۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۳۵
"ویو جونگکوک"
تماس و وصل کردم
کوک: ها؟
مینهو : سلام بر ارباب بزرگ
نمیخواد دست از این تیکه هاش برداره با سردی جواب دادم:
_ کارت؟
مینهو: میدونستی برنانه امسال بریاه ۳ ماه دیگه افتاده؟
یکم فکر کردم ، وای نه نه
کوک: خب؟
مینهو: مراقب باش کسی قدرتو نگیره
پوزخندی صدا دار زدم و گفتم:
_ تو نگران خودت باش، کسی که باید نگران باشه من نیستم
مینهو: صحیح،ولی ....این دفعه فرق داره
جدیدا تهدیداش با معنی و عجیب شدن ، حس خوبی بم نمیدن،میخواد چیکار کنه مثلا؟
کوک: مینهو حوصله ک...شراتو ندارم
میهنو: اوه ، اره ....ارباب باید بره سراغ کارش،...
وقتی این حرفو زد فقط نگاهم رو نادیا که جلو بود متوقف شد که به صفحه تلوزیون زول زده بود ،
مینهو:.....شب خوش
و قط کرد
منظورش که نادیا نبود؟
نبابا، اخه کسی از وجود این دختر خبر نداره،اصلا جرا باید با شناختی که ازم داره درباره نادیا بگه؟!
خدا میدونه چه اشی برامپخته
به تلوزسون نگاه میکردم ولی فکر و حواسم کلا یجا دیگه بود
که با وایساون نادیا جلو دیدم سرمو بالا گرفتم
نادیا: ارباب
همونطوری بیحال جواب دادم:
_ هوم؟
نادیا: صداتون کردن ولی ...هیجی...میشه من برم بخوابم!؟
یکم اطراف و نگاه کردم
کل خونه خلوت بودو فقط مهتابیه سمت ما روشن بود
از مبل جلو شدم و به جلو خم شدم و دستی به صورتم زدم
کوک: اوکی...
نادیا: شب بخیر ...
برگشت و دو قدم برداشت و وایساد، بهش نگاه کردم که برگشت و گفت:
_ چییزی شده؟
بدون جواب نگاش کردم
نادیا: ببخشید....من حق دخالت ندارم....معذرت میخوام
چرا با دوتا چرت و پرت به هم ریختم؟
منظور اون عوضی چیبود اخه ؟
از جام بلند شدم و با حالت خسته وخمار و تمسخر امیز سرد به چشماش زول زدم
کوک: گیریم که شده....تو دکتری؟....میتونی خوبم کنی؟ ....اصلا کاری ازت ب میاد؟
چند لحظه ایی فقط بهم زول زد و سر شو انداخت پایین
نادیا: نه
پوزخند بی حالی زدم
کوک: پس بهتره بری بخوابی
و از کنارش رد شدم و به اتاقم رفتم
"ویو نادیا"
بعد از قط کردن اون تماس کلا تو فکر بود جوری که واقعا احساس کردم یه اتفاق مهمی افتاده که به هم ریخته
با اسنکه کلا هواسم بهش بود ولی اون کلا یجا دیگه سیل میکرد
و دیگه دیر وقت صداشم کردم که برم بخوابم جوابمو نداد تا وقتی رقتم جلوش..........وقتی از کنارم رد شد، ببین تروخدا من نگران کی بودم
به اتاقم رفتم و قبل خوابیدن
پرده رو کنار زدم که بیرون مشخص باشه
برقارو خاموش کردم و به طرف پنجره دراز کشیدم
part: ۳۵
"ویو جونگکوک"
تماس و وصل کردم
کوک: ها؟
مینهو : سلام بر ارباب بزرگ
نمیخواد دست از این تیکه هاش برداره با سردی جواب دادم:
_ کارت؟
مینهو: میدونستی برنانه امسال بریاه ۳ ماه دیگه افتاده؟
یکم فکر کردم ، وای نه نه
کوک: خب؟
مینهو: مراقب باش کسی قدرتو نگیره
پوزخندی صدا دار زدم و گفتم:
_ تو نگران خودت باش، کسی که باید نگران باشه من نیستم
مینهو: صحیح،ولی ....این دفعه فرق داره
جدیدا تهدیداش با معنی و عجیب شدن ، حس خوبی بم نمیدن،میخواد چیکار کنه مثلا؟
کوک: مینهو حوصله ک...شراتو ندارم
میهنو: اوه ، اره ....ارباب باید بره سراغ کارش،...
وقتی این حرفو زد فقط نگاهم رو نادیا که جلو بود متوقف شد که به صفحه تلوزیون زول زده بود ،
مینهو:.....شب خوش
و قط کرد
منظورش که نادیا نبود؟
نبابا، اخه کسی از وجود این دختر خبر نداره،اصلا جرا باید با شناختی که ازم داره درباره نادیا بگه؟!
خدا میدونه چه اشی برامپخته
به تلوزسون نگاه میکردم ولی فکر و حواسم کلا یجا دیگه بود
که با وایساون نادیا جلو دیدم سرمو بالا گرفتم
نادیا: ارباب
همونطوری بیحال جواب دادم:
_ هوم؟
نادیا: صداتون کردن ولی ...هیجی...میشه من برم بخوابم!؟
یکم اطراف و نگاه کردم
کل خونه خلوت بودو فقط مهتابیه سمت ما روشن بود
از مبل جلو شدم و به جلو خم شدم و دستی به صورتم زدم
کوک: اوکی...
نادیا: شب بخیر ...
برگشت و دو قدم برداشت و وایساد، بهش نگاه کردم که برگشت و گفت:
_ چییزی شده؟
بدون جواب نگاش کردم
نادیا: ببخشید....من حق دخالت ندارم....معذرت میخوام
چرا با دوتا چرت و پرت به هم ریختم؟
منظور اون عوضی چیبود اخه ؟
از جام بلند شدم و با حالت خسته وخمار و تمسخر امیز سرد به چشماش زول زدم
کوک: گیریم که شده....تو دکتری؟....میتونی خوبم کنی؟ ....اصلا کاری ازت ب میاد؟
چند لحظه ایی فقط بهم زول زد و سر شو انداخت پایین
نادیا: نه
پوزخند بی حالی زدم
کوک: پس بهتره بری بخوابی
و از کنارش رد شدم و به اتاقم رفتم
"ویو نادیا"
بعد از قط کردن اون تماس کلا تو فکر بود جوری که واقعا احساس کردم یه اتفاق مهمی افتاده که به هم ریخته
با اسنکه کلا هواسم بهش بود ولی اون کلا یجا دیگه سیل میکرد
و دیگه دیر وقت صداشم کردم که برم بخوابم جوابمو نداد تا وقتی رقتم جلوش..........وقتی از کنارم رد شد، ببین تروخدا من نگران کی بودم
به اتاقم رفتم و قبل خوابیدن
پرده رو کنار زدم که بیرون مشخص باشه
برقارو خاموش کردم و به طرف پنجره دراز کشیدم
۱۶.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.