازی میکنی و عصبانیم میکنی اره؟؟
+ب..بخدا من فقط اومدم قهوه بیارم..صدای ناله شنیدم اومدم ببینم کیه...
_خب کی بود؟؟
+ی..یه زن!!...
+آقا براتون غذا آوردم
سرش توی برگه های روی میزش بود منم سینی رو گذاشتم بغل دستش روی میز..داشتم میرفتم که دستم کشیده شد...
+(تعجب)..
_اشنا میزنی...قبلاً جایی ندیدمت؟
+ن...نه آقا من اولین بارمه ش..شما رو میبینم...
_(ول کردن دستش)...برو بیرون
از اتاق اومدم بیرون و در رو محکم بستم..سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم پایین... کارم تموم شده بود برای همین رفتم توی اتاقم و لباسم رو عوض کردم...معده درد شدیدی گرفته بودم...احتمالا بخاطر این بود که گرسنه بودم اما چیزی برای خوردن توی اتاقم نبود..پس قرص خوردم و خوابیدم...
*بلند شووووو....بوووراااااامممم
مثل برق از جام پریدم و لباسم رو پوشیدم..با همون قیافه دربو داغون رفتم آشپزخونه و یه چیز کوچولو خوردم...باید برای آقا قهوه میبردم پس بعد از تزیین قهوه به سمت اتاق ارباب رفتم..
(تق تق)
(سکوت)
(تق تق)
جوابی نشنیدم پس اروم در رو باز کردم و با جای خالی ارباب رو برو شدم...سینی رو گذاشتم روی میز و میخواستم برم که صدای ناله ی نسبتا ضعیفی شنیدم..رفتم سمت صدا..فهمیدم صدا از توی کمد میاد..در کمد رو آروم باز کردم و متوجه یه در مخفی شدم...لای در یکم باز بود برای همین میتونستم نور قرمزی رو ببینم و صدای ناله ی یک نفر و خنده ی شیطانی یکی دیگه رو بشنوم..از ترس دستم رو جلوی دهنم گزاشتم و چند قدم عقب رفتم که..به یکی برخورد کردم...سریع برگشتم و دیدم ارباب با قیافه ی ریلکس که خیلیم ترسناک بود بهم نگاه میکنه..
_اجوما بهت نگفته بود از آدمای فوضول متنفرم؟؟
+چ...چ...چرا گفته ب...ب..بود
_پس با من لجبازی میکنی و عصبانیم میکنی اره؟؟
+ب..بخدا من فقط اومدم قهوه بیارم..صدای ناله شنیدم اومدم ببینم کیه...
_خب کی بود؟؟
+ی..یه زن!!...
۷.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.