زیبا ترین عشق پارت ۵۰
🔞🔞🔞
دیانا _بلند شدم از جام و خودمو تکونی دادم الان نه ارسلان حال ندارم
ارسلان _دیانا
دیانا _چی
ارسلان _ینی برم
دیانا _نه نرو
ارسلان _پس چی
دیانا _نمیدونم ارسلان
حالم زیاد خوب نبود
رفتم جلوش و لب گرفتم ارسلان هم لب گرفت بغلش کردم
ارسلان _دیانا رو بغل کردم و آروم آروم بردمش عقب اونم میرفت عقب
که رسیدیم به حموم
دیانا _لبشو ول کردم و نگاهی خمار بهش انداختم ارسلان همینجوری بهم زل زده بودم که من پیراهنش رو درآوردم
ارسلان _دوباره لبای دیانا رو گرفتم و نیم تنشو در آوردم
آروم بردمش عقب و رفت داخل حموم
دوشو باز کردم و منو دیانا رفتیم زیر دوش و دوباره لب گرفتیم همه جا بخار کرده بود
دیانا _ارسلان شامپو رو ریخت روم و آروم منو ماساژ داد و در عین حال لبم رو گرفته بود...............
2ساعت بعد
دیانا _بسه دیگه ارسلان دیگ نمیتونم
ارسلان _دیانا عزیزم الان که تازه از حموم اومدیم
دیانا _ارسلان نفسی نموند دیه برام
ارسلان _باشه عزیزم
دیانا _آخ ارسلان پاهام درد میکنه
ارسلان _ بریم دکتر دیانا
دیانا _نه فقط بغلم کن میخوام آروم بخوابم
ارسلان _چشم قشنگم
حالا آروم بخواب من تا صب موهاتو نوازش میکنم تا خوابت ببره
دیانا _ارسلان
ارسلان _جان
دیانا _الان ساعت 3 شده دیگه منو تا فردا ساعت 12 ظهر بیدار نکنی باشه
ارسلان _باشه خانم خوشگلم
از پیشونی بوسش کردمو
آروم آروم نازش کردم تا خوابید
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️صبح روز بعد
متین _آخيش ساعت چنده 10 صبحه بلند شم صبحانه ای چیزی بخورم
دره اتاقا باز بود آخه حتما برای اونایی که بازه بیرون رفتم ببندم من از درباز اتاق بدم میاد فقط برای دیانا شون و پانیذشون بسته بود رفتم تا ببندم عسل که اتاقش نبود درو خودمم بستم رسیدم به در آخری خم که شدم ببندم
دوست دیانا رو دیدم که با حوله نشسته بود جلوی آینه
نیکا _تکونی به خودم دادم یهو دیدم یکی داره نگام میکنه از اینه متوجه شدم که جیغ خفیفی کشیدم و رفتم زیر پتو قائم شدم
متین _یهو له خودم اومدم چرا یهو اینجوری شدم 😖تندی اومدم کنار و رفتم صمت آشپزخونه صبحانه رو آماده کردم و داشتم میخوردم که عسل اومد
عسل _صبح بخیر متین
متین _صب بخیر
نیکا _لباسامو پوشیدم و با احساس خجالت رفتم بیرون اتاقم و نشستم سر میز سلام صب بخیر
متین _سلام صبحت بخیر
عسل _صب بخیر نیکا
نیکا _داستین صبحانه میخوردیم که عسل گفت
عسل _چرا بچه ها نیومدن
متین _دیشب دو پینگ کردن 😂الان خوابن
عسل _😂
نیکا _عه پشت سر دیانا چیزی نگید 😂😂😂😂😁😁😁
عسل - 😏
نیکا _داشتم میجوییدم که یهو یه چیز تیز رفت تو پام جیغ کشیدم همه هول برداشتن
متین -_چیششششدد
عسل _واییی چرا داد میزنی نزدیک بود خفه شم
متین _مگ نمیبینی تو پاش شیشه رفته
عسل_ای بابا
نیکا _آییییییی درد میکنه
چنان خونی میومد که حالم بد شده بود
متین _عسللل کمکش کن ببرمش دکتر
عسل _من نمیتونم سنگینه چیزیش نشده ک الان با باند پیچی حله
متین _اوووففی که تو چقد نامردی
خودم رفتم سمتش واقعا زرد شده بود شیشه قطرش بزرگ بود پاش بدجور خونریزی میکرد
بغلش کردم و با بدو بدو و مواجه شدن با صورت مبهوت عسل بردمش سمت درمانگاه
نیکا _به خودم اومدم دیدم متین بغلم کرده خودمو جمع و جور کردم واقعا یه جوری شدممممم الان پوریا بفهمه جر میده منو
متین _با بدو بدو تمام مثل پر بردمش دکتر
دکتر _چیشدهه
نیکا _وای پام.
متین _پاش پاش شیشه بزرگ رفته
بدجور خونریزی میکنه
دکتر _وایییی
Hemşireler onu ameliyathaneye götürüyor.
