pt 25
pt 25
سرنوشت★
درو باز کردو رفت دیگه عادت داشتم رسیدیم به مهمونی اونجاپر از کاپل بود خیلی دلم خواست تو افکارم غرق شده بودم که دیدم جونگکوک نیست سریع دوییدم رفتم داخل دیدم اونجا پر از آدمه به سختی تونستم کوکو پیدا کنم که بلاخره چشمم خورد بهش که سر یهمیز تقریبا بزرگ بود رفتم اونجا پیششون
بقیه= اوه سلام خودتو معرفی نمیکنی؟
_من یوناعم . من...
+دستیار بابامه امروز پدرم فرستادس
یکی از دوستای جونگکوک که اسمش جوهوعه
جوهو= بابات تو انتخاب دستیار خیلی خوبه ..
+خفه شو
جوهو=داداش من چیزی نگفتم که مگه دوست دخترته؟ برا من غیرتی میشه
یونا داشت به حرفای جوهو و جونگکوک گوش میداد
+دوست دختر؟ تو یه درصد فک کن من از این خوشم بیاد.
یونا بازم بغذ کرده بود ولی لبخند زورکی زد
۱ ساعت بعد*
(ینا دختری بود که تو اکیپ از جونگکوک خوشش میومد الان اضافه میشه دوستان)
_آقای جئون من میرم دستشویی
+....
ینا=منم میرم
+باشه مراقب باش اینجا هول زیاده
ینا= اوکی
یونا اول رفت داخل که رژ لبشو درست کنه
ینا=دیگه نبینم به جونگکوک نزدیک بشی..
_ببخشید؟
ینا=همینی که گفتم حالا فهمیدی؟
که یهو موهای یونا رو گرفتو چسبوند به دیوار
_ایی دردم گرفتت ولم کن
ینا= باشه.
که یهو موهای خودشو بهم ریختو شروع به گریه کردن و جیغ زدن کرد جوری که بقیه بشنون.
بقیه از جمله جونگکوک اومدن ببینن چیشده
ینا=اوپا اون هق اون موهای منو کشید و سرم داد زد و گفت حق نداری به جونگکوک نزدیک بشی
+چی؟ یونا تو همچین غلطی کردی؟
_من هیچکاری نکردم .. داره دروغ میگه
ینا=خیلی پرویی مگه من دیوونه امم؟؟
_بگو که حرفشو باور نکردی..
+چرا حرف یه دختر که پدر خوندش کلفت بابامه رو باید باور کنم؟
_جونگکوک داری زیاده روی میکنی
جونگکوک میخواست منو بزنه که دستشو گرفتم و نزاشتم دستش بهم بخوره
_فک کردی میزارم منو بزنی؟ عمرا بزارم دستت بهم بخوره..
که کیفمو برداشتم و از اونجا با بغذی که نگهش داشتم رفتم بیرون..
ادامه دارد...
سرنوشت★
درو باز کردو رفت دیگه عادت داشتم رسیدیم به مهمونی اونجاپر از کاپل بود خیلی دلم خواست تو افکارم غرق شده بودم که دیدم جونگکوک نیست سریع دوییدم رفتم داخل دیدم اونجا پر از آدمه به سختی تونستم کوکو پیدا کنم که بلاخره چشمم خورد بهش که سر یهمیز تقریبا بزرگ بود رفتم اونجا پیششون
بقیه= اوه سلام خودتو معرفی نمیکنی؟
_من یوناعم . من...
+دستیار بابامه امروز پدرم فرستادس
یکی از دوستای جونگکوک که اسمش جوهوعه
جوهو= بابات تو انتخاب دستیار خیلی خوبه ..
+خفه شو
جوهو=داداش من چیزی نگفتم که مگه دوست دخترته؟ برا من غیرتی میشه
یونا داشت به حرفای جوهو و جونگکوک گوش میداد
+دوست دختر؟ تو یه درصد فک کن من از این خوشم بیاد.
یونا بازم بغذ کرده بود ولی لبخند زورکی زد
۱ ساعت بعد*
(ینا دختری بود که تو اکیپ از جونگکوک خوشش میومد الان اضافه میشه دوستان)
_آقای جئون من میرم دستشویی
+....
ینا=منم میرم
+باشه مراقب باش اینجا هول زیاده
ینا= اوکی
یونا اول رفت داخل که رژ لبشو درست کنه
ینا=دیگه نبینم به جونگکوک نزدیک بشی..
_ببخشید؟
ینا=همینی که گفتم حالا فهمیدی؟
که یهو موهای یونا رو گرفتو چسبوند به دیوار
_ایی دردم گرفتت ولم کن
ینا= باشه.
که یهو موهای خودشو بهم ریختو شروع به گریه کردن و جیغ زدن کرد جوری که بقیه بشنون.
بقیه از جمله جونگکوک اومدن ببینن چیشده
ینا=اوپا اون هق اون موهای منو کشید و سرم داد زد و گفت حق نداری به جونگکوک نزدیک بشی
+چی؟ یونا تو همچین غلطی کردی؟
_من هیچکاری نکردم .. داره دروغ میگه
ینا=خیلی پرویی مگه من دیوونه امم؟؟
_بگو که حرفشو باور نکردی..
+چرا حرف یه دختر که پدر خوندش کلفت بابامه رو باید باور کنم؟
_جونگکوک داری زیاده روی میکنی
جونگکوک میخواست منو بزنه که دستشو گرفتم و نزاشتم دستش بهم بخوره
_فک کردی میزارم منو بزنی؟ عمرا بزارم دستت بهم بخوره..
که کیفمو برداشتم و از اونجا با بغذی که نگهش داشتم رفتم بیرون..
ادامه دارد...
۶.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.