گناهکار part
( گناهکار )۱۳۲ part
اتاق در تاریکی فروع رفته بود نه ماهی توی آسمان بود تا نورش را در اتاق تاریک شکننده دو زوج پخش کنه درب اتاق باز شد و جیمین خیلی آروم و بی صدا وارده اتاق شد چرا که فکر میکرد همسرش به خواب رفته اما خیر اون رو روی صندلی تاب دار تو اتاق که جلوی بالکن بود دید
اما مردی نبود تا ناز زنش رو بکشه و مردان واقعاً بی عصاب هستن در مورد رابطه، با قدم های محکمی به سویش رفت و به آرامی جلویش زانو زد نگاهی به صورت غم زده همسرش کرد با نفس عمیقی جیمین
نجوا کرد : من نمیخواستم سرت داد بزنم فقط...
با سکوت همسرش مواجه شد چرا که فقط غم زده پایین نگاه میکرد شوهرش فکر میکرد بخاطر دعوای کوچکی که میان آنها ایجاد شده بود انقدر ناراحت بود اما خیر دختری در فکر اینکه دیگه زنده نخواهد موند غم زده بود مردن هنوز برای رفتن از پیش عزیز هایش های زود بود جیمین ندانسته از اینکه برای چی ناراحته ادامه داد : معذرت میخوام ناراحت نباش من طاقت ناراحتیت رو ندارم،
امام باز هم با سکوت همسرش مواجه شد ناراحت نفسی کشید و دست ظریف و نرم همسرش رو بین دست هایش سفت گرفت و لباشو گذاشت پشت دستش و عمیق بوسید، اما سخنی از طرف همسرش نیافت
جیمین با گذاشتن پیشانیش روی دست همسرش که در دست خودش بود ناراحت لب زد : عصبی میشم وقتی میری بیمارستان یا مشکلی داری کنارت نباشم توی این شونزده سال پیشت نبودم .... دیگه میخوام کنارت باشم
من مقصرم معذرت میخواهم زندگیم
اشک آروم از گوشه چشم همسرش چکید روی زمین گریه برای رفتن از پیش عشق بی صدا پشته سر هم اشک هایش مانند آتیشی میریختند جیمین سرش رو بلند کرد دست پاچه دستشو روی نیم رخ همسرش گذاشت انگشت شصتش اشک هاشو پاک کرد و گفت : گریه نکن من که چیزی نگفتم
بی خبر از اینکه همسرش برای چی گریه میکنه نگاهش میکرد
یا بغل شدن توسط همسرش شوکه شد اون فکر میکرد ازش دلخوره،
ات دست هاشو دوره گردن جیمین حلقه کرد اون که از خدا خواسته بود دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و سفت بغلش کرد حال ات جسمی و روحی عشق اش را حس میکرد ،
با حس زدن سرفه ای سریع از جیمین جدا شد و با بدو به سرویس بهداشتی رفت با قفل کردن درب جلوی روشویی ایستاد و عق زد خون بالا آورد این دفعه خیلی شدید بود خون بالا آورد نه با سرفه بلکه با استفراغ خون بالا آورد پشته سر هم لخته لخته خون از دهانش می آمد
اتاق در تاریکی فروع رفته بود نه ماهی توی آسمان بود تا نورش را در اتاق تاریک شکننده دو زوج پخش کنه درب اتاق باز شد و جیمین خیلی آروم و بی صدا وارده اتاق شد چرا که فکر میکرد همسرش به خواب رفته اما خیر اون رو روی صندلی تاب دار تو اتاق که جلوی بالکن بود دید
اما مردی نبود تا ناز زنش رو بکشه و مردان واقعاً بی عصاب هستن در مورد رابطه، با قدم های محکمی به سویش رفت و به آرامی جلویش زانو زد نگاهی به صورت غم زده همسرش کرد با نفس عمیقی جیمین
نجوا کرد : من نمیخواستم سرت داد بزنم فقط...
با سکوت همسرش مواجه شد چرا که فقط غم زده پایین نگاه میکرد شوهرش فکر میکرد بخاطر دعوای کوچکی که میان آنها ایجاد شده بود انقدر ناراحت بود اما خیر دختری در فکر اینکه دیگه زنده نخواهد موند غم زده بود مردن هنوز برای رفتن از پیش عزیز هایش های زود بود جیمین ندانسته از اینکه برای چی ناراحته ادامه داد : معذرت میخوام ناراحت نباش من طاقت ناراحتیت رو ندارم،
امام باز هم با سکوت همسرش مواجه شد ناراحت نفسی کشید و دست ظریف و نرم همسرش رو بین دست هایش سفت گرفت و لباشو گذاشت پشت دستش و عمیق بوسید، اما سخنی از طرف همسرش نیافت
جیمین با گذاشتن پیشانیش روی دست همسرش که در دست خودش بود ناراحت لب زد : عصبی میشم وقتی میری بیمارستان یا مشکلی داری کنارت نباشم توی این شونزده سال پیشت نبودم .... دیگه میخوام کنارت باشم
من مقصرم معذرت میخواهم زندگیم
اشک آروم از گوشه چشم همسرش چکید روی زمین گریه برای رفتن از پیش عشق بی صدا پشته سر هم اشک هایش مانند آتیشی میریختند جیمین سرش رو بلند کرد دست پاچه دستشو روی نیم رخ همسرش گذاشت انگشت شصتش اشک هاشو پاک کرد و گفت : گریه نکن من که چیزی نگفتم
بی خبر از اینکه همسرش برای چی گریه میکنه نگاهش میکرد
یا بغل شدن توسط همسرش شوکه شد اون فکر میکرد ازش دلخوره،
ات دست هاشو دوره گردن جیمین حلقه کرد اون که از خدا خواسته بود دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و سفت بغلش کرد حال ات جسمی و روحی عشق اش را حس میکرد ،
با حس زدن سرفه ای سریع از جیمین جدا شد و با بدو به سرویس بهداشتی رفت با قفل کردن درب جلوی روشویی ایستاد و عق زد خون بالا آورد این دفعه خیلی شدید بود خون بالا آورد نه با سرفه بلکه با استفراغ خون بالا آورد پشته سر هم لخته لخته خون از دهانش می آمد
- ۵.۰k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط