P24
bts_forever_ot7
bts_forever_ot7
دنبال میکنید
P24
۱۹۸ پسند
P24
جونگ کوک : میگم تو کی هستی ؟ (باداد)
این .... این صدای داد عمو جونگ کوک بود ، پس قطعا دایون داخله چون کس دیگه ای تو این عمارت نیست که عمو جونگ کوک بخواد همچین سوالی ازش بپرسه . تصمیم گرفتم در رو باز کنم و برم داخل اما قبل از اینکه این تصمیم رو عملی کنم عمو جونگ کوک سریع در رو باز کرد که باعث شد چند قدم برم عقب .... در حالی که مچ دست دایون رو گرفته بود اومد و جلوم وایساد و گفت : یوهان تو میدونستی این نایون نیست نه ؟
نباید اینطوری میشد ، همه چی بهم ریخت انتظار همچین وضعی رو نداشتم ، قیافه دایون ترسیده بود ، ترس و استرس رو میتونستم کاملا از تو چهرش متوجه بشم .... نمیخواستم دایون رو توی همچین حالتی ببینم ، سعی کردم با لحن هر چه آروم تر بگم : عمو جونگ کوک بزار من برات توضیح میدم
جونگ کوک : توضیح ؟ توضیح نیازی نیست ، این دختر همونیه که تو بهش گفتی دایون .
یوهان : عمو جونگ .......
قبل از اینکه حرفم رو تموم کنم همونطوری که مچ دست دایون رو گرفته بود رفت به سمت پله ها ، خیلی عصبانی بنظر میومد ، نه چرا بنظر میومد عصبانی بود ، خیلی هم عصبانی بود ، منم سریع دنبالش تند تند جوری که احساس کردم هر لحظه ممکنه بیفتم از پله ها رفتم پایین .
یوهان : عمو جونگ کوک ، عمو جونگ کوک صبر کن
دایون رو گرفت و برد و انداخت رو مبل که خاله جیسو دوید سمتشون و گفت : داری چیکار میکنی جونگ کوک ؟
جونگ کوک : جیسو این نایون نیست
جیسو : چی ؟ چی داری میگی ؟
جونگ کوک : نگاه کن چشای نایون این شکلی نبود
مامانم به دایون نگاه کرد و گفت : این همه شباهت .... اخه چطور ؟
دیگه طاقت نیاوردم و بلند داد زدم : من بهتون میگم
bts_forever_ot7
دنبال میکنید
P24
۱۹۸ پسند
P24
جونگ کوک : میگم تو کی هستی ؟ (باداد)
این .... این صدای داد عمو جونگ کوک بود ، پس قطعا دایون داخله چون کس دیگه ای تو این عمارت نیست که عمو جونگ کوک بخواد همچین سوالی ازش بپرسه . تصمیم گرفتم در رو باز کنم و برم داخل اما قبل از اینکه این تصمیم رو عملی کنم عمو جونگ کوک سریع در رو باز کرد که باعث شد چند قدم برم عقب .... در حالی که مچ دست دایون رو گرفته بود اومد و جلوم وایساد و گفت : یوهان تو میدونستی این نایون نیست نه ؟
نباید اینطوری میشد ، همه چی بهم ریخت انتظار همچین وضعی رو نداشتم ، قیافه دایون ترسیده بود ، ترس و استرس رو میتونستم کاملا از تو چهرش متوجه بشم .... نمیخواستم دایون رو توی همچین حالتی ببینم ، سعی کردم با لحن هر چه آروم تر بگم : عمو جونگ کوک بزار من برات توضیح میدم
جونگ کوک : توضیح ؟ توضیح نیازی نیست ، این دختر همونیه که تو بهش گفتی دایون .
یوهان : عمو جونگ .......
قبل از اینکه حرفم رو تموم کنم همونطوری که مچ دست دایون رو گرفته بود رفت به سمت پله ها ، خیلی عصبانی بنظر میومد ، نه چرا بنظر میومد عصبانی بود ، خیلی هم عصبانی بود ، منم سریع دنبالش تند تند جوری که احساس کردم هر لحظه ممکنه بیفتم از پله ها رفتم پایین .
یوهان : عمو جونگ کوک ، عمو جونگ کوک صبر کن
دایون رو گرفت و برد و انداخت رو مبل که خاله جیسو دوید سمتشون و گفت : داری چیکار میکنی جونگ کوک ؟
جونگ کوک : جیسو این نایون نیست
جیسو : چی ؟ چی داری میگی ؟
جونگ کوک : نگاه کن چشای نایون این شکلی نبود
مامانم به دایون نگاه کرد و گفت : این همه شباهت .... اخه چطور ؟
دیگه طاقت نیاوردم و بلند داد زدم : من بهتون میگم
۷.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.