Part:42
Part:42
-خوش گذشت بهت؟
تهیونگ هنوز متوجه منظور امیلی نشده بود. برای همین گیج سرش رو تکون داد.
امیلی از این حد گیجی امروز پسر حرصش گرفته بود.
با خودش میگفت نمیشه خودش متوجه منظورم بشه؟ حداقل نیاز نیست کل ماجرا رو من براش توضیح بدم.
-آیش...مگه امروز دوستت رو ندیدی؟ اونو میگم.
پسر"آها"ای گفت که امیلی فهمید تازه متوجه کل ماجرا شده.
- آره خوب بود چطور؟
این دیگه واقعا تهش بود. همه مردا اینقدر سر بسته حرف میزدن؟
دختر همینطور که جلز ولز میکرد"هیچی" زیر لب زمزمه کرد که بعید میدونست تهیونگ اصلا تونست اون رو بشنوه یا نه!
- آها راستی یه چیزی میخوام بهت بگم.
تهیونگ بعد از چند لحظه اونم یهویی گفت.
و امیلی منتظر بهش نگاه میکرد.
- بهتره فردا صبح زود آماده باشی.
- برای چی؟
امیلی لعنتی فرستاد، چون محض رضای خدا...چرا تهیونگ کامل و سریع توضیح نمیداد؟
- برای پیدا کردن سر نخ های بیشتر عزیزم.
امیلی سعی کرد به اون کلمه آخر بی اعتنا باشه و روی اصل موضوع تمرکز کنه.
- مگه نشنیدی بابام چی گفته بود؟
- چرا عزیزم دقیقا شنیدم چی گفت.
و دوباره اون کلمه،"عزیزم".
امیلی چشمی چرخوند.
- خب پس من چرا بیام، نمیگی بابام مخالفت میکنه؟
- کی گفته با اونها قراره بریم؛ عزیزم؟
دیگه کافی بود.
- میشه تمومش کنی؟
- چیو؟
تهیونگ با اون نیشخندی که روی لب هاش بود، پرسید.
و به امیلی که از عصبانیت لپاش گل انداخته بود، نگاه میکرد.
- گفتن عزیزم هات؟
- چرا، خوشت نمیاد؟ عزیزم.
و اون کلمهای که از نظر امیلی حالا چندش به نظر میرسید رو با کمی مکث گفت.
- فقط تمومش کن تهیونگ!
شاید این اولین بار بود که اسمش رو تنها توی جملش استفاده میکرد. و خب این یکم براش معذب کننده بود.
سریع خواست تا بحث رو عوض کنه.
- خب نگفتی، جریان چیه؟
- آها...فردا آماده باش که همراه دوستم بریم سراغ این نقشه.
امیلی از این قضیه خوشحال بود. اما این دلیل خوبی نبود که سریع وا بده.
- و چی باعث شده فکر کنی منم میام؟
- مگه دلت نمیخواست تو هم شرکت کنی؟
تهیونگ با کنجکاوی پرسیده بود.
دختر حرفی نداشت بزنه.
- آره همینطوره..اما...
دختر که داشت با کِش دادن کلمات به راضی کردن تهیونگ فکر میکرد، حرفش توسط همون پسر نصفه نیمه موند.
- پس، فردا آماده باش.
و سریع رفت.
و این امیلی بود با یک دنیا افکار های مختلف و اون همه شیشه خورده روی زمین تنها مونده بود.
------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
-خوش گذشت بهت؟
تهیونگ هنوز متوجه منظور امیلی نشده بود. برای همین گیج سرش رو تکون داد.
امیلی از این حد گیجی امروز پسر حرصش گرفته بود.
با خودش میگفت نمیشه خودش متوجه منظورم بشه؟ حداقل نیاز نیست کل ماجرا رو من براش توضیح بدم.
-آیش...مگه امروز دوستت رو ندیدی؟ اونو میگم.
پسر"آها"ای گفت که امیلی فهمید تازه متوجه کل ماجرا شده.
- آره خوب بود چطور؟
این دیگه واقعا تهش بود. همه مردا اینقدر سر بسته حرف میزدن؟
دختر همینطور که جلز ولز میکرد"هیچی" زیر لب زمزمه کرد که بعید میدونست تهیونگ اصلا تونست اون رو بشنوه یا نه!
- آها راستی یه چیزی میخوام بهت بگم.
تهیونگ بعد از چند لحظه اونم یهویی گفت.
و امیلی منتظر بهش نگاه میکرد.
- بهتره فردا صبح زود آماده باشی.
- برای چی؟
امیلی لعنتی فرستاد، چون محض رضای خدا...چرا تهیونگ کامل و سریع توضیح نمیداد؟
- برای پیدا کردن سر نخ های بیشتر عزیزم.
امیلی سعی کرد به اون کلمه آخر بی اعتنا باشه و روی اصل موضوع تمرکز کنه.
- مگه نشنیدی بابام چی گفته بود؟
- چرا عزیزم دقیقا شنیدم چی گفت.
و دوباره اون کلمه،"عزیزم".
امیلی چشمی چرخوند.
- خب پس من چرا بیام، نمیگی بابام مخالفت میکنه؟
- کی گفته با اونها قراره بریم؛ عزیزم؟
دیگه کافی بود.
- میشه تمومش کنی؟
- چیو؟
تهیونگ با اون نیشخندی که روی لب هاش بود، پرسید.
و به امیلی که از عصبانیت لپاش گل انداخته بود، نگاه میکرد.
- گفتن عزیزم هات؟
- چرا، خوشت نمیاد؟ عزیزم.
و اون کلمهای که از نظر امیلی حالا چندش به نظر میرسید رو با کمی مکث گفت.
- فقط تمومش کن تهیونگ!
شاید این اولین بار بود که اسمش رو تنها توی جملش استفاده میکرد. و خب این یکم براش معذب کننده بود.
سریع خواست تا بحث رو عوض کنه.
- خب نگفتی، جریان چیه؟
- آها...فردا آماده باش که همراه دوستم بریم سراغ این نقشه.
امیلی از این قضیه خوشحال بود. اما این دلیل خوبی نبود که سریع وا بده.
- و چی باعث شده فکر کنی منم میام؟
- مگه دلت نمیخواست تو هم شرکت کنی؟
تهیونگ با کنجکاوی پرسیده بود.
دختر حرفی نداشت بزنه.
- آره همینطوره..اما...
دختر که داشت با کِش دادن کلمات به راضی کردن تهیونگ فکر میکرد، حرفش توسط همون پسر نصفه نیمه موند.
- پس، فردا آماده باش.
و سریع رفت.
و این امیلی بود با یک دنیا افکار های مختلف و اون همه شیشه خورده روی زمین تنها مونده بود.
------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۲۸.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.