p 5
با اینکه شرط ها کامل نشده بود ولی گذاشتم اما دفعه ی بعدی دیگه از این خبر ها نیستا
🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐
🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐
میا :( داشتم میرفتم داخل اتاقم که یهو کوبیده شدم به دیوار اونم توسط کیم تهیونگ )
میا: ولم کنننن
تهیونگ: هوممم چرا حرص من رو در میاری
میا: بابا تو سادیسمی نه ؟ ( با عرض معذرت )
تهیونگ : هه ..... چرا ؟
میا: خودت میری یونا رو میبوسی بعد من حق ندارم ؟ ..... هق.... منم آدمم....اما دیگه بدون فراموشت کردم
پس برو بیرون از اتاقم
تهیونگ : می....
میا: برو بیرونننننن ( داد)
تهیونگ : باشه ( اروم ) 《 رفتم بیرون و سریعا به طرف اتاق خودم رفتم 😔 ای کاش میتونستم بهش بگم که ......چقدر دوست دارم.......اما میترسم ردم کنه ....هه ....چی حرفیه اخه این مع...معلومه ردم میکنه اون خودش گفت که دیگه ....هقققق.... دیگه فراموشم کرده .... عصبی یکی از گلدون هایی که یونا برام خریده بود رو پرت کردم شیشه هاش رفت بود داخل دستم انقدر درد داشتم که درد دستم رو فراموش کرد در با شتاب باز شد می....میا با نگرانی و عصبانیت اومد داخل ..... و بچها هم پشت سرش
میا : ته ....تهیونگ چیکار کردی ؟ بزار ببینم دستت رو
تهیونگ : ..... دوست دارم ( خیلی اروم)
میا: چیزی گفتی
تهیونگ: نه
میا: خیلی خب بشین
تهیونگ: باشه
یونا: تهیونگی ....چیکار کردی ؟
چانگ بین : حالت خوبه
تهیونگ : میشه همه جز یونا برن ؟🥲
همه جز میا: اوکی
تهیونگ : میا ..... واقعا می خوای فراموشم کنی
میا: خب اینم از این .... خ....خب....من....داستانش طولانیه
تهیونگ :برام بگو 😇
میا: باشه 🙂....بزار بشینم .....خب ....این عشق از زمانی شروع شد که ما کوچیک بودیم تو همیشه میرفتی خونه ی ما و با یونگی بازی میکردی دلم میخواست بهت بگم چقدر دوست دارم اما کوچیک بودم میترسیدم ردم کنی اون موقع ۱۵ سالم بود توهم ۱۶ ساله بودی من اون موقع عاشقت بودم ..... یبار توی اتوبوس دیدم تو و یونا پیش همید و شادو خندانید از همون موقع ..... فهمیدم .....این دنیا جز ناراحتی سود دیگه ای نداشته ..... بعد دیدم که دیگه تو و یونا پیش هم نیستید .....تصمیم گرفتم تا دوباره عاشقت شم شاید توهم خوش بیاد از من بخوایم یه دنیای جدید رو شروع کنیم من بودم ۱۹ ساله و تو ۲۰ ساله چقدر قشنگ بود دنیای من اما با تو تبدیل به خاکستر شد .... توی شرکت داداشم شروع به فعاليت کردم تا حد اقل بتونم دستم تو جیب خودم باشه توی این مدت عاشق هم شده بودم عاشق جونگ کوک اون هم با من داخل شرکت کار میکرد آدم با شخصیتی بود با خودم گفتم شانس خودم رو امتحان کنم رفتم و دوباره عاشق شدم .......
🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝
جا نشد الان میزارم اون یکی رو
🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐
🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐
میا :( داشتم میرفتم داخل اتاقم که یهو کوبیده شدم به دیوار اونم توسط کیم تهیونگ )
میا: ولم کنننن
تهیونگ: هوممم چرا حرص من رو در میاری
میا: بابا تو سادیسمی نه ؟ ( با عرض معذرت )
تهیونگ : هه ..... چرا ؟
میا: خودت میری یونا رو میبوسی بعد من حق ندارم ؟ ..... هق.... منم آدمم....اما دیگه بدون فراموشت کردم
پس برو بیرون از اتاقم
تهیونگ : می....
میا: برو بیرونننننن ( داد)
تهیونگ : باشه ( اروم ) 《 رفتم بیرون و سریعا به طرف اتاق خودم رفتم 😔 ای کاش میتونستم بهش بگم که ......چقدر دوست دارم.......اما میترسم ردم کنه ....هه ....چی حرفیه اخه این مع...معلومه ردم میکنه اون خودش گفت که دیگه ....هقققق.... دیگه فراموشم کرده .... عصبی یکی از گلدون هایی که یونا برام خریده بود رو پرت کردم شیشه هاش رفت بود داخل دستم انقدر درد داشتم که درد دستم رو فراموش کرد در با شتاب باز شد می....میا با نگرانی و عصبانیت اومد داخل ..... و بچها هم پشت سرش
میا : ته ....تهیونگ چیکار کردی ؟ بزار ببینم دستت رو
تهیونگ : ..... دوست دارم ( خیلی اروم)
میا: چیزی گفتی
تهیونگ: نه
میا: خیلی خب بشین
تهیونگ: باشه
یونا: تهیونگی ....چیکار کردی ؟
چانگ بین : حالت خوبه
تهیونگ : میشه همه جز یونا برن ؟🥲
همه جز میا: اوکی
تهیونگ : میا ..... واقعا می خوای فراموشم کنی
میا: خب اینم از این .... خ....خب....من....داستانش طولانیه
تهیونگ :برام بگو 😇
میا: باشه 🙂....بزار بشینم .....خب ....این عشق از زمانی شروع شد که ما کوچیک بودیم تو همیشه میرفتی خونه ی ما و با یونگی بازی میکردی دلم میخواست بهت بگم چقدر دوست دارم اما کوچیک بودم میترسیدم ردم کنی اون موقع ۱۵ سالم بود توهم ۱۶ ساله بودی من اون موقع عاشقت بودم ..... یبار توی اتوبوس دیدم تو و یونا پیش همید و شادو خندانید از همون موقع ..... فهمیدم .....این دنیا جز ناراحتی سود دیگه ای نداشته ..... بعد دیدم که دیگه تو و یونا پیش هم نیستید .....تصمیم گرفتم تا دوباره عاشقت شم شاید توهم خوش بیاد از من بخوایم یه دنیای جدید رو شروع کنیم من بودم ۱۹ ساله و تو ۲۰ ساله چقدر قشنگ بود دنیای من اما با تو تبدیل به خاکستر شد .... توی شرکت داداشم شروع به فعاليت کردم تا حد اقل بتونم دستم تو جیب خودم باشه توی این مدت عاشق هم شده بودم عاشق جونگ کوک اون هم با من داخل شرکت کار میکرد آدم با شخصیتی بود با خودم گفتم شانس خودم رو امتحان کنم رفتم و دوباره عاشق شدم .......
🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝
جا نشد الان میزارم اون یکی رو
۷.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.