پرستار ها ببریدش اتاق عمل
متین _آقای دکتر شما ایرانی هستید
دکتر _بله
متین -_چه خوب الان حالش چطوره یعنی کجل بردنش
دکتر _بردیمش اتاق عمل
متین _هاااااا
مگه چیشده
دکتر - احتمال داره شریان هاش نابود بشه
متین _وای🤦♂
دیانا _بلند شدم از جام و خودمو تکونی دادم الان نه ارسلان حال ندارم
ارسلان _دیانا
دیانا _چی
ارسلان _ینی برم
دیانا _نه نرو
ارسلان _پس چی
دیانا _نمیدونم ارسلان
حالم زیاد خوب نبود
رفتم جلوش و لب گرفتم ارسلان هم لب گرفت بغلش کردم
ارسلان _دیانا رو بغل کردم و آروم آروم بردمش عقب اونم میرفت عقب
که رسیدیم به حموم
دیانا _لبشو ول کردم و نگاهی خمار بهش انداختم ارسلان همینجوری بهم زل زده بودم که من پیراهنش رو درآوردم
ارسلان _دوباره لبای دیانا رو گرفتم و نیم تنشو در آوردم
آروم بردمش عقب و رفت داخل حموم
دوشو باز کردم و منو دیانا رفتیم زیر دوش و دوباره لب گرفتیم همه جا بخار کرده بود
دیانا _ارسلان شامپو رو ریخت روم و آروم منو ماساژ داد و در عین حال لبم رو گرفته بود...............
2ساعت بعد
دیانا _بسه دیگه ارسلان دیگ نمیتونم
ارسلان _دیانا عزیزم الان که تازه از حموم اومدیم
دیانا _ارسلان نفسی نموند دیه برام
ارسلان _باشه عزیزم
دیانا _آخ ارسلان پاهام درد میکنه
ارسلان _ بریم دکتر دیانا
دیانا _نه فقط بغلم کن میخوام آروم بخوابم
ارسلان _چشم قشنگم
حالا آروم بخواب من تا صب موهاتو نوازش میکنم تا خوابت ببره
دیانا _ارسلان
ارسلان _جان
دیانا _الان ساعت 3 شده دیگه منو تا فردا ساعت 12 ظهر بیدار نکنی باشه
ارسلان _باشه خانم خوشگلم
از پیشونی بوسش کردمو
آروم آروم نازش کردم تا خوابید
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️صبح روز بعد
متین _آخيش ساعت چنده 10 صبحه بلند شم صبحانه ای چیزی بخورم
دره اتاقا باز بود آخه حتما برای اونایی که بازه بیرون رفتم ببندم من از درباز اتاق بدم میاد فقط برای دیانا شون و پانیذشون بسته بود رفتم تا ببندم عسل که اتاقش نبود درو خودمم بستم رسیدم به در آخری خم که شدم ببندم
دوست دیانا رو دیدم که با حوله نشسته بود جلوی آینه
نیکا _تکونی به خودم دادم یهو دیدم یکی داره نگام میکنه از اینه متوجه شدم که جیغ خفیفی کشیدم و رفتم زیر پتو قائم شدم
متین _یهو له خودم اومدم چرا یهو اینجوری شدم 😖تندی اومدم کنار و رفتم صمت آشپزخونه صبحانه رو آماده کردم و داشتم میخوردم که عسل اومد
عسل _صبح بخیر متین
متین _صب بخیر
نیکا _لباسامو پوشیدم و با احساس خجالت رفتم بیرون اتاقم و نشستم سر میز سلام صب بخیر
متین _سلام صبحت بخیر
عسل _صب بخیر نیکا
نیکا _داستین صبحانه میخوردیم که عسل گفت
عسل _چرا بچه ها نیومدن
متین _دیشب دو پینگ کردن 😂الان خوابن
عسل _😂
نیکا _عه پشت سر دیانا چیزی نگید 😂😂😂😂😁😁😁
عسل - 😏
نیکا _داشتم میجوییدم که یهو یه چیز تیز رفت تو پام جیغ کشیدم همه هول برداشتن
متین -_چیششششدد
عسل _واییی چرا داد میزنی نزدیک بود خفه شم
متین _مگ نمیبینی تو پاش شیشه رفته
عسل_ای بابا
نیکا _آییییییی درد میکنه
چنان خونی میومد که حالم بد شده بود
متین _عسللل کمکش کن ببرمش دکتر
عسل _من نمیتونم سنگینه چیزیش نشده ک الان با باند پیچی حله
متین _اوووففی که تو چقد نامردی
خودم رفتم سمتش واقعا زرد شده بود شیشه قطرش بزرگ بود پاش بدجور خونریزی میکرد
بغلش کردم و با بدو بدو و مواجه شدن با صورت مبهوت عسل بردمش سمت درمانگاه
نیکا _به خودم اومدم دیدم متین بغلم کرده خودمو جمع و جور کردم واقعا یه جوری شدممممم الان پوریا بفهمه جر میده منو
متین _با بدو بدو تمام مثل پر بردمش دکتر
دکتر _چیشدهه
نیکا _وای پام.
متین _پاش پاش شیشه بزرگ رفته
بدجور خونریزی میکنه
دکتر _وایییی
Hemşireler onu ameliyathaneye götürüyor.
پرستار ها ببریدش اتاق عمل
متین _آقای دکتر شما ایرانی هستید
دکتر _بله
متین -_چه خوب الان حالش چطوره یعنی کجل بردنش
دکتر _بردیمش اتاق عمل
متین _هاااااا
مگه چیشده
دکتر - احتمال داره شریان هاش نابود بشه
متین _وای🤦♂
۱۸.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.