P23
سریع بستمش و گذاشتم رو تخت ....
جونگ کوک : دلت میخواد بخونی ؟
برگشتم سمتش و با خنده گفتم : نه فقط .... کنجکاو شدم
رفت سمت آیینه و شروع کرد به صاف کردن موهاش و در همون حالت گفت : به هرحال اگه خواستی بخونی میتونی .
من که نه ولی کنجکاو بودم کی این همه رو خونده .
دایون : کی این همه جلد کتاب خونده ؟
با حالت پرسشی که از توی چهرش کاملا مشخص بود نگاهم کرد ، موهاشو داد عقبو گفت : من که قبلا بهت گفته بودم اینا مال مامانته
خشکم زد ، گند زدم ، اصلا چرا پرسیدی اخه دختره ی فضول ، آب دهنمو قورت دادم و با لحن خونسردی گفتم : ببخشید یه لحظه یادم رفت
یه لبخند کمرنگ زد و سرش رو تکون داد بعدم دوباره برگشت سمت آیینه ، منم از فرصت استفاده کردم تا از اتاق برم بیرون ، آروم به سمت در قدم برداشتم تا بیشتر از این گند نزدم خودم برم بیرون که دوباره با صداش وایسادم .
جونگ کوک : صبرکن
چند سانتی متر با در فاصله داشتم .... سرجام وایسادم که به سمتم قدم برداشت ، با حس اینکه پشت سرم وایساده برگشتم سمتش ، با نگاه عجیبی نگاهم میکرد این نگاهش ترس تو دلم مینداخت ، بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم گفت : تو نایون نیستی .
اصلا انتظار این موقیت رو نداشتم حتی تصورشم نکرده بودم قلبم داشت از ترس و استرس میزد ، الان هیچی ندارم بگم ، هیچی ، زبونم بند اومده بود .
جونگ کوک : آره تو نایون نیستی .
سرش رو کج کرد و گفت : رنگ چشای نایون هیچ وقت این رنگی نبود .
رنگ چشم ؟ درست میگه رنگ چشای من با نایون متفاوته ، اصلا حواسم به این موضوع نبود حتی یوهانم حواسش نبود ، کاش از اول به این موضوع دقت کرده بودم ، بازم هیچی نگفتم ترجیح دادم هیچی نگم ، چیزی نداشتم که بگم ترسیده بودم و قلبم داشت تند میزد ، لباسم رو با دستم گرفتم و مچاله کردم و اب دهنمو قورت دادم .
جونگ کوک : تو کی هستی ؟ تو کی هستی که خودتو جای نایون جا زدی ؟
(یوهان ویو)
بالاخره کارم تموم شد و برگشتم طبقه بالا ، چشم چرخوندم اما اثری از دایون نبود یادمه بهش گفتم توی راهرو منتظر بمونه ، یعنی کجا رفته ؟ رفتم راهرو و تمام اتاق ها رو گشتم اما نبود حتی از عمو جیمینم پرسیدم اما دایون هیجا نبود ، تنها اتاقی که مونده بود اتاق عمو جونگ کوک بود ، در اتاق بسته بود حدس زدم باید عمو جونگ کوک داخل باشه ، رفتم دم در اتاق و خواستم در بزنم اما قبل از اینکه دستم به در اتاق بخوره صدای داد عمو جونگ کوک از توی اتاق بلند شد .
جونگ کوک : میگم تو کی هستی ؟ (باداد)
جونگ کوک : دلت میخواد بخونی ؟
برگشتم سمتش و با خنده گفتم : نه فقط .... کنجکاو شدم
رفت سمت آیینه و شروع کرد به صاف کردن موهاش و در همون حالت گفت : به هرحال اگه خواستی بخونی میتونی .
من که نه ولی کنجکاو بودم کی این همه رو خونده .
دایون : کی این همه جلد کتاب خونده ؟
با حالت پرسشی که از توی چهرش کاملا مشخص بود نگاهم کرد ، موهاشو داد عقبو گفت : من که قبلا بهت گفته بودم اینا مال مامانته
خشکم زد ، گند زدم ، اصلا چرا پرسیدی اخه دختره ی فضول ، آب دهنمو قورت دادم و با لحن خونسردی گفتم : ببخشید یه لحظه یادم رفت
یه لبخند کمرنگ زد و سرش رو تکون داد بعدم دوباره برگشت سمت آیینه ، منم از فرصت استفاده کردم تا از اتاق برم بیرون ، آروم به سمت در قدم برداشتم تا بیشتر از این گند نزدم خودم برم بیرون که دوباره با صداش وایسادم .
جونگ کوک : صبرکن
چند سانتی متر با در فاصله داشتم .... سرجام وایسادم که به سمتم قدم برداشت ، با حس اینکه پشت سرم وایساده برگشتم سمتش ، با نگاه عجیبی نگاهم میکرد این نگاهش ترس تو دلم مینداخت ، بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم گفت : تو نایون نیستی .
اصلا انتظار این موقیت رو نداشتم حتی تصورشم نکرده بودم قلبم داشت از ترس و استرس میزد ، الان هیچی ندارم بگم ، هیچی ، زبونم بند اومده بود .
جونگ کوک : آره تو نایون نیستی .
سرش رو کج کرد و گفت : رنگ چشای نایون هیچ وقت این رنگی نبود .
رنگ چشم ؟ درست میگه رنگ چشای من با نایون متفاوته ، اصلا حواسم به این موضوع نبود حتی یوهانم حواسش نبود ، کاش از اول به این موضوع دقت کرده بودم ، بازم هیچی نگفتم ترجیح دادم هیچی نگم ، چیزی نداشتم که بگم ترسیده بودم و قلبم داشت تند میزد ، لباسم رو با دستم گرفتم و مچاله کردم و اب دهنمو قورت دادم .
جونگ کوک : تو کی هستی ؟ تو کی هستی که خودتو جای نایون جا زدی ؟
(یوهان ویو)
بالاخره کارم تموم شد و برگشتم طبقه بالا ، چشم چرخوندم اما اثری از دایون نبود یادمه بهش گفتم توی راهرو منتظر بمونه ، یعنی کجا رفته ؟ رفتم راهرو و تمام اتاق ها رو گشتم اما نبود حتی از عمو جیمینم پرسیدم اما دایون هیجا نبود ، تنها اتاقی که مونده بود اتاق عمو جونگ کوک بود ، در اتاق بسته بود حدس زدم باید عمو جونگ کوک داخل باشه ، رفتم دم در اتاق و خواستم در بزنم اما قبل از اینکه دستم به در اتاق بخوره صدای داد عمو جونگ کوک از توی اتاق بلند شد .
جونگ کوک : میگم تو کی هستی ؟ (باداد)
۳.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